گزارش تحلیلی خبرنگار «وطنامروز» در روسیه، از فینال مسکو تا فینال هلسینکی
اروپا، چاو چاو چاو!
شروین طاهری: سوت نستور پیتانا، داور آرژانتینی فینال جام بیست و یکم هم نمیتواند کارناوال شبانهروزی هواداران در پیادهراه آذینبندی شده نیکولسکایا را متوقف کند. 12 کیلومتر دورتر از ورزشگاه لوژنیکی در جنوب غربی مسکو که زیر رگبار تابستانی ناگهانی به صحنهای دراماتیک از تقابل شادی فرانسویها و غم کرواتها تبدیل شد، اینجا در قلب شهر نه خبری از باران است، نه حرفی از 2 کشور فینالیست، در عوض جسته و گریخته نوای مشهورترین ترانه یک ماه گذشته در روسیه با ملودی ایتالیایی «بلا چاو» و مضمون خداحافظی با نامهای بزرگ فوتبال به گوش میرسد.
این پاتوق منتهی به میدان سرخ و دیوارهای کرملین که روشنایی و جنبوجوش شبانهروزیاش از یک هفته قبل از آغاز تورنمنت در روسیه تا پس از فینال بیوقفه ادامه داشت، صحنه به یادماندنیترین کارناوالهای هواداران 31 کشور میهمان و میزبانانشان بود. از چند روز پیش از بازی افتتاحیه همین جا در کمرکش نیکولسکایا، وسط کافهها و مراکز تجاری متعدد، شاهد برگزاری یک کنسرت خیابانی سازهای بادی به سبک دهه پنجاهی هارلم از یک گروه جوان و آیندهدار روس بودم که قطعه «آخرین شمارش معکوس» گروه دهه هشتادی یوروپ را اجرا کردند، شاید به نشانه شمارش معکوس برای اتحادیه اروپایی. همچنین نخستین غرش بوقهای نخراشیده هموطنانمان از گوشه و کنار جهان با طنین فریاد «ایران ـ ایران» در مسکو را همین جا شنیدیم. پس از بدرقه قهرمانانمان در سارانسک، در بازگشت به مسکو نیز در همین جا با یکی از سیاسیترین اتفاقات جام 2018 مواجه شدم، زمانی که نسل جدید مسکوییها که انگار هنوز هم دل پری از جنگ دوم جهانی داشتند، مراسم وداع زودهنگام با نخستین قربانی بزرگ جام بیستم یعنی آلمان را با شعار «داسودانیا یرمانیا»- خداحافظ آلمان- و این کنایه که «ژرمنها باز هم از مسکو دست خالی برگشتند» برپا کردند.
دست بر قضا، یک ماه پیش شبی که نخستین اجتماع بزرگ هواداران ایرانی در میدان انقلاب مسکو، تقریبا در انتهای همان پیادهراه نیکولسکایا و پای مجسمه ژنرال ژوکف با حضور نمایندگان وزارت ورزش و سفارت شکل گرفت، آنجا بودم. در ساعات نیمهشب وقتی بچههای ما سرود
«ای ایران» را میخواندند، چند متر آن طرفتر حلقه هواداران آرژانتینی هم شکل گرفته بود که سرود معروف قهرمانی کشورشان را با پرچمی مزین به پرتره مقدس «سنتمسی» میخواندند؛ سرودی که میگفت آرژانتینیها برای حمایت از تیمشان بار دردها را به دوش میکشند اما کمتر از 3 هفته بعد مجبور شدند از زیر بار هواداری آلبی سلسته شانه خالی کرده و روسیه را همراه مسی ترک کنند، در حالی که درست در همان جا یک عده از هواداران برزیلی داشتند با همراهی دوستان روسشان همان ترانه خداحافظی معروف جام را در رثای مسی میخواندند:
مسی چاو/ مسی چاو/ مسی چاو چاو چاو/ مسی چاو چاو... .
