یادداشتی بر مجموعه‌ شعر «سرنوشت» سروده قاسم صرافان
در فراز و فرود شعر و نظم!
الف. گیلوایی: قاسم صرافان، شاعر 42 ساله(متولد 1355)، شاعری است که او را با غزل‌ها و ترانه‌های عاشقانه و اشعار‌ آیینی می‌شناسیم.
مجموعه‌ شعر «سرنوشت» که نشر جمهوری آن را در ردیف کتاب‌های «جهان تازه شعر اهل بیت(ع)» قرار داده، در سال 1396، در 95 صفحه با 1100 نسخه منتشر شده است.
قاسم صرافان تاکنون 7 دفتر شعر منتشر کرده که غیر از «سرنوشت»، شامل «از آهو تا کبوتر»، «مولای گندمگون»، «دو چشم»، «حیدرانه»، «اتفاق» و «خط» است که دفتر آخری درباره شهادت است؛ «دو چشم» و «اتفاق» هم از شعرهای عاشقانه‌ و دیگر کتاب‌ها هم شامل اشعار‌ آیینی قاسم صرافان است.
کتاب «سرنوشت» نیز از جمله کتاب‌های‌ آیینی است که در دو قالب غزل و چارپاره سروده شده است.
دفتر «سرنوشت» در واقع گزارشی از سفر، سرنوشت، احوالات و حالات، زبان حال، شرح اندوه و حماسه و توصیف سرور و سالار شهیدان امام حسین(ع) و اهل بیتش(ع) و نیز یاران با وفایش است. 
منهای ابیات و اشعاری که درباره وقایع عاشورا و کربلا و نهضت حسینی است، شعرهایی هست که بر پیشانی‌شان نام این بزرگان آمده است؛ بیشتر با این عنوان که زبان حال ایشان است: زبان حال حضرت زینب(س)، از زبان جون غلام امام، از زبان حر، از زبان امام زین‌العابدین(ع)، زبان حال امام با حضرت علی‌اکبر(ع) و باز زبان حال... و نیز اشعاری که تقدیم شده به ساحت مبارک حضرت علی‌اکبر(ع) و حضرت علی‌اصغر(ع)، حضرت قاسم(ع)، حضرت رقیه(س)، اسامی اشعار هم خود تا حدی گویای کلیت مضامین شعرها و محتوای آنهاست که شامل: عرش بر زمین، وداع، روسفید، دین من، سقّا، عقیله، آخرین سرباز و... است و در پایان نیز شاعر شعری را به شهید حججی و همه شهیدان راه عشق تقدیم کرده است؛ شهیدی که اگرچه ظاهراً جایش در میان شهیدان کربلا نبود اما شاعر نام او را بسیار معنی‌دار و به عنوان یکی از بهترین نمونه‌هایی که بعد از کربلا و عاشورا حسینی شدند، آورده است:
«آرام‌تر از عقلم و دیوانه‌تر از عشق
آن خانه ‌به‌ دوشم که درآورده سر از عشق
آن قایق توفان‌زده در موج جنونم
دیوانه لبخند کسی، در دل خونم
اینجا چه خبرهاست که از خود خبری نیست؟
در سینه، چه سری‌ست که بر شانه، سری نیست؟
اینجا چه خبرهاست که یاران همه رفتند؟
تا مسلخ خود، سرخوش و بی‌واهمه رفتند؟
رفتند بمیرند، در این عشق بمیرند
رفتند بمیرند و همه روح پذیرند
رفتند بمیرند و از این مرگ نترسند
از خاک برآیند و در افلاک برقصند
از حال نگاهش، سر حال آمده جانم
وا کرده دلش، پنجره‌ای رو به جهانم
من، غرق غریبی که دلیرانه قدم زد
در بند اسیری که امیرانه قدم زد
در آن نظر آخرش، ‌ای عشق! چه‌ها بود؟
گفت آن سر بر خاک: خدا بود، خدا بود» 
چند بیت بیشتر از شعر تقدیم‌شده به شهید حججی آوردیم که شما بهتر و بیشتر با شور و حال شاعر آشنا شوید؛ شور و حالی که خالی از اندیشه و پیام‌رسانی راستین نیست؛ اندیشه و پیامی که از کربلا تا امروز به برکت خون امام حسین(ع) تداوم دارد؛ خط سرخی که تا ابد بر جهان رسم شده است.
