اکبر شهبازی: «ردکارپت» آخرین ساخته رضا عطاران با ایده خوبی شروع میشود. ایدهای که میتواند بستر مناسبی برای خلق طنز موقعیت باشد. طنز موقعیتی که رضا عطاران در کارهای تلویزیونیاش نشان داده است، استاد آن است.
رد کارپت با این ایده که یک هنرمند عاشق سینما میخواهد به جشنواره کن برای ملاقات یک کارگردان معروف هالیوود برود آغاز میشود. شروع فیلمنامه طبق اصول فیلمنامهنویسی کلاسیک است. کارگردان میخواهد در 20دقیقه اول فیلم قهرمان داستان را معرفی کند. شخصیتی که 13سال است در تئاتر فعالیت میکند ولی به حق خود نرسیده است، اوضاع مالی مناسبی ندارد و اندکی هم دستش کج است و دزدی را در دیالوگی از فیلم «مشیتی الهی برای خود» میداند که راه گریزی از آن نیست.
تمام تلاش کارگردان و نویسنده برای شخصیتپردازی اما، ناکام میماند. مخاطب عطارانی را میبیند که پیش از این در «اسب حیوان نجیبی است»، «طبقه حساس»، «اخلاقتو خوب کن» و حتی کارهای تلویزیونیاش دیده است.
تلاشهای تکراری برای خلق کاراکتری جدید ناکام میماند و همان رضا عطاران حک شده در ذهن مردم فیلم را به سرانجام میرساند. شاید کارگردان بنا داشته تا همان رضا عطاران همیشگی که مردم آن را بهخوبی طی سالیان اخیر در پرده نقرهای دیدهاند، در موقعیتی قرار دهد و همان مساله موقعیتهای کمیک فیلم را رقم بزند.
هرچند فیلمنامه طبق اصول کلاسیک و در 3 پرده نوشته شده است اما نقطه عطف اول فیلم که مخاطب را درگیر داستان میکند بسیار ضعیف است (ورود وی به فرانسه) و نقطه عطف دوم هم که با سرقت پولهای عطاران توسط دوستش در مسافرخانه اتفاق میافتد تاثیر چندانی بر شخصیت قهرمان فیلم نمیگذارد، جز اینکه وی را در موقعیت تازهای قرار میدهد، آن هم نه براساس قصه، بلکه براساس جبر خودساخته در فیلمنامه.
ملاقات کردن یا نکردن اسپیلبرگ یا تحویل دادن یا ندادن فیلمنامه ریاکاری مردم تهران به وودیآلن تنها تعلیق طولانی فیلم است که آن هم بدون هیچ هدف روشنی دنبال میشود و هیچ انگیزه لازمی از شخصیت اول فیلم برای کارهای بعدیاش نداریم. حتی مشخص نیست بازیگری که در ایران هیچگونه توفیقی نداشته است و حتی آرزوی بازی در فیلمهای سلحشور و شهریار بحرانی را بهرغم تمسخر آثارشان دارد، چگونه برای وودی آلن فیلمنامه به زبان انگلیسی نوشته است، درحالی که خودش در بخشی از فیلم اقرار میکند که حتی مکالمه زبان انگلیسیاش هم ضعیف است. تمام اساتید درام، از بوطیقای ارسطو تا سید فیلد و یوجین فیل و رابرت مک کی، همگی شخصیت پردازی را از مهمترین بخشهای یک درام میدانند که قصه روی آن بنا میشود و پیش میرود، اما همین مشکل شخصیتپردازی در رد کارپت باعث میشود تا سایر عناصر نیز لنگ بزنند و حتی انگیزه اقدام قهرمان داستان برای سفر به فرانسه امری توجیهنشده در ذهن تماشاگر بماند.
عطاران البته میداند که نام فستیوال کن در ایران با عباس کیارستمی و دوستی او با ژیل ژاکوب پیوند خورده است. به همین دلیل چند بار از کیارستمی در فیلم یاد میشود اما عطاران گویا میگوید که به هیچ وجه به دنبال پیروی از سینمای روشنفکری عباس کیارستمی نیست و بیش از همه در فیلم برایش سرگرم کردن مردم مهم است، هدفی که هرچند مطلوب است اما عطاران در طول فیلم کمتر به آن دست پیدا میکند.
