محمدصادق حاجصمدی: پیش از این گفته شد که امام زیدی یحیی حمیدالدین سلطان متوکلی یمن در توطئه آل وزیر به قتل رسید و قدرت برای چند هفته بهدست امام وزیری افتاد. لکن فرزند سلطان مقتول احمد بن یحیی که به شمال گریخته بود، صنعا را به سال 1948 میلادی محاصره کرد و قدرت را بازگرفت و مردم یمن با او به نام امام زیدی بیعت کردند. احمد بر خلاف پدر درهای یمن را به روی جهان گشود و روابط خود را با دیگر کشورها بویژه کشورهای بلوک شرق گسترش داد. اگرچه «ناصریسم» در کشورهای عربی که حکومتهای سلطنتی داشتند از سوی دولت تقبیح میشد لکن احمد که تجربه تحرکات پانعربیستها را در یمن دیده بود، به سمت مصر گرایش یافت و پیمان دفاع مشترکی با مصر و سوریه - که به «جمهوری متحد عربی» تبدیل شده بودند - امضا کرد تا نیروی سرکش ناصریستهای یمن را به واسطه آن تحت کنترل درآورد.
لکن در سال 1955 سرهنگ احمد الثلایه که در عراق آموزش دیده بود، کاخ امام احمد را محاصره کرد و از سلطان خواست از قدرت کنارهگیری کند. سلطان پذیرفت اما با این شرط که فرزندش محمد البدر به جای او قدرت را به دست بگیرد. الثلایه جانشینی بدر را نپذیرفت و برادر ناتنی سلطان، امیر سیفالاسلام عبدالله را که در آن زمان وزیر خارجه بود بهعنوان جانشین معرفی کرد. در نتیجه محاصره اقامتگاه سلطان که مجموعهای از خزانه، حرمسرا و زرادخانهای از جنگافزارهای مدرن بود ادامه یافت و عبدالله مشغول تشکیل دولت جدید شد. همزمان سلطان 560 نفر از محاصرهکنندگان خود را تطمیع کرد و تنها 40 نفر باقی ماندند تا اینکه در روز ششم درگیری نهایی بین 150 نیروی گارد سلطنتی و 40 نفری که باقی مانده بودند رخ داد و الثلایه تسلیم شد. سیفالاسلام عبدالله و الثلایه محکوم به اعدام شدند و غائله ختم شد. پس از آن یمن بهعنوان تنها پادشاهی مسلمان کمکهای تسلیحاتی و مستشاران شوروی و چین را پذیرفت اما کمونیستهای یمن را تحت فشار گذاشت. با این حال ولیعهد یمن، محمد البدر که جواز حزب کمونیست او توسط دولت ملغی شده بود، تبلیغات گستردهای انجام داد و خود را بهعنوان فردی مترقی که با سیاستهای حکومتهای سلطنتی عرب مخالف بود معرفی کرد. او که در دورهای بهعنوان وزیر کشور و وزیر خارجه در یمن خدمت کرده بود همسان با دیگر رهبران جوان عرب در زمان خود از طرفداران ناصریسم محسوب میشد و توانسته بود همزمان رابطه قابل قبولی با بلوک شرق برقرار کند. ولیعهد همچنین در غیاب پدر که برای درمان به ایتالیا رفته بود، مصریها را برای اصلاحات به یمن دعوت کرد اما با بازگشت امام احمد این روند متوقف شد و مستشاران مصری به قاهره بازگردانده شدند اما نافرمانیهایی که از مدتها پیش آغاز شده بود ادامه یافت و ماه رمضان سال 1380 هجری قمری مطابق 1961 میلادی سوءقصدی به جان امام احمد صورت گرفت که او را زمینگیر کرد و همین امر باعث شد ظرف چند ماه محمد البدر عملا بر تمام جوانب حکومت یمن مسلط شود و قدرت را با عنوان نخستوزیر و ولیعهد و همچنین وزیر دفاع در دست گیرد. لکن او که در دوره ولیعهدی خود چهرهای متمایل به ناصر و سوسیالیسم نشان داده بود تغییر رویه داد تا اینکه در سیزدهم ربیعالثانی 1382 مصادف با دسامبر 1962 امام احمد بن یحیی حمیدالدین در خواب درگذشت و محمد البدر با عنوان المنصور بهعنوان امام و سلطان یمن بر تخت نشست ولی در کمتر از یک هفته وقایعی رخ داد که به 8 سال جنگ داخلی خونین انجامید.
