|
منافع قدرتهای جهانی و دشمنی غرب با ولایت فقیه
مدیریت تضاد
احسان کرمی: یکی از مباحثی که در سیاست و روابط میان قدرتها اهمیت خاص و فراوانی دارد، نوع تعامل، حل و فصل اختلافات و چالشهای بر سر تضاد منافع طرفین است؛ این مساله قدمتی به درازای تاریخ دارد و میتوان نمونههای فراوانی از آن در تاریخ مثال آورد. به عنوان نمونه در سفر پیدایش تورات و در زمان 2 پیامبر الهی ابراهیم(ع) و لوط(ع)، لوط(ع) که برادرزاده حضرت ابراهیم(ع) است، به دلیل کمبود چراگاه برای دامهای خود مجبور به مهاجرت میشود. اما آن چیزی که این موضوع را مهمتر میکند پیشرفت فوقالعاده دنیای مدرن در علم و فناوری و توسعه بیش از حد قدرت تسلیحات ساخت دست بشر است به شکلی که جنگهای قرن بیستم خونینترین درگیریهای تاریخ بودهاند. همین امر، حل و فصل تضاد منافع را امری بس پیچیده و مهم میکند. پیشتر لازم به بیان است که بنیادهای هر سیستم سیاسی براساس نوع تفکر بنیادی آن است و اندیشههای بنیادی هر مردمی سیاست، اقتصاد و روابط اجتماعی و جهانی آنها را شکل میدهد. در واقع سیاست روبنای تفکر عمیقتر و اصول مبنایی و پایهای است که نوع منش و عملگرایی سیاسی را تعیین میکند. در سیاست اسلامی عقل، شرع و اخلاق و همچنین عجین بودن دین و سیاست از جایگاه خاصی برخوردار است، موضوعی که مورد قبول و پذیرش تفکر عرفیگرا و سکولار غرب پس از رنسانس نیست. تفکر بنیادی سیاست جمهوری اسلامی ایران، همانا نظامی سیاسی و الهی بر پایه اسلام ناب محمدی(ص) است که حدود و ثغور آن براساس قرآن، سیره اهل بیت و رهبری ولایت مطلقه فقیه است. بیشک اصالتهای یک حکومت است که ماهیت و جوهره آن را تعیین میکند و اصالت همان تفکر زیربنایی سیستم سیاسی است. میتوان اصالتها را به 2 نوع تقسیم کرد: توحیدی و الحادی. بنا به ذات تفکرات الحادی که متکثر هستند، اصالتهای بسیاری قابل شمردن هستند لیکن نگاهی به گذشته نشان میدهد تاریخ صحنه کشاکش اصالت قدرت و ثروت است. این کشاکش تاریخی در غرب پس از رنسانس تئوریزه شده و هماکنون اصالت حاکم بر روابط سیاسی جهان، سود و مادیگرایی است به شکلی که تمام کنشها و واکنشهای جاری در قالب همین اصل تعریف میشود. در طول تاریخ جز در برهههای زمانی کوتاهی، حاکمیتها بر مبنای سیاست الهی استوار نبودهاند و تمام حکومتها یا براساس تفکرات مادی شکل گرفتهاند یا از دین و الهیات تنها پوسته و قشری بر اعمال خود کشیدهاند یا در نهایت مراتب نازلی از دین را در اداره امور دخالت دادهاند. این امر در حالی است که بخشی از متفکران و اندیشمندان، به دین به عنوان عنصری کلیدی در مدیریت و سیاست اعتقاد نداشته و دین را تنها در قالب آیینی شخصی مقبول میدانند. عدهای دیگر نیز دین را تنها اوهامی ساخته دست ذهن ابتدایی و دور از علم بشر یا عرفیات فرهنگی میخوانند که در گذر زمان رنگ اعتقاد به خود گرفته است. تنها ادوار تاریخی که میتوان آنها را به طور قطع به عنوان حاکمیتهای الهی مورد اشاره قرار داد، دوران حاکمیت سیاسی داوود(ع) و سلیمان نبی(ع)، دوران کوتاه تشکیل حکومت پیامبر اکرم(ص) در صدر اسلام، دوران خلافت 5 ساله حضرت امیرالمومنین علی(ع) و در نهایت انقلاب اسلامی ایران است. در این حاکمیتها آن چیزی که محور اصلی اداره امور سیاسی بوده، دین است. در تفکر الهی آن چیزی که اصالت دارد موضوع توحید است و زمانی که خداوند اصالت داشته باشد، تمام شؤون و مشی سیستم را مورد تاثیر قرار داده و لاجرم سیاست و اقتصاد نیز باید از همین اصل پیروی کنند. اما در تفکر مادیگرا، اصالت با انسان است و انسان، محور امور عالم میشود؛ در این وضعیت منافع اساس محسوب میشود و سیاست نمیتواند چندان اخلاقی باشد؛ در نهایت تضاد منافع با افراد و حاکمیتهای دیگر شکل میگیرد. در تفکر انسانمحور، خداوند تنها موجودی بیتاثیر یا نهایتاً خداوندی ساعتساز تلقی میشود که پس از خلق انسان دخالتی در امور او ندارد. سوال اینجاست: با تشکیل حاکمیتهای مختلف با تفکرات متضاد، سلوک آنها برای حل تعارض منافع چگونه خواهد بود؟ هنگامی که 2 سیستم سیاسی براساس تفکر توحیدی استوار باشند، هیچگاه به تقابل نمیرسند زیرا در تفکر الهی هدف و مقصد نهایی یکسان است و با وجود تکثر و فراوانی به دلیل همین همسانی، تقابل عمیقی نیز رخ نمیدهد. اما در حاکمیتهای الحادی، چون اصالت با منافع است، منافع و قدرت، موضوع مهم تلقی شده و ستیز بر سر زمین، قدرت و ثروت موجبات درگیریهای خونین و مناقشات بیپایانی را فراهم میکند و تاریخ گواه است بیشترین تقابلهای تاریخ نیز میان حاکمیتهای مادی شکل گرفته است. کنش حاکمیتهای غیرالهی در تضاد منافع از 3 حالت خارج نیست: 1-شکلگیری یک تقابل، ایجاد درگیری و نابودی یکی از طرفین 2- سکوت و انزوای یکی از طرفین مناقشه 3-تقسیم قدرت و حوزه نفوذ و پایان دادن به درگیریها و مناقشات. تاریخ گواه زیادهخواهی و تلاش قدرتهای بزرگ برای سیطره بیشتر بر منابع فزونتر است و ظهور قدرتهای دیگر چالشی برای منافع آنها محسوب میشود. بالطبع در دنیایی که قدرت اصالت محوری دارد، هیچ ابرقدرتی علاقهای به داشتن رقیب ندارد و از سوی دیگر، کشورهایی نیز در تلاش برای دستیابی به قدرت بیشتر هستند؛ نتیجتا درگیری برای حفظ قدرت یا رسیدن به قدرت، اجتنابناپذیر است. به شکل تاریخی کشورها به لحاظ استقلال به 3 دسته عمده تقسیم میشوند؛ کشورهای دارای قدرت برتر در حوزههای نظامی، اقتصادی و سیاسی که با تکیه بر همین برتری، هژمونی و قدرت خود را بر دیگران تحمیل میکنند و کشورهایی مستقل محسوب میشوند، کشورهایی که فاقد شاخصههای قدرت لازم بوده و بیشتر مورد تهاجم و نابودی یا انفعال در برابر قدرتهای برتر دنیای خویش هستند و وابسته محسوب میشوند و در آخر کشورهایی که سعی در حفظ استقلال خود دارند. بدیهی است کشورهایی که سعی در حفظ استقلال خود دارند، همیشه معدود و حفظ بقای آنها سخت و دشوار بوده است. مناقشات سخت و خونین، زمانی شکل میگیرد که برخی کشورها برای احراز جایگاه قدرت جهانی در تضاد با منافع ابرقدرتهای حاضر در زمان خود قرار میگیرند. رویارویی قدرتهای برتر و نوظهور را نیز میتوان به 3 دسته تقسیم کرد: 1- یکی از 2 قدرت با تکیه بر برتریهای نظامی و اقتصادی خود رقیب را به نابودی میکشد و جایگاه خود را به عنوان قدرت برتر تثبیت میکند. کشورهای دارای قدرت سنتی، ضرورتاً اگر توان کافی برای نابودی قدرت دیگر را نداشته باشند، امکان ائتلاف و اتحاد میان آنها وجود دارد. 2- یکی از طرفین مناقشه، موضع انفعال و سکوت مطلق پیشه کرده و به هیچ وجه متعرض منافع قدرت قویتر در گفتار و عمل نمیشود و بدین شکل، اسباب درگیری و تنش حذف میشود. این کنش بسیار متزلزل است زیرا مبنای تفکر منفعتمحور در نتیجه موجب دستاندازی و قدرت بیشتر و در نهایت چالشی نو خواهد بود. وضعیت حاضر از نظر زمانی ممکن است کوتاه یا بلند باشد و توسط عوامل اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی مورد تاثیر قرار گیرد. 3- زمانی که طرفین مناقشه به این جمعبندی برسند که نمیتوان طرف دیگر را نابود یا به انزوا کشاند، تقسیم قدرت و حوزه نفوذ شکل میگیرد. در این فضا تا زمانی که شرایط استیلا و سلطه بر منابع و منافع یکی از طرفین فراهم نشود، همین روند ادامه خواهد