|
حقایق تکلم بسیار پیچیدهتر از کلماتی هستند که برای توصیف آن مورد استفاده قرار میگیرند
درباره تفاوت زبان و گویش
جان مکورتر*: تفاوت میان یک زبان و یک گویش چیست؟ آیا تمایزی فنی دارند، مثل تفاوتی که میان شبهاختر و تباختر یا میان خرگوش و خرگوش صحرایی وجود دارد؟ زبانشناسان برای پاسخ به این سوال، معمولاً مشاهده عظیم و قدیمی «ماکس واینرایش»، زبانشناس و محقق زبان یدیشی(۱) را تکرار میکنند: «زبان، گویشی است با یک نیروی زمینی و یک نیروی دریایی». اما قطعاً تفاوت، عمیقتر از چیزی است که چنین سخنان قصاری القا میکنند. همین که «زبان» و «گویش» بهصورت دو مفهوم مجزا پابرجا ماندهاند، اینگونه القا میکند که زبانشناسان میتوانند تمایزاتی دقیق میان انواع گفتارها در سراسر دنیا قائل شوند اما در واقع تفاوتی عینی میان این دو وجود ندارد. هرگونه تلاشی جهت تحمیل چنین نظمی بر واقعیت، در مواجهه با شواهد واقعی کم میآورد. اما به سختی میتوان دست از تلاش برداشت. مثلاً یک انگلیسیزبان ممکن است به این فکر بیفتد که زبان مجموعهای از گویشهاست؛ به صورتی که گویشوران گویشهای مختلف یک زبان از طریق آن بتوانند کم و بیش همدیگر را بفهمند. لندنی، آفریقای جنوبی، نیویورکی، سیاه، یورکشایری(۲)، همه اینها انواعی قابل فهم از یک مضمون هستند. پس حتماً اینها «گویش»های یک چیز مشترک هستند که میتوان آن را «زبان» نامید. در عین حال، انگلیسی بهطور کلی مانند یک «زبان» است که به خودی خود پابرجاست و مرزی کاملاً آشکار میان آن و نزدیکترین خویشاوندش یعنی زبان فریزی(۳) وجود دارد. فریزی را در شمال اروپا استفاده میکنند و برای انگلیسیزبانان، فهمیدنی نیست. بدینسان زبان انگلیسی، ما را وسوسه میکند تمایزی دقیق میان گویش و زبان براساس «فهمپذیری» قائل شویم: اگر بتوانید آن را بدون یادگیری بفهمید، گویشی از زبان شما است. اما اگر نتوانید، زبانی دیگر است اما زبان انگلیسی بهخاطر تحولاتی که در طول تاریخ داشته، خویشاوندان خیلی نزدیکی ندارد، به همین خاطر معیار فهمپذیری را نمیتوان همیشه ورای زبان انگلیسی اعمال کرد. در سرتاسر دنیا برخی روشهای تکلم وجود دارند که متقابلاً قابل فهم هستند به همین خاطر ممکن است فکر کنیم «گویش»هایی از یک زبان هستند اما در واقع زبانهایی مجزا به شمار میروند. در عین حال، برخی زبانهای متقابلاً غیرقابلفهم که یک دید خارجی ممکن است آنها را دو «زبان» مجزا به شمار آورد، در منطقه، گویش محسوب میشوند. دوستی سوئدی دارم که در همایشهای مختلف در دانمارک او را میبینم. وقتی در آنجا با هم بیرون میرویم، او هیچ مشکل زبانیای ندارد. او براحتی به زبان سوئدی غذا سفارش میدهد یا آدرس میپرسد، در حالیکه ما در کشوری دیگر هستیم که مثلاً در آن، «زبانی» متفاوت [دانمارکی] به کار گرفته میشود. در واقع من گویشوران سوئدی، دانمارکی و نروژی را دیدهام که در جمعی صمیمی و سه نفره، هر یک به زبان بومی خود با یکدیگر حرف میزنند. یک دانمارکی که به سوئد میرود، آموزش زبان سوئدی نمیبیند بلکه خود را با شکلی متفاوت و نه جایگزین از زبان بومی خودش وفق میدهد. گویشوران این گونههای اسکاندیناویایی، آنها را زبانهایی مجزا محسوب میکنند؛ چون در کشورهای مختلفی استفاده میشود. باشد! قبول اما هیچ چیز در سوئدی، دانمارکی و نروژی وجود ندارد که آنها را بهعنوان «زبان» طبقهبندی کند. بویژه روی کاغذ، آنها آنقدری به یکدیگر شبیه هستند که مانند گویشهای یک «زبان» بنمایند. با این حال عموماً میشنویم که ماندارین، کانتونی و تایوانی را «گویش»های چینی میدانند. اما تنها زبان «چینی» واحدی که وجود دارد، روی کاغذ است، چراکه تمام گونههای این زبان، نظام نوشتاری مشابهی دارند. در این نظام نوشتاری، هر واژهای نماد خود را دارد که کم و بیش در تمام «گویش»های چینی مشابه است. مثلاً تفاوت ماندارین و کانتونی بیشتر از تفاوت اسپانیایی و ایتالیایی است. «من»، «تو» و «او» در ماندارین «وو»، «نی» و «تا» هستند اما همین واژگان در کانتونی به ترتیب «نگوه»، «لیه» و «کیوئیه» هستند. به این میگویند گویش؟ یک گویشور ماندارین همان اندازه میتواند با کانتونی وفق یابد که یک سوئدی با آلمانی. نمونههای مشابه اسکاندیناویایی و چینی در سراسر دنیا وجود دارد. تفاوت «عربی» عامیانه یک مراکشی با «عربی» عامیانه یک اردنی بهاندازه تفاوت چک با لهستانی است. یک مراکشی و یک اردنی برای اینکه زبان یکدیگر را بفهمند، مجبورند با عربی معیار جدید با یکدیگر صحبت کنند. منظور از عربی معیار، نسخهای از این زبان است که تقریباً مشابه با دوره کتابت قرآن حفظ شده است. وحدت فرهنگی ملتهای عرب باعث میشود مراکشیها و اردنیها زبان خود را «گونهای از عربی» به شمار آورند ولی گویشوران چک و لهستانی به عقیده خود، زبانهای متفاوتی دارند. حالا که صحبت چک شد، باید این را نیز اضافه کنم که زبانی به اسم چکسلواکیایی وجود ندارد؛ حداقل اسماً. یک فرد چک و یک اسلواک معمولاً میتوانند با یکدیگر صحبت کنند اما بهنظر خودشان زبانهایی متفاوت را به کار میگیرند که این مساله دلایل تاریخی و فرهنگی دارد. معلوم میشود تعیین مرز دقیق میان دو زبان غیرممکن است. نمونهای از این امر، برخی زبانها یا گویشها در اتیوپی هستند. براساس دادههای «شارون رز» از دانشگاه کالیفرنیا در سندیهگو، گویشوران سودو برای «او سقف را کاهگل کرد» میگویند «کودونوم». کمی آنطرفتر، گویشوران موهر بهجای «ک»، «خ» میگویند: «خودونوم». باز هم دورتر، مردمانی که زبانشان «اژا» است، در وسط این عبارت بهجای «ن»، «ر» میگویند: «خودوروم». در گیهتو، همان کلمه «خوتورو» است. در اندگن بهجای «خ» ابتدایی، «ه» میگویند: «هوتورو». حالا... جایی که شروع کردیم و جایی که به پایان رساندیم، شبیه به دو زبان متفاوت به نