نگاهی به فیلم «چند مترمکعب عشق»
دردهایی برای عشق رنج‌هایی برای هیچ

مرتضی اسماعیل‌دوست: فیلم «چند مترمکعب عشق» داستان ساده‌ای از عشقی ناب و زلال میان پسری ایرانی با نام «صابر» و دختری افغان با نام «مرونا» است. دلدادگی در لوکیشنی ساده و زاغه‌نشین که نگاه در آن گم شده به مشتی آهن‌پاره اما دل، سوی یاد دیدار دارد. دیدارهایی که در کانتینری مستقر در گوشه‌ای دورافتاده از هیاهوی مردمان شکل می‌یابد و خبر از عشقی نهان از رنگ آفتاب می‌دهد. جمشید محمودی در اولین ساخته بلند سینمایی خود توانسته است با نگاهی هوشمندانه، تصویرگر روایتی غریب از دو فرهنگ دور اما نزدیک باشد. افغان‌های مقیم ایران، بعد از جدایی ناگزیری که با دسیسه‌های انگلیسی‌ها در سال ۱۸۵۷ میلادی پیش آمد، سال‌ها در پیشاپیش نگاه فرهنگ پارسی بسر می‌بردند و در مقطعی پس از انقلاب، چیزی حدود ۲/۵ میلیون نفر از مردمان افغان با حمله کمونیست‌های شوروی و جنگ‌های داخلی به ایران آمدند و با توجه به کوشامندی آنها، با کارهایی سخت و طاقت‌فرسا دست و پنجه نرم کردند. سرنوشتی که رویاروی بسیاری از اتباع خارجی در کشورهای دنیا می‌شود و نگاهی تا مرز بیگانگی را در ارتباطات دوسویه موجب می‌شود اما چند مترمکعب عشق، زاویه دوربین خود را در قاب‌هایی برآمده از عشق تنظیم کرده است. دلدادگی صابر و مرونا فارغ از همه مرزهای جغرافیایی در محدوده‌ای کوچک از زیست و از داخل کانتینر شکل یافته است. منطقه‌ای که انگار در هیچ سرزمینی از نقشه استقرار جایی ندارد و در آن سوی تعابیر سیاسی و ژئوپلتیک تقسیم‌بندی می‌شود. فیلم اول کارگردان جوانی چون جمشید محمودی، سرشار از قاب‌هایی هنرمندانه و منظره‌هایی زیبایی‌شناسانه است که در دل داستانی از لوکیشن تنهایی و فقر و هجرت جلوه‌ای دگرباره یافته است، این در صورتی است که شمار بسیاری از آثار ساخته شده توسط زندگی افغان‌ها همراه با پلشتی تصاویری بوده که حتی اگر هم درصدد رسیدن به درون گاه پرمخاطره زندگی افغان‌ها بوده‌اند، نتیجه نگاه‌شان تنها در صورتی ظاهری جلوه یافته است و به بعدی درونی از حقیقت احوال این مردمان سختکوش و خوش‌قلب تبدیل نشده است. اما کارگردان در اجرای ظریف چند مترمکعب عشق سعی کرده است که در قالب نورهایی که از دالان امید بر لوکیشن تنهای زیست مردمانی از این دیار می‌تابد، به کشف تصویر دست یافته و با طراحی فضای زیست، هرچه بیشتر به سمت رئالیسم موجود در نحوه زیست افغان‌های مهاجر نزدیک شود. اگرچه پایانی سوررئال از شادی عشقی نافرجام در این دنیا به نگاهی توامان از هجران و امید در جهانی دیگر منتهی شده است اما این نوع پایان خارج از قواعد واقع‌گرای قبل، باز هم بهترین شکل مواجهه با عشقی چنین نامتناهی است. آنجا که تعبیر کلام شیوای شاعران راستین حقیقت می‌شود که در نمایی کلی از ادبیات تغزل، عشق را درونمایه‌ای از هجر می‌دانند، یعنی ماهیّت عشق در گرو کام‌نیافتگی است و نمونه بارز آن را می‌توان مجنون دانست. از این رو با زاویه‌ای ادیبانه، فیلم چند مترمکعب عشق را می‌توان اثری شاعرانه دانست که جدای از قاب‌بندی‌هایی زیبایی‌شناسانه و معناپندار، دارای ابعادی تصویری از دلدادگی‌هایی اسطوره‌ای است. آنجا که مرونا در سکانسی هویت‌مند از بیان گفتن «دوستت دارم» به صابر دچار لکنت در بیان می‌شود و این می‌تواند به نوعی یادآور نگاهی زلال از سوی سعدی باشد که عشقی را که به زبان‌ آید، عشق نمی‌پندارد و طریق رسیدن بدان را آموختنی دانسته که تا عاشق، سختی‌ها را درنیابد، به سرّ عشق پی نخواهد برد و با ضمیر سوختگان عشق همراستا نمی‌شود.
