داریوش سجادی: اظهارات اخیر «دکتر روحانی» در مراسم تجلیل از نخبگان مبنی بر «ضرورت توسعه مبتنی بر الحاق به قافله جهانی» متاسفانه خالی از بصیرت مورد توقع از یک رجل بلندمرتبه در قامت رئیسجمهوری بود که قرار است نمایندگی از نظامی را برعهده بگیرد که 35 سال برخلاف نظام مسلط و نامیمون جهانی، مدعی برخورداری از هویتی مستقل و آرمانمحور است. اظهاراتی که بیشتر به یک روخوانی ناشیانه از نسخه اخیر دکتر سریعالقلم شبیه است. هرچند پیشتر و به سهم خود پیرامون اظهارات دکتر سریعالقلم مناقشه کرده بودم اما تکرار آن خالی از بهره نیست که:
مشکل مستدام چنین نگرشی آنجاست که قائل به حرکت از پله دوم است و پیش از اهتمام در «چیستی زندگی» دغدغه «چگونگی زندگی» را آن هم صرفاً بر محور «بینالمللی شدن» با معیار و نسخه غربیها دارد!
این واقعیتی غیرقابل کتمان است که برای کسر بزرگی از مردم جهان، «غرب» و بویژه «آمریکا» اولاً «دنیا» ترجمه میشود و ثانیاً چنین دنیایی را کانون تمام آرزوهای محقق شده بشر میدانند!
به تعبیری درستتر، آمریکا بهنمایندگی از جهان غرب هوشمندانه موفق شده خود را در مقام کانون همه کامرواییها و سعادت و خوشبختی و موفقیت به اذهان بینالملل القا کند! بر همین اساس است که «آمریکا» برای غالب انسانها در قامت تجلی همه آرزوها و رویاها و خوشی و شادکامیها معنا و باور شده.
برخلاف چنین باوری به اعتبار اقامت امثال نویسنده در همین «کانون خوشبختی مفروض انگاشته» میتوان شهادت داد آمریکا چیزی نیست جز پایان دنیا از فضیلت و «کانون بیاخلاقی!»
کانون بیاخلاقی لزوما افاده معنای «خیمهگاه بداخلاقی» نیست! خوانش مقرون به صحت چنین بداهتی بهمعنای «نبود اخلاق» در تمامیتی بهنام آمریکاست. جغرافیایی که شهروندانش در آن نمیدانند خوب و بد چیست.
«خیر و شر»، «شادی و غم»، «خوب و بد» و «موفقیت و هزیمت» تعاریفی هستند که نظام حاکم بهصورت سیستماتیک مصادیق و معانی و مفاهیم آن را برای شهروندانش تعریف میکند!
یک زندگی رباتیک که حکومت به اعتبار انحصار قدرت و ثروت و رسانه توانسته نامحسوس و غیرمستقیم از این طریق برای شهروندان تصمیم بگیرد و سلیقه بسازد و پیشنهاددهنده «خوبی و بدی» به ایشان باشد!
سیستمی شیک و در عین حال بسته که طی آن انسانها مبدل به رباتهایی شدهاند که بدون درک معنای واقعی استقلال شخصیت و هویت با پروتکلهای تحمیلشده و نامحسوس بر خود توسط سیستم، مدیریت میشوند.
حسبالامر شادند همچنانکه حسبالامر غمگینند!
حسبالامر میخندند همچنانکه حسبالامر نمیخندند!
امریههایی که در زرورق رسانه و سینما پنهان است و مدیوم در توهم فردیت تصور خودباشی دارد و مصیبت آنکه این بدآیند منحصر به مرزهای ملی نیز نمانده و سیستم با پشتسرگذاردن همه مرزهای ملی در تسخیر روح شهروندان، آنگاه زیادهخواهانه اختاپوس رباتساز خود را در قالب جهانیسازی، متوجه نظام بینالملل کرده و میکند. بدآیندی که برخوردار از ظاهری تمیز و شیک و شکیل است و طی آن همه اعضای نظام بینالملل باید با یکدیگر تشریک مساعی کنند در حالی که انحصار تمام شریانهای اقتصاد و تسلیحات و فرهنگ و نظامات بانکی و الگوهای اجتماعی در انحصار کارتلها و تراستهای کدخدایی است که خویشکامانه و هشیارانه و نامحسوس دیگران را در توهم «همه با هم» بهسمت «همه با من» میتارانند. به سیاق تکرار و برخلاف «آینهداران» نمیدانم این امپراتوری برآمده بر جهل و غفلت و بلاهت در حال هزیمت هست یا نه؟ اما یک چیز را خوب میدانم و آن اینکه: واجب عقلی است تا هرکس به هر اندازه که در توان دارد در تسریع به پایان رسیدن این «امپراتوری غفلت» مسألت کند.