شعر قاسم صرافان در عین حال که شعر مستقلی است اما گاه بی‌تاثیر از شعر مشهور محتشم نیست، چرا که شعر بلند و بالای او بر جهانی سایه انداخته و هنوز که هنوز است بسیاری از شاعران را در چنبره خود گرفتار کرده است. در هر حال شاعران چاره‌ای ندارند جز آنکه خود را برهانند از زبان، نوع نگاه و نوع بیان «سوگ-حماسه» محتشم. باید به راه دیگری که تازه است و از آن خودشان است بروند، نه اینکه حرف همان حرف و کار همان کار دنباله‌روی باشد:
«آن تندباد تیر، بگو با تنت چه کرد؟
با قلب مثل آینه روشنت چه کرد؟
وقتی که عرش را به تلاطم کشیده است،
با ما، ببین که روضه افتادنت چه کرد...»
نکته دیگر اینکه شعرهایی در این دفتر هست که متناسب با مضمون و موضوع باید از زبان حال گفته می‌شدند؛ درست مثل مداحان و روضه‌خوان‌ها که زبان حال ائمه را بازگو می‌کنند تا اگر هم لغزشی در کلام‌شان بود(که نباید باشد) به حساب زبان حال گذاشته شود. بعد در زبان حال، دست تخیل شاعر در پرداخت واقعه باز است چون قرار است حدس‌ها و گمان‌هایی را بازگو کنند که احتمال به وقوع پیوستن‌شان با توجه به شواهد و قرائن وجود دارد. از طرف دیگر، چون این زبان حال معمولاً روایی و منظومه‌مانند است، نباید از ریل شعر خارج شود؛ حتی اگر شده تنها با خرج یکی از عناصر شعری. عنصر تخیل، بویژه عاطفه در اشعار صرافان هم که همیشه سرآمد است، حال چرا در بعضی از شعرهای این دفتر دلش را به منظومه و حتی حرف‌های معمولی خوش کرده است؛ نمی‌دانم! سطرهایی که تنها هنرشان پرکردن جاهای خالی وزن است و بس:
«شوق دیدار تو را می‌کشد این‌گونه ولی
ای همه هستی زینب! کمی آهسته برو
تو قرار است به میدان بروی... آه! برو
جان من آمده بر لب، کمی آهسته برو...»
بخش عاطفی کلام که چندان غلیظ و پررنگ نیست. از طرفی، از بس که در مرثیه‌ها و نوحه‌های معمولی تکرار شده، دیگر کاملاً مستعمل شده است. اینگونه اشعار واقعاً از قاسم صرافان بعید است! شاعری که می‌تواند از زبان حال حضرت زینب(س) در خطاب به برادرش حضرت عباس(ع) شعر درخشان پرتصویر سرشار از عاطفه بسراید، حیف! حیف! حیف است کارهای سستی در حد حرف‌های معمولی مثل «هر کسی در زندگی با مشکلاتی روبه‌روست» که موزون هم هست، تحویل مخاطب دهد حتی اگر شده در حد یک کار، در حد یک سطر. واقعاً که دست و زبان صرافان ستودنی است وقتی اینگونه شورانگیز و غمگنانه با روح حماسه‌ای که غزل را نامرئی در بر گرفته است و اندیشه‌ای که پنهان اما آشکار در زبان تصویر و عاطفه، شقاوت محض و مهربانی و زیبایی محض را در یک بستر آورده است؛ آن هم موجز تنها در بستر محدود چند بیتی که نامش غزل است:
«رفتی و این ماجرا را، تا فصل آخر ندیدی
عباس من! دیدی اما مانند خواهر ندیدی
آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را
وقتی غریبانه می‌رفت، بی‌یار و یاور ندیدی
حیرانی یک پدر را، با نعش نوزاد بر دست
آن بهت و ناباوری را، در چشم مادر ندیدی
دل‌خونی اما برادر! دل‌خون‌تر از من کسی نیست
آخر تو بر خاک صحرا، مولای بی‌سر ندیدی
سقا! تو ساغر ندیدی، در تشت زر، سر ندیدی
جای نی خیزران بر لب‌های دلبر ندیدی»