تقابل سنتهای قبیلهای یمنیها با مدرنیزمی که در دهه 60 میلادی تبلیغ میشد، روی کار آمدن دولتهای نظامی در جایجای جهان بویژه جهان عرب، در کنار پدیده کمونیسم و تبلیغات ناصریستها، یمن را آبستن حوادثی کرده بود که با مرگ احمد بن یحیی حمیدالدین ظاهر شدند. توطئههای متعددی نیز علیه متوکلیان وجود داشت که همگی پس از آن متبلور شدند. منجمله آنکه آلحشید به دلیل اعدام رئیس قبیله خود از متوکلیان خشمگین و مترصد فرصتی برای براندازی آنها بود و در کنار آنان نیز تعدادی از شاهزادگان متوکلی به دنبال حذف محمد البدر و به دست گرفتن قدرت بودند. در نتیجه مرگ سلطان احمد فرصت مناسبی برای همه محسوب میشد تا منویات خود را در یمن به منصه ظهور گذارند. یک هفته پس از درگذشت امام احمد، عبدالواحد کاردار مصر در یمن به دلایل نامعلومی محمد البدر را از کودتای نظامی باخبر کرد و امام محمد نیز نیروهای نظامی را به حالت آمادهباش درآورد. از سوی دیگر عبدالله السلال که توسط محمد البدر به فرماندهی گارد سلطنتی انتخاب شده بود اعلام کودتا کرده و خود را رئیسجمهوری عربی یمن نامید و بدین واسطه جنگ داخلی یمن شمالی آغاز شد. نیروهای نظامی تحت فرمان السلال ایستگاه مرکزی رادیو، مرکز مخابرات، زرادخانه مرکزی پایتخت و کاخهای سلطنتی را تصرف کردند و محمد البدر مجبور به فرار از پایتخت شد. 28 سپتامبر رادیو اعلام کرد محمد البدر کشته شده و السلال سران قبایل را جمع کرد و جمهوری را اعلام کرد و دشمنان آن را دشمن خدا و ملت نامید.
نکته قابل ذکر در این باره این است که در این برهه زمانی تحتالحمایههای انگلیسی یمن تحت عنوان فدراسیون امارات متحده جنوب عملا به کشوری جداگانه تبدیل شده بودند که از سال 1967 بهعنوان جمهوری سوسیالیستی یمن درآمدند و پس از آن نیز در سال 1990 با یمن شمالی یکی شده و یمن امروزی را تشکیل دادند. آنچه از آن تحت عنوان جنگ داخلی یمن یاد میشود مربوط به یمن شمالی است. پس از کودتا، البدر به شمال میگریزد و از طریق عربستان سعودی زنده بودن خود را اعلام میکند و با حمایت قبایل شمالی به جنگ با عبدالله سلال رو میآورد. در بین کشورهای منطقه نیز عربستان سعودی از البدر و مصر از السلال پشتیبانی میکنند. عبدالله السلال که فرزند یک قصاب بود در ساختار اجتماعی یمن جایگاه مهمی نداشت اما بهعنوان یک افسر عالی ارتش و یک ناصریست و سوسیالیست، از فرمانبرداری بخش اعظمی از نیروهای نظامی یمن و قشر نوظهور سوسیالیستها برخوردار بود. بهعلاوه ناصریستهای یمن و همچنین بازوی تبلیغاتی مصر از او حمایت میکردند. در نتیجه نزاع مابین سلطنتطلبها و جمهوریخواهان طرفدار سلال آغاز شد. اگرچه ماهیت جمهوری به استناد تاریخ در میان کشورهای عربی باقیمانده از امپراتوری عثمانی عمدتا جمهوریهای کودتایی بدون انتخابات بوده است و تنها عنوان حاکم آن تغییر میکند فلذا نمیتوان عبدالله سلال را به معنای امروزی رئیسجمهور نامید.