یافت. دنیای جدید از 400 سال پیش و از شروع رنسانس در اروپا رقم خورده و قدرت، در داشتن دانش و فناوری تعریف و دین در اداره امور به کناری رانده شده است. تمدن جدید غرب خود را دائر و مرکز عالم و تمدن فائق میداند. این نگرش تمام تمدنها و فرهنگهای دیگر را حاشیهای و سیر حرکت تاریخی بشر را به شکل جبری از همان حرکت تاریخ غرب تعریف و آینده هر تمدن و فرهنگی در هر گوشه دنیا را مانند سیر تاریخ خود تفسیر میکند. فرهنگها و تمدنهای دیگر در گذر زمان یا به فراموشی سپرده و یا در غرب استحاله شدهاند و دیگر نمیتوان آنها را تمدن و فرهنگی جدا از غرب فرض کرد. غرب همچون سیاهچالهای بزرگ هر تمدن و فرهنگی را به درون خود میبلعد؛ لیکن تمدن غرب پس از مدتی خود را با نوعی دیگر از تفکر روبهرو دید که نهتنها حاشیهای و پیرامونی نبود بلکه دارای بنیادهای فکری قدرتمند، جدید و متضادی بود و تمدن آنها را به هماوردخوانی میطلبید. غرب از این وضعیت احساس خطر جدی میکند تا آنجا که استراتژیستهای غربی در وادی سیاست، دست به تدوین نظریههای تدافعی میزنند که شاید سیر این جریان جدید را متوقف یا کند کنند، غافل از اینکه این جریان، جریانی سیاسی نیست که بتوان در وادی سیاست آن را مهار کرد بلکه حرکتی کاملا تفکری و گفتمانی است. نظریهای چون برخورد تمدنها از همین وادی است. در تقابل پیشآمده، تحریمهای اقتصادی و سیاسی و حتی گزینه نظامی، تحمیل جنگ و ترور نیز در صدر برنامهها قرار میگیرد ولی موثر واقع نمیشود. تمام این رخدادها، رهنمون به این موضوع است که این دو تمدن به مرحلهای مهم در تقابل با هم رسیدهاند، مرحلهای که نتیجه آن میتواند بقا یا فنای یکی از طرفین باشد؛ یک پیچ تاریخی. این رویداد غیرمنتظره چیزی غیر از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری ولایت فقیه نبود که پس از چند دهه ظهور آن، به قدرتی رو به تزاید در جهان تبدیل شده است. غرب مجددا با تکیه بر همان روش و مشی تاریخی خود سعی در رفع این خطر میکند اما مبادی استوار فکری این حاکمیت نو، راه را بر هر اقدامی میبندد. تفکر حاکمیتی جدید، بر محور اصالت قدرت و منفعت استوار نشده که وارد بازی تاریخی تضاد منافع شود. انقلاب اسلامی ایران که از اسلام شاکله گرفته در قالب روشهای سهگانه پیشگفته تضاد منافع، بازی نمیکند. تفکر اسلامی ایران در پی ایجاد سلطه و دستاندازی به ممالک دیگر نیست که بتوان با تکیه بر قوای نظامی و به بهانه سلطهطلبی، آن را نابود کرد؛ هرچند آمریکا و غرب آگاه هستند حمله نظامی برای نابودی ایران غیرممکن است چراکه توان درونی ایران ضربه متقابل سنگینی به مهاجم وارد خواهد کرد و آسیب وارده چنان جدی خواهد بود که موجبات حذف قدرت مهاجم از معادلات جهانی قدرت را فراهم و فرصتی تاریخی برای قدرتگیری بیشترکشورهای رقیب آمریکا و غرب مانند چین و روسیه فراهم میکند. لاجرم غرب جز در حوزههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی توان درگیری واقعی با این تفکر نوین را ندارد و قابل ذکر است با تمام این فشارها نیز این تفکر رو به رشد و قدرتگیری بیشتر است. همچنین ایران اسلامی حاضر به انفعال و انزوا در مواضع اصولی، گفتمانی و عملی خود در برابر ابرقدرتها نیست و در آخر نیز نمیتوان با پیشنهاد تقسیم قدرت، آن را به میز مذاکره کشانده و از مدار ماهیت توحیدی آن را تهی کرد. عزم این تفکر جدید بر بیداری و احقاق حقوق مظلومان و مستضعفان و تقابل با طاغوتهای زمان است و به هیچ شکلی حاضر به عقبنشینی از این مشی خود نیست چراکه در صورت فاصله گرفتن از این مشی از دایره یک حاکمیت توحیدی خارج و به