البته ظرف چند روز «رونالدو چاو»، «اینیستا چاو» و «نیمار چاو» هم به سرعت به بندهای ترانه پرتکرار خداحافظی با غولهای این جامجهانی اضافه شد!
یکشنبه عصر، وقتی داور آرژانتینی سوت آغاز فینال جام بیست و یکم را در مسکو به صدا درمیآورد، خیلی از فوتبالدوستان داغ دلشان تازه شده، چون نه فقط نستور پیناتا مثل آینه دق جلوی چشم کسانی بود که آرزو داشتند مسی، ستاره محبوب خود را در فینال به جای او ببینند، بلکه هر 2 تیم حاضر در ورزشگاه لوژنیکی نیز با شکست آرژانتین در دیدارهایی پر گل و بهیادماندنی به اینجا رسیده بودند. انگار که این فینال، مجلس ختمی بود برای فوتبال ستارهمحور لاتین و مرد سیاهپوش وسط میدان هم نه داور که نماینده عزاداران بود.
اما مگر هواداران فوتبال هلند، ایتالیا، آلمان، اسپانیا و پرتغال هم در مسیر روسیه 2018 یا در بازگشت از آن عزادار نشدند؟ براستی چه زلزلهای در فوتبال بینالمللی رخ داده است؟ و باید از خودمان بپرسیم مگر ما بیشتر از چند سانتیمتر خطای هدفگیری مهدی طارمی یا کریم انصاریفرد با زلزلهآفرینی فاصله داشتیم؟
این حقیقت دارد که فوتبال و جامجهانی، هر دو در روسیه 2018 شاهد انقلابی بزرگ در استانداردهایشان بودند.
اگرچه خیلیها قهرمانی فرانسه پرستاره 2018 را عامل نجات آینده فوتبال خلاقانه و ستارهمحور از انقلاب در رویکردهای کاملا جنگنده و تاکتیکهای ابردفاعی برشمردند اما همه دیدیم که شاگردان دشان نیمه اول فینال را فقط با یک ضربه به چارچوب به لطف گل به خودی حریف و پنالتی بردند و در نیمه دوم تنها با سایهای از یک کرواسی از رمق افتاده، متعاقب 3 ماراتن 120 دقیقهای بازیهای حذفی مواجه بودند. فقط تعداد گل به خودیها نبود که نسبت به 4 سال قبل 3 برابر شد (16 گل) بلکه گلهای روی ضربات ایستگاهی و بویژه گلها و بازگشتها در دقایق آخر مسابقات نیز رکوردشکنی کرد.
پس از قهرمانی فرانسه، خیابانها و متروی مسکو را همانطور که انتظار میرفت شور عمومی فرا نگرفت. جز گروهی معدود از پایتختنشینان که به جشن کوچک حدود 100 هوادار فرانسوی در محوطه میدان انقلاب و پای مجسمه سواره ژوکف پیوستند، رفتار عمده شهروندان روس به پیروزی ساعاتی پیش خروسها در لوژنیکی بیشتر از سر بیتفاوتی یا همدردی با هواداران مغموم کروات بود.
فردای شگفتیسازی بلژیک در یک چهارم نهایی جام، «یواسای تودی» یکی از مهمترین روزنامههای سیاسی سراسری ایالات متحده در تحلیلی جالب از دلایل حذف ستارههای سامبا، آن را در تیتری ساده خلاصه کرده بود: برزیل دیگر سرور فوتبال جهان نیست!
میبینید که رسانهها هم همانند هواداران با ابرقدرتهای سابق دنیای توپ گرد به وداع میپردازند. این مقاله یواسای تودی و صدها مورد مشابه در رسانههای غربی را باید تکرار همان ترانه خداحافظی مشهور جام بیستم با ترجیعبند «چاو، چاو، چاو» اما در قالبی ژورنالیستی دانست. واکنشی به تغییرات شتابان دنیای امروز و اعترافی که باید بزودی مشابهش را درباره پایان آقایی آمریکا در عرصه جهانی در سرمقاله همین روزنامه به انتظار بنشینیم و صدالبته در وداع با موجودیتی به نام اتحادیه اروپایی.
گودبایپارتی اروپا در اوراسیا
قرق مراحل نهایی این دوره از جامجهانی توسط اروپاییها با حضور 5 تیم در یکچهارم و سپس تبدیل مرحله نیمهنهایی جامجهانی به یک جام ملتهای اروپای کوچک که در 36 سال اخیر بیسابقه بود، باعث شد اولین تورنمنت فوتبالی بزرگ در اوراسیا کاملا تحت سلطه اروپاییها قلمداد شود اما حقایقی جدی وجود دارد که این فرضیه را به چالش میکشد به طوری که برخی استراتژیستهای بینالمللی، این درخشش اروپایی در جامجهانی فوتبال را چیزی جز «گودبای پارتی» اروپاییهای سابق با مفهومهایی در حال زوال مثل قاره اروپا نمیدانند، آن هم در روسیه محور تشکیل قارهای جدید به نام اوراسیا که برای بلعیدن اروپا از سمت شرق دهان باز کرده است. کافی است به زاویه دید هویتی کاملا متفاوت و حتی گاه متناقض نمایندگان ظاهرا اروپایی پیشرو این جام اشاره کرد. نه تنها روسیه خود را کاملا اروپایی ندانسته و اوراسیایی میخواند، بلکه حتی ترکیب 4 کشور مرحله نیمهنهایی، موجودیت در حال انقراض اتحادیه اروپایی را به نمایش گذاشت. انگلیس از اتحادیه اروپایی خارج شده و دولت فرانسه هم در حال مذاکرات پنهان و آشکار با آمریکا و روسیه برای خروج از اتحادیه بر اساس طرح منطقه تجاری جدید ترامپ است. در عین حال لندن و پاریس با هم بر سر حفظ، تغییر یا جایگزینی ناتو اختلاف دارند. کرواسی یک عضو کوچک و کماهمیت اتحادیه در شرق اروپاست که در جام خانگی اسلاوها به عنوان نماینده آنها مورد استقبال قرار گرفت و بلژیک به عنوان مقر ناتو و اتحادیه اروپایی در غرب اروپا درست در نقطه مقابل کرواسی بازشناخته میشود.
کشیده شدن دعواهای اوکراینیها با روسها به اردوی کرواسی در غائله مربوط به «ویدا»، بیش از آنکه فاصله هژمونیک زاگرب با مسکو را نشان دهد، از وجود بحران هویتی جدی در شرق قاره سبز با موج روزافزون ملیگرایی و حتی فاشیسم خبر میدهد که اتحادیه نمیتواند آن را در چارچوب مبانی خود هضم کند.
غلیان احساسات اسلاوی مشترک روسها و کرواتها هم در به چالش کشیدن هویت اروپا نقش مهمی داشت. یکی از فرازهای آن حمایت روسها از کرواسی در مقابل انگلیسیها و فرانسویها بهرغم حذف تیمملی کشورشان توسط کرواتها و ابراز احساسات مدافع کرواسی برای اوکراین بود. نمونه دیگر تمسخر جدی مفهوم اروپای مدرن در پست اسطوره فوتبال کرواسی، در شب بازی فینال بود.