اما فیلم چند مترمکعب عشق دچار حفره‌هایی در فیلمنامه نگاشته شده است، به نحوی که با تاخیر در رسیدن به نقطه عطف از شرایط ناگزیر مرونا در سفر به کشورش، ما با فاصله‌ای کوتاه از پرده تقابل تا رسیدن به پایان فیزیکی فیلم مواجه می‌شویم و کشمکش صابر و تلاشش در جهت از بین بردن گره پیش آمده نتوانسته است با فرصتی مناسب به درگیری تماشاگر با شخصیت‌ها همراه باشد. این کوتاهی نقطه اوج تا فرود حتی در مقطعی از فیلم، کشش‌مندی لازم را از سوی مخاطب از بین برده و ریتمی نامنظم را سبب می‌شود. از طرفی اگر کاراکترهایی مانند غفور و صباحی را نماینده‌هایی در مقابله و حمایت از مهاجران افغان در ایران بدانیم، هیچ یک کارکردی ارزنده در مسیر روایت نداشته‌اند و تنها سایه‌ای از غفور و حضوری شعارگونه از صباحی را در این نوع تقسیم‌بندی شاهدیم.
اما اجرای چند مترمکعب عشق با ترکیب‌بندی‌های منحصر به فرد و کادربندی‌هایی قابل توجه به اثری خوشرنگ درآمده است، به نحوی که با وجود محدودیت در فضای زیست مردمان این روایت، به حرکت همراه با خلاقیت دوربین از میان آهن‌آلات مستقر در کارگاه می‌رسیم. همچنین انتخاب رنگ‌های موجود در طراحی صحنه و لباس در نیمه اول از عدم فرارسیدن فاصله میان دو عاشق، به سمت رنگ‌هایی گرم تمایل یافته و حتی تصحیح فیلتر نیز به شکلی خوشرنگ درمی‌آید، از طرفی استقرار و ارتباط عناصر بصری و فضاسازی‌های شکل یافته در لوکیشنی زاغه‌نشین به‌خوبی اجرایی شده است و نیز موسیقی متن و افکت‌های صوتی در خدمت روایت بوده و نشان از اثری هدفمند و نگاهی هنرمندانه دارد.
اما در پرداخت‌های غبارآلود و ناقص شخصیت‌های فیلم می‌توان به عبدالسلام، پدر مرونا اشاره کرد که به صورت بغضی سرکوب شده ترسیم شده است، پدری که نگران آینده دخترش است و از سویی در پستوی نگاه خود رنجی لبریز شده از ایرانی‌ها دارد اما سکوت این کاراکتر به جای رسیدن به پژواکی درونی به سکوتی سرد و تهی از معنا بدل شده است و نویسنده در تبیین انعکاس عشقی جاودانه در نگاه صابر و مرونا و پرداخت دردهای نشسته در سینه افغان‌هایی چون عبدالسلام دچار سردرگمی در پرداخت شده است. با این وجود، فیلم چند مترمکعب عشق به دور از هرگونه نگاه تحقیرآمیز و یکجانبه، توانسته است به عنوان اثری گرم و گیرا از رابطه زلال و پاک عشقی خالصانه به تصویری شاعرانه دست یابد و حتی به عنوان بهترین اثر به تصویر درآمده از زندگی افغان‌های مهاجر شناخته شود.