حاکمیتی غیرتوحیدی مانند تمام حاکمیتهای غیرالهی تاریخ بدل میشود. غرب اگر مطمئن میبود با حمله نظامی، توان نابودی این حاکمیت را دارد، درنگی در این امر نمیکرد اما ضربات گذشته نیز این پیکره را قویتر کرده است. هم اکنون تمدن غرب و مصداق بیرونی آن آمریکا در یک تناقض قرار گرفته است، عدم حمله نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به ایران یعنی رضایت به نابودی آمریکا و حمله نیز به معنای نابودی آمریکا و قدرت بیشتر ایران خواهد بود. نکته قوت گفتمان جدید، عدم توان نفوذ در سیستم رهبری آن است؛ «ابرنظریه» حاکم بر این سیستم سیاسی که همان «ولایت فقیه» است، راه را بر هر روشی برای نفوذ بسته است و توان حذف آن یا حذف اثرگذاری بر آن تاکنون ممکن نشده است. این نوع رهبری در هیچ بازیای که مبنای آن منفعت باشد وارد نمیشود و امکان تطمیع و تحریف آن ممکن نیست. قدرت جدید که در قالب پیکره ایران در حال تجلی است، قدرتی است که بیداری انسانها و رضایت الهی سرلوحه آن است. رهبری هر حرکت و انقلابی هسته مرکزی آن حرکت است و اگر بتوان آن را از مدار اصلی خارج کرد، میتوان آن انقلاب و جنبش را از مدار اصلیاش خارج و به سمتی دیگر هدایت کرد؛ در تاریخ اتفاق افتاده که رهبران با تفکر منفعتمحور، در نهایت بر سر میز مذاکره نشسته و با دریافت منافعی، انقلابی را به تباهی کشاندهاند. اما غرب نتوانسته ولایت فقیه را در ایران از مدار حقیقی خارج کند چراکه در فضایی که آنها در آن حضور دارند، تنفس نمیکند. حال دلیل دشمنی و حمله همیشگی غرب به ولایت فقیه در ایران روشن میشود. تفکر غربی و مصادیق وجودی آن اهمیت رهبری در ایران را درک کرده و به انحای مختلف سعی در ضربه زدن و حذف آن دارد لیکن تاکنون غیر از درهای بسته و دژهای مستحکم و نفوذناپذیر چیزی عاید آنها نشده است. در آخر باید گفت ورود ایران به بازی سهگانه تضاد منافع تاریخی و تقسیم قدرت یا انفعال ایران برای غرب به معنای پیروزی بزرگی است چراکه بدین معناست که غرب توانسته ایران را از محور فکری و انقلابیاش خارج و هویت آن را از حاکمیتی توحیدی به حاکمیتی الحادی تبدیل کند. نگارنده معتقد است غرب تنها در برابر انفعال کامل و سکوت ایران در جهان حاضر به تقسیم قدرت با ایران نیز هست اما مواضع اصولی ایران فارغ از چنین منفعتطلبیای است و مکانیسم ولایت فقیه ضامن بقای تفکر انقلابی ایران است. ارسال به دوستان
تأملی در بالانشینی مدیران ایرانی
مالک شیخیزازرانی*: همه ما کم و بیش حداقل برای یکبار هم که شده گذرمان به اتاق یک مدیر، مدیرعامل یا رئیس افتاده است. چه کارمند دولت باشیم و چه برای به سرانجام رساندن یک کار اداری در تسلسل کاغذی به امضای مدیری محتاج شده باشیم. اغلب و شاید در اکثر قریب به اتفاق موارد، سختی بالا رفتن پلههای یک ساختمان چند طبقه تا رسیدن به اتاق یک مدیر، ما را به این فکر فرو میبرد که چرا مدیران یک سازمان باید در بالاترین طبقه ساختمان مستقر باشند؟ دلیل این «بالانشینی» چیست؟ مگر نه آنکه اکثر مدیران ما داعیه خادمیت دارند و خضوع و خشوع را ارزشی پسندیده معرفی میکنند؟ آیا این موضوع ریشه در خوی ارسال به دوستان
کدام «یادگار امام»؟
سیدهآزاده امامی: همه به امام بدهکاریم، بر منکرش لعنت! اصلا «این انقلاب بینام خمینی در هیچ کجای جهان شناخته شده نیست»، منتها وقتی به «اسم» خمینی کمر به برانداختن «رسم» خمینی میبندند، داستان جور دیگری میشود! یعنی خمینی را هر جور بخوانی، با افاضات یا به تعبیر بهتر با اضافات بعضیها جور درنمیآید! ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|