مرگ برایت احلی من‌العسل است

آذین کرده‌‌اند روزگار را برای تو
که عطر حسنی مکتبت اشک حسین را درآورده...
راه بستند بر تو
نااهلان و نامردان روزگار
که لباس رزمی به قامتت اندازه نشد
سرباز نوجوان حسین
که زمین هم برای غربتت گریست
که گویی ارثی عظیم است از پدر رسیده برایت
نوجوان بودی ولی تمام آرزوها را
گذاشتی پشت خیمه عمو
تا باورت کند حسین
و میان تمام آنها که گفته بود اگر قراری دارند بروند
تو را صدا بزند و تو با شوق بگویی
تمام آرزوها فدای تو که
مرگ برایت احلی من‌العسل است...
حتی اگر قد و بالای تو را سم اسب‌ها ببرد
یا سرت را
بالای نیزه‌‌های ظالمان باشد
باز هم عقب نمی‌کشی از جنون
برای حسین
یا قاسم‌ بن‌الحسن
که روزگار حسین
بعد از تو
و تاریکی خیمه‌ات
تکرار روزهای رفتن حسن بود برای عمو...
شیرین‌‌‌‌‌‌تر از عسل شد
روزگار تو که
سربلند به آغوش پدر رفتی