printlogo


کد خبر: 9325تاریخ: 1393/5/20 00:00
نگاهی به آخرین ساخته بهروز افخمی
حال وهوایی تازه برای مخاطب

شادی رستمی:«آذر، شهدخت...» جدیدترین اثر «بهروز افخمی» است که موفق شد  در جشنواره فیلم فجر عنوان بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه را کسب کند. این فیلم در واقع اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته «مرجان شیرمحمدی»، بازیگر و همسر افخمی است که پیش از این «رسول صدر‌عاملی» در سال 1383 سومین بخش تریلوژی نوجوانانه‌اش، «دیشب باباتو دیدم آیدا» را براساس داستان کوتاه «بابای نورا» از همین نویسنده ساخته بود. داستانی که شیرمحمدی روایت کرده به گفته خودش داستانی ساده است و به جای ادا و اطوارهای تکنیکی مخاطب را به حال و هوایی تازه می‌برد. فیلم با نریشن‌های ساده و بی‌پیرایه‌ای آغاز می‌شود و بدون پیچیدگی و رودست زدن قصه جالب و درعین حال نخ‌نما شده‌ای را به‌گونه‌ای طنازانه و شنیدنی روایت می‌کند. شهدخت فیروزکوهی، همسرخانه‌دار (گوهر خیراندیش) پرویز دیوان بیگی، بازیگر مشهور سینما (مهدی فخیم‌زاده) درآخرین فیلم او با وی همبازی می‌شود و آنچنان مورد توجه منتقدان قرارمی‌گیرد که منجر به حسادت شوهرش می‌شود. روابط صمیمانه آنها تیره شده، زن قهر می‌کند و به باغچه خانوادگی آبعلی می‌رود.تا اینجای فیلم عالی است، فوق‌العاده، یک ملودرام ایرانی با رگه‌هایی از طنز ناب، گرچه چنین سوژه‌ای بارها و بارها دستمایه کارگردانان جهان شده  و سعی دارد در مرز شوخی و جدی حسادت مردان از موفقیت همسرانشان را آشکار کند. اینکه برای این  داستان یک زوج میانسال را در نظر گرفته‌اند به خودی خود عیب محسوب نمی‌شود، اینکه فیلمی که این زوج بازی کردند (در تاریکی) جوایز داخلی و خارجی را درو کند و عکس بازیگرش روی جلد TIME برود هم به کنار، آنچه بزرگ‌ترین ضعف اثر است دوپارگی و از دست رفتن کاراکترهای اصلی است. ضرباهنگ تند و ریتم جذاب اثر با ورود آذر (مرجان شیرمحمدی) به هم می‌ریزد و داستان به او تعلق پیدا می‌کند. با کوچ خانواده  به باغچه پدری شهدخت در آبعلی، انگار بحث بازیگری و سینما به یکباره از دست می‌رود و هسته اصلی فیلمنامه از هم می‌پاشد. آذر به‌رغم عدم ارتباط با ابتدای داستان و نوع رابطه والدینش، نیامده فیلم را مال خود می‌کند و کل تغییرات از جانب او صورت می‌پذیرد (بی‌جهت نیست خانم شیرمحمدی پس از سال‌ها دوری از عالم سینما، خودش این نقش را بر عهده گرفته!). بده بستان آذر با اعضای خانواده‌اش بویژه خواهر و برادر باورپذیر از آب درنیامده و نوعی بی‌اعتنایی و سردی در وجنات او به چشم می‌خورد که با تعریف دیگران مغایر است. نه ناراحتی‌اش پذیرفتنی است و نه خوشحالی‌اش واقعی به نظر می‌رسد. بازی بشدت تصنعی است و حتی در سکانس شکار روی بازی فخیم‌زاده و در سکانس کوهنوردی روی بازی رامبد جوان تاثیر منفی گذاشته است. «آذر، شهدخت ... » جز ضعف فیلمنامه، پر از مشکلات نقش‌آفرینی است، انتخاب بازیگران مکمل به‌خوبی صورت نگرفته و داستان بی‌هدف پیش می‌رود