با این حال دولتهای انگلستان، آمریکا و آلمان غربی که طی جنگ سرد میان غرب و شرق، منافع خود را از روی کار آمدن دولت متمایل به شوروی در خطر میدیدند به حمایت از محمد البدر روی آوردند و عربستان و اردن نیز مایحتاج جنگی سلطنتطلبان را فراهم کردند. از آن سو نیز مصر، ایتالیا و شوروی به طرفداری از السلال نیروی نظامی و ادوات جنگی به یمن فرستادند. جمال عبدالناصر که از سال 1957 به دنبال تغییر رژیم در یمن بود نیز 70 هزار نیروی نظامی مصری را به یمن فرستاد و با تمام قوا از جمهوریخواهان حمایت کرد. روی کار آمدن دولتی نظامی در یمن میتوانست متحدی استراتژیک در جنوب عربستان - که با مصر بر سر رهبری جهان عرب رقابت میکرد - فراهم آورد و شکست جمهوری عربی را نیز جبران کند. شوروی نیز بهعنوان اولین کشور خارجی جمهوری یمن سلال را به رسمیت شناخت و «نیکیتا خروشچف» هرگونه تخاصم نسبت به آن را جنگ علیه اتحاد جماهیر شوروی عنوان کرد. لکن «کندی» که از گسترش انقلاب یمن به دیگر مناطق غرب آسیا نگران بود نامههایی به عبدالله سلال، جمال عبدالناصر، فیصل پادشاه عربستان و عبدالله اول سلطان اردن فرستاد و درخواست کرد نیروهای خارجی از یمن خارج شوند. جمال عبدالناصر که از سوی دیگر با اسرائیل نیز وارد جنگ شده بود، خروج اسمی نیروهایش از یمن را که متحمل تلفاتی سنگین شده بودند، پذیرفت اما فیصل و عبدالله اردنی طرح کندی را رد کردند و از آن بهعنوان به رسمیت شناختن شورشیان توسط آمریکا یاد کردند. فیصل بر احتمال بازپسگیری قدرت توسط محمد البدر اصرار داشت و اینکه مصر به دنبال زمینهای نفتی عربستان است و پادشاه اردن نیز بر این باور بود که بعد از یمن نوبت عربستان و پس از آن اردن خواهد بود. اگرچه انگلستان از حمایتهای قبایل از البدر سخن میگفت اما کاردار آمریکا در تعز به دولت خود گزارش داده بود جمهوریخواهان بر عمده مناطق یمن مسلطند. در نتیجه کندی، فیصل را به حمایت از تمامیت ارضی عربستان مطمئن کرد و 2 مانور هوایی در عربستان برگزار نمود. از سوی دیگر السلال اعلام کرد یمن به تعهدات خارجی خود پایبند است و تعهد خود را نیز نسبت به معاهده 1934 با انگلستان در رابطه با تحتالحمایههای عدن اعلام داشت. پس از آن جمال عبدالناصر اعلام کرد 18 هزار نفر از نیروهای خود را از یمن خارج میکند به شرطی که نیروهای نظامی اردن و عربستان از مناطق مرزی یمن عقب بنشینند اما مستشاران مصری در یمن باقی بمانند. بالاخره 19 دسامبر آمریکا سیوچهارمین کشوری بود که جمهوری یمن را به رسمیت شناخت و در فاصله چند روز سازمان ملل نیز جمهوری سلال را به رسمیت شناخت و سلال را تنها مرجع مشروع قدرت در یمن اعلام کرد و سلطنتطلبان را نادیده گرفت.
