تفألی به حافظ
خشم خواجه
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
 
ای صاحب بازار! چه عجب، از این ورا. راه گم کرده‌ای؟ خواجه از تو گله‌مند است. او که نمی‌تواند در لحظه فالش را جابه‌جا کند، پس اینقدر قیمت‌ها را بالا و پایین نکن. خیرندیده! مردم را به فال خواجه بدبین کرده‌ای تا می‌آید خبر خانه‌دار شدن صاحب فال را به او بدهد قیمتش بالا رفته و مجبور است بگوید تلاشت را بیشتر کن. ان‌شاءالله به خواسته‌ا‌ت‌ خواهی رسید. 
کارد بزنی خون خواجه در نمی‌آید. بیخودی برگه نزن، با توام. نگونبخت، فالت همین است. برو تا 1400 بازار را پایدار کن. من که می‌دانم نمی‌توانی. اما برو و از جلوی صفحه‌های‌مان دور شو تا خواجه نیامده. برو.