و هیچ حسی در بیننده ایجاد نمی‌کند. حتی افشای راز مهم زندگی آذر که نظیر اینگونه مسائل را تاکنون در سینمای ایران نداشته‌ایم و بازگو کردن علنی انحرافات جنسی یک مرد اروپایی  در فیلم سبب حیرت بینندگان شده بود. نقش گریم در این فیلم بسته به درونیات کاراکترها بسیار متفاوت است، «الهام صالحی»، طراح گریم اثر  آذر را  که دختر زرنگ، جسور، تیرانداز و سوارکار(!) داستان است را به‌سادگی آراسته ولی  باقی کاراکترها را  با آن آرایش‌ها و موهای اغراق‌شده بشدت ظاهری احمقانه و کودن بخشیده است. موسیقی «آذر، شهدخت...» یکی از نقاط مثبت اثر است بویژه ترانه‌ای که در تیتراژ  و میانه فیلم پخش می‌شود دلنشین و مناسب است. در باب اشکالات بازیگری یکی از نقایص فیلم بازی گرفتن از «امیرعلی دانایی» است که قبل‌تر به عنوان مدل تبلیغاتی فعالیت می‌کرده است. نقش‌آفرینی‌های ضعیف و بد او را  پیش از این در آثاری چون مجموعه «کلاه پهلوی» و فیلم «اشباح» دیده بودیم. نگارنده نمی‌داند آنهایی که تا دیروز به «محمدرضا گلزار»  و پولسازی او در سینما گله‌مند بودند چرا اکنون به حضور این نابازیگران اعتراض نمی‌کنند. مدلی  که به درستی حس گرفتن، دیالوگ گفتن و در یک کلام بازی کردن را نمی‌داند چرا باید در اثر یک کارگردان نام‌آشنا نقش‌آفرینی کند؟ افخمی بهترین نقش فیلم را به همسرش داده که امری است کاملا طبیعی، چنانکه خود مرتبا از زبان کارگردان توی فیلم (مانی حقیقی) می‌گوید که مگر علیرضا داوودنژاد نیست که همه اعضای خانواده‌اش از پسر و برادر و حتی مادربزرگش را بازیگر کرده است؟ او حتی در سبک هم تا حدی به داوودنژاد نزدیک شده و چندین  پیک‌نیک فامیلی در دل طبیعت و روابط خانوادگی ازهم‌گسسته و عشق یک زوج جوان و دلداده را در کار گنجانده که این خود به نسبت آثار قبلی‌اش حرکت متفاوتی است. یکی از صحنه‌های طلایی اثر که گرچه کمکی به پیشبرد داستان نمی‌کند صحنه زمین خوردن  و ریختن شله زرد بر سر و روی پرویز است. هیهات که این کاراکتر عصبی و تندمزاج اما شیرین و دوست‌داشتنی خیلی زود تبدیل به یک پدر پیر و نیمه‌دیوانه می‌شود و کارهای عجیب می‌کند که سنخیتی با کاراکتر ارائه شده در ابتدای اثر  ندارد. مشکل فیلم در همین‌جاست، رهاشدگی تک‌تک کاراکترهای اصلی، از دست رفتن ویژگی‌ها و عدم پایبندی کارگردان و نویسنده بدان‌ها همانطور که شهدخت  را هم از یک زن مقتدر و بااراده به مادر شکننده و ضعیفی تبدیل می‌کند به طوری که  حتی توان تسلط بر خویشتن را نیز از دست می‌دهد. با همه این تفاصیل، «آذر، شهدخت...» فیلم بدی نیست، می‌توان آن را به نوعی روحیه‌دهنده دانست، دورهمی‌های فامیلی و گپ و گفت‌های صمیمانه، نگرانی‌های عاطفی و یک خواستگاری هول هولکی و خنده‌دار که با همه باسمه‌ای بودنش دل را نمی‌زند. بیننده می‌تواند با فیلم همذات‌پنداری کند و راضی از در سینما بیرون برود. کاری که امروزه بسیاری از کارگردانان صاحبنام ایران از آن عاجزند و به نظر می‌رسد افخمی هنوز هم رمز کار را بلد است.
 


Page Generated in 0/0063 sec