عطاران برای اینکه نشان دهد نگاهش به جشنوارهای همچون کن مشابه سایر اسلاف خود نیست در لوکیشن داخل خودرو به عمد سنتشکنی میکند و لوکیشن موردعلاقه عباس کیارستمی را از پشت سر نشان میدهد که شخصیتها در ماشین در حال گفتوگو با یکدیگر هستند؛ نمایی که در فیلمهای کیارستمی مرتب تکرار میشود و بخشهای مهمی از فیلم به گفتوگوهایی در موازات هم در موقعیتهایی مثل صندلی جلوی خودرو میگذرد.
لوکیشنهایی که در فرانسه فیلمبرداری شدهاند به دلیل نبود فیلمنامه قبلی و اینکه لوکیشنها هر روز براساس برنامه جشنواره کن تنظیم میشده است، فاقد انسجام لازم است و جز یکسری صحنههای عریان از هنرپیشهها و تماشاگران زن همچنین هیجان دیدن ستارههای هالیوودی چیز دیگری ندارد و بسیاری از نماها حالت مستند به خود میگیرد، همانطور که صدابرداری فیلم هم در صحنههای مربوط به حاشیههای جشنواره اینچنین است. موسیقی پرتکرار و خستهکننده فیلم هم به طور مکرر قصه را بیش از پیش به سمت لمپنیسم پیش میبرد.
درست از زمانی که قهرمان داستان از ایران خارج میشود شاهد رفتارهای نامتعارفی از وی در موقعیتهای متعددی چون هواپیما، صحنه قطار و مسافرخانه هستیم، گویی در پی ارتباط با زنان است و سرشار از عقدههای جنسی است. شخصیت فیلم مکررا مورد تحقیر خارجیها قرار میگیرد، در صحنهای به دلیل ایجاد مزاحمت برای دختری بشدت کتک میخورد و درصحنهای دیگر به خاطر بلد نبودن بستن پاپیون مورد تحقیر خارجیها قرار میگیرد.قهرمان داستان در انتهای فیلم و با به سرقت رفتن اموالش کارش به گدایی میکشد. مرد شرقی داستان که بالاجبار با محاسن بلند گدایی میکند و درساحلی که اروپاییها تفریح میکنند، نوشتهای روبهروی خود گذاشته است که
«I'm hungry»، در یکی از پلانهای پایانی فیلم که میخواهد حس وطندوستی را تقویت کند برخلاف هدفش به یکی از تحقیرآمیزترین صحنههای سینمای ایران تبدیل میشود؛ صحنهای که عطاران در نهایت عجز و در خیابانهای پاریس پرچم ایران را روی خود کشیده و خوابیده است!
فیلم چه بخواهد و چه نخواهد سرشار از نمادگرایی است، نمادهایی که در دل قصه جایی ندارند اما در فیلم قرار داده شدهاند و در موارد بسیاری نمادها نمیتوانند به خوبی بر دال و مدلول خود اشاره کنند، نمادهایی مثل محاسن بلند عطاران، نماد پرچم در ابتدا و آخر فیلم، ریختن آجیلها درحالی که عکس میگیرد و حتی صحنه گداییاش.
در نهایت اینکه، رد کارپت اگرچه از شعارهای روشنفکری معمول در فیلمهای همگونه خود به دور مانده است و حتی تم مهاجرت را که تم فرعی فیلم است امری مطلوب نمیداند اما نتواسته است اثری منسجم و حتی طنز از کار دربیاید.
عطاران در کارهای قبلی خود بویژه آثار تلویزیونیاش نشان داده بود که در سینما بیشتر از همه چیز و شعارهای روشنفکرانه، برایش «سرگرم کردن» مردم مهم است و این کار به دلیل توانایی فوقالعاده و تسلطش بر فرم و محتوا بوده است و همین امر باعث شده در کنار سرگرمی، پیامهای گاها متعالی را نیز در فیلمهایش بدهد.
اما نه سوژه این فیلم و نه نوع پرداخت آن هیچ ارتباطی با مردم ندارد و توفیق نسبی رد کارپت در فروش هم شاید تصوری است که مردم از عطاران در ذهن خود دارند، هرچند آن ذهنیت از عطاران در رد کارپت حضور ندارد، همانگونه که مردم هم در این فیلم حضور ندارند! نمونههای قبلی آثار عطاران در تلویزیون همچون «خانه به دوش» و «متهم گریخت» از آثاری بودند که مردم در بطن قصه حضور داشتند و در کنار توجه به اصل مهم سرگرمی در فیلم، پیام مناسبی را هم به جامعه میدادند، اتفاقی که در آخرین ساخته عطاران نیفتاده است. شاید رد کارپت به نوعی برزخ رضا عطاران در عبور از سینمای مردمی به سمت سینمای گیشهای و حتی در نوع خطرناکترش سینمای روشنفکری باشد.