ایگور استیماچ با اشاره به اصالت آفریقایی 13 تن از ملیپوشان فرانسوی در جامجهانی از جمله پوگبا (گینه)، کانته (مالی)، ماتویدی (آنگولا)، امباپه(کامرون)، سیدیبه (مالی)، دمبله (موریتانی)- و حتی در حالی که الجزایریالاصل بودن کاپیتان تیم، عادل رامی را هم از قلم انداخته بود- پرسشی مهم را مطرح کرد: آیا کسی واقعا میداند ما قرار است در فینال با که بازی کنیم؟
این حقیقت گریزناپذیر پس از شکست کرواسی در فینال هم بازتاب داشت؛ آیا فرانسه به نمایندگی از اروپا قهرمان جهان شده است یا آفریقا؟ اصلا اروپا امروز کجاست؟ اروپاییها چه کسانی هستند؟
با تغییرات عظیم اجتماعی ـ سیاسی در داخل قاره سبز و تحولات هژمونیک پیرامون آن آیا آنطور که مثلا امروز از برتری فوتبال اروپا در جامجهانی 2018 سخن میگوییم، 4 سال دیگر در جام 2022 قطر، بزرگترین تورنمنت ورزشیای که در خاورمیانه برگزار میشود نیز از ارجاعی مشترک به منطقهای واحد به نام اروپا استفاده خواهیم کرد؟
فینال هلسینکی
در سردوالا، شهری کوچک در شمالیترین نقطه دریاچه لادوگا در شمال غربی روسیه، صدای پای بازگشت بلوک شرق کاملا شنیده میشود. با 40 کیلومتر رانندگی از فنلاندیترین شهر روسیه در قلب جنگلهای تایگای جمهوری کارلیا، به مرز اتحادیه اروپایی میرسید، جایی که جاذبه قوانین اتحادیه و ناتو قدرت خود را از دست داده است. حتی منوی کافهها هم یک نسخه فنلاندی دارد و نام اغلب مکانها فینی است. کارلیا و لنینگراد یا همان پطربورگ به تفرجگاه و مرکز خرید فنلاندیهای زیادی بدل شده است. در مقابل سالانه صدها هزار روس از مرز 2 کشور رد میشوند تا از دروازه فنلاند براحتی به قلمروی شنگن بروند و خیلی از تحریمهای اروپایی را دور بزنند. فنلاند جایی است که روسها سال گذشته برای نخستینبار رژه پیروزی 9 ماه مه در جنگ دوم جهانی را در قلمروی اتحادیه اروپایی برگزار کردند؛ در اوج خط و نشان کرملین به انگلیس و ناتو. در حالی که سیاستمداران جمهوریهای کوچک بالتیک مثل استونی و لیتوانی که تا ربع قرن پیش جزو شوروی بودند و هنوز روسی، زبان دومشان است، خواهان افزایش حضور نظامی ناتو در خاک خود از ترس واهی حمله روسها هستند، فنلاندیهای مستقل در بیسابقهترین سطح تعامل با همسایه بزرگ شرقی قرار داشته و هیچ واهمهای هم از آنها ندارند. این یعنی دیوارهای سیاست شرقستیزی ناتو و اتحادیه در فنلاند فروریخته و احتمالا فروپاشی دیوارهایی که نظام لیبرالیسم اروپایی در مرزهای شرقیاش کشیده بود از شمالیترین بخش آن یعنی فنلاند آغاز شده است. در عوض این گروه حقوقبشری هلسینکی زیر نظر جرج سوروس بود که 6 سال پیش در اوج پالودهخوری سران کاخ سفید و کرملین در دوران اوباما پیشبینی کرد نشانههای بازگشت اتحادی همانند شوروی در روسیه با چرخشهای بنیادین در سیاست خارجی مسکو وجود دارد.
ولادیمیر پوتین هم یکی از روسهایی است که زیاد به فنلاند سفر میکند اما حتی از دههها پیش از رفاقت رئیسجمهور فدراسیون روسیه با «یوها سیپیلا» نخستوزیر کشور همسایه هم سفر به فنلاند برای سران اتحاد شوروی معنای لذت بردن از بیوزنی خارج از میدان مغناطیسی نظام ایدئولوژیک سوسیالیستی را داشت. فنلاند همچنین خارج از میدان جنگ سرد بود و مقامات و دیپلماتهای ایالات متحده نیز برای دهههای متمادی به هلسینکی به عنوان ایستگاه استراحت قبل یا بعد از سفر به پشت دیوارهای آهنین شوروی مینگریستند. هلسینکی محل عقد پیمانهای متعدد میان رهبران مسکو و واشنگتن در دوران جنگ سرد و حتی پس از فروپاشی شوروی بوده است.
مهمترین آنها توافقنامههای 1975 بین لئونید برژنف، دبیر کل وقت کمیته مرکزی حذب کمونیست اتحاد شوروی و جرالد فورد، رئیسجمهور وقت آمریکا برای صدور قطعنامهای بود که در آن 2 ابرقدرت هستهای قرن بیستم، بلوکهای متقابل شرق و غرب را به رسمیت شناختند. مسکو به این توافقنامه به عنوان راهی برای تثبیت نفوذ خود در شرق اروپا در چارچوب همکاریهای دوجانبه با غرب در قالب کنفرانس امنیت و همکاری اروپا مینگریست اما با پذیرش داوطلبانه نظارتهای حقوقبشری غرب بر کشورهای بلوک شرق، کلاه بزرگی سر پولیت بوروی شوروی رفت. در فاصله 15 سال پس از معاهده هلسینکی 1975، نظامهای سوسیالیستی متعهد به آن همگی توسط اغلب روشنفکران و هنرمندان خود که حالا تحت حمایت غرب قرار گرفته و رو به مقایسه همه چیزشان با اروپای غربی و آمریکا آورده بودند، به چالش کشیده شدند. جنبشهای اجتماعی لهستان و چکسلواکی در راس همه قیامهای ضدسوسیالیستی بلوک شرق، به الگوهایی برای تغییر رژیم حتی در خود روسیه شوروی آن روز بدل شدند و این تحولات به فروپاشی شوروی و دیگر نظامهای کمونیستی تا اوایل دهه 1990 منجر شد.
دومین معاهده مهم معاصر میان روسیه و آمریکا در هلسینکی نیز تحت عنوان آسمانهای باز، با ابتکار جرج بوش به بوریس یلتسین تحمیل شد. طبق این کلاه گشاد، روسیه به یکی از بیش از 32 کشور اروپایی پیوست که عملا کنترل هوایی و اطلاعاتی آمریکا و ناتو را بر قلمروشان و دیگر نقاط جهان به رسمیت شناخت. در حقیقت یکی از نشانههای اقتدار مجدد روسیه تحت رهبری پوتین، به چالش کشیدن همین معاهده ذلیلانه و محدود کردن کاربرد آن با هشدارهای مقطعی به آمریکا و متحدان نظامیاش بویژه در جریان جنگهای سوریه و اوکراین بود.
با چنین پیشینهای، دیروز روسای جمهور آمریکا و روسیه، بار دیگر در هلسینکی دیدار کردند؛ درست فردای فینال جام جهانی.
قطعا هدف پوتین و ترامپ از انتخاب این تاریخ این بود که به افکار عمومی بینالمللی چنین القا کنند که نتیجه دیدار آنها بر سرنوشت جهان، حتی حیاتیتر از فینال جامجهانی است.
همانگونه که پیشتر هم نوشته بودیم، پوتین از مدتها پیش چشم به روز پایانی میزبانی روسیه در جامجهانی 2018 داشت که بخش مهمی از انرژی او و کشورش را به خود مشغول میکرد. او به فردای فینال جام به چشم فینال رقابت با غرب بر سر ایجاد نظم نوین مینگریست. ترامپ هم که کماکان در محاصره سیاستهای کلان حاکمیت سایه ایالات متحده قرار دارد، به 16 جولای به چشم فینالی برای اثبات موقعیتش به عنوان یک رهبر واقعی در واشنگتن و نه یک مترسک مثل روسای جمهور قبلی مینگریست.
دیدار دیروز هلسینکی مهمترین اقدام مشترک 2 رئیس کاخهای کرملین و سفید برای شکستن تابوی امپراتوری سلطه جهانی برای اعلان امپراتوریهای اختصاصی خودشان بود. پوتین احیای الگوی استالین یا تزار را مدنظر دارد و ترامپ میخواهد یک نیکسون دیگر باشد. البته با واقعیتهای جهان امروز، این امپراتوریها بسیار محدودتر از قبل خواهند بود اما به معنای حذف اروپا از معادلات قدرت نیز خواهند بود.
همانطور که پیشبینی میشد، این دو در هلسینکی در آشکارترین تلاش برای تعامل مستقیم بر سر مسائل بسیار اساسی، از موضوعاتی پیش پا افتاده مثل سوریه و تحریمها که رسانههای شرکتی غربی و دستگاه تبلیغاتی کنترل شده روسیه دربارهاش دم میزدند، فراتر رفتند.
به قول اسوتلانا بوچارووا و میخاییل اوورچنکو، سرمقالهنویسان روزنامه لیبرال «ویدموستی» چاپ مسکو، پوتین و ترامپ در هلسینکی بسیاری از مسائل کلی جهان نوین چندقطبی را در شرایطی برابر مرور کردند و شیوه و جایگاه برابرشان در مذاکره بر خلاف دیدارهای اخیر روسای جمهور آمریکا و روسیه نشان میداد قصد دارند در مسائل خیلی کلیتر سنگها را وا بکنند. طی هفته گذشته در شبکههای اجتماعی روسی نظیر ویکنتاکت، فهرست مفصلی از مسائل مورد مذاکره به چشم میخورد. علاوه بر بحران سوریه، آینده خاورمیانه و نقش ایران و رژیم صهیونیستی، موضوع کریمه و تحریمهای غربی ناشی از الحاق آن به روسیه، موازنه سلاحهای جدید هستهای و فناوریهای فوق پیشرفته، جنگ سایبری، نحوه تعامل مثلث میان آمریکا، روسیه و چین تصمیمگیری درباره آینده اروپای پسا اتحادیه و حتی بازگشت نظام متحد شرقی به جای شوروی بین روسیه و کشورهای بلوک شرق سابق جزو مهمترین محورهای احتمالی مذاکرات پوتین و ترامپ در فنلاند بوده است.
نوع مواجهه و مذاکره مستقیم این دو در کاخ ریاستجمهوری فنلاند به طوری که هیچ مشاور یا وزیر دیگری همراهیشان نمیکرد، کاملا گویای تفاوت این دیدار بود.
ترامپ با آنکه پس از پوتین با نمایندگان رسانهها صحبت کرد، مثل همیشه با رکگویی یانکیوارش بند را همان اول کار به آب داد و تصریح کرد در هلسینکی موضوعات مختلفی برای گفتوگو میان 2 طرف وجود دارد. از مسائل نظامی و سیاسی گرفته تا موضوعات دیگری چون مسائل هستهای و حتی چین.
جالب اینکه ترامپ با اذعان به اینکه در دیدار با پوتین اندکی درباره چین و «شی جینپینگ» رئیسجمهور آن به عنوان دوست مشترک روسیه و آمریکا صحبت خواهد شد، صحت ادعاهای برخی منابع رسانهای روسی را تایید کرد. در نهایت این مذاکرات مهم و مستقیم میان رهبران آمریکا و روسیه با نگاهی به جایگاه رهبر چین در مذاکرات مثلث آتی یک پیام بسیار مهم برای سران انگلیس و اتحادیه اروپایی داشت و آن اینکه لندن، برلین و پاریس باید تابع باشند و دیگر اروپایی که مرجع تصمیمگیری جهانی باشد وجود نخواهد داشت. ترامپ پیش از پرواز به هلسینکی در آخرین توئیت خود به عنوان نخستین رئیسجمهور آمریکا، اتحادیه اروپایی را دشمنی همردیف روسیه و چین دانست. سپس در حضور پوتین بر همکاری با روسیه و چین تاکید کرد بیآنکه تکلیف دشمنی اروپا را مشخص کند. به عبارت دیگر دیروز اگر با دقت به پنجرههای کاخ ریاستجمهوری فنلاند گوش میدادیم، آوای ترانه «اروپا، چاو چاو چاو» را از سر میز ناهار پوتین و ترامپ میشنیدیم.