با این حال شاه پهلوی در ایران، ترکیه و عمده کشورهای اروپای غربی به رسمیت شناختن جمهوری یمن را به آینده موکول کردند اما کشورهای بلوک شرق، کانادا، استرالیا، آلمان غربی، اتیوپی و برخی کشورهای عربی آن را به رسمیت شناختند. لکن انگلستان که پیروزی معنوی مصر در یمن را تهدیدی برای خود در فدراسیون عربی جنوب که تحتالحمایههای او محسوب میشدند و بویژه بندر عدن میدانست، همسو با عربستان سعودی از به رسمیت شناختن آن امتناع کرد. یک هفته پس از به رسمیت شناخته شدن جمهوری یمن شمالی توسط آمریکا، سلال در مانوری نظامی موشکهایی را به نمایش گذاشت و عنوان کرد این موشکها توانایی تخریب کاخهای آلسعود را خواهند داشت. چند روز بعد و در اوایل ژانویه، مصر نیز اطراف نجران در مرز یمن را بمباران کرد. پس از آن آمریکا مجددا مانوری هوایی در عربستان برگزار کرد و تجهیزات ماهوارهای و ادوات جنگی برای نجران در خاک عربستان فرستاد و «رلف بانچ» دیپلمات آمریکایی را که در سال 1950 جایزه صلح نوبل را دریافت کرده بود به یمن فرستاد. ناصر به فرستاده آمریکا اطمینان داد در صورتی که عربستان از حمایت از سلطنتطلبهای متوکلی دست بکشد، نیروهای خود را از یمن خارج میکند. در حالی که هر یک از فیصل و ناصر قطع حمایتهای خود از 2 طرف را منوط به عقبنشینی دیگری میکردند، سازمان ملل پیشنهاد ارسال نیروهای حافظ صلح در مرز یمن و عربستان را داد که طی آن نیروی نظامی بیطرف از مرز مشترک محافظت کند تا مانع ارسال کمک توسط عربستان به سلطنتطلبان و همچنین حمله جمهوریخواهان به مرزهای عربستان شود. در این شرایط، فرستاده سازمان ملل به منطقه «کارل ون هورن» سوئدی که با «عبدالحکیم عامر» ژنرال مصری در قاهره ملاقات کرده بود، گزارش داد مصر علاقهای به خروج نیروهایش از یمن ندارد. عمر سقاف، معاون وزیر خارجه عربستان نیز به او گفته بود عربستان هیچ فشار و پیشنهادی را از سوی مصر برای خارج کردن نیروهای امنیتی خود نمیپذیرد و عبدالناصر خطرناکتر از آن است که عربستان بتواند آن را نادیده بگیرد. همچنین پس از خروج نیروهای مصر آموزشدیدههای قاهره در یمن باقی خواهند ماند و این امتیازی برای مصر محسوب میشود که توازن قوا را در منطقه به خطر میاندازد. در حالی که هزینه جنگ برای مصر معادل یک میلیون دلار در روز بود و قاهره بیش از 5 هزار نفر تلفات داده بود اما هیچیک از قدرتهای خارجی (عربستان و مصر) مایل به ترک مخاصمه نبودند. سازمان ملل ون هورن را به صنعا فرستاد تا ماموریتی 3 بخشی را دنبال کند. ماموریت او در صنعا ایجاد نوار غیرنظامی در مرز عربستان، قطع کمکهای سعودی به البدر و نظارت بر خروج مرحلهای نیروهای مصری بود. لکن این ماموریت به شکست انجامید و نیروی نظامی مصر در یمن افزایش یافت و عربستان نیز همچنان به حمایتهای خود از البدر ادامه میداد. در این شرایط بالاخره چهارم سپتامبر 1964 سازمان ملل طرح خود را شکستخورده اعلام کرد و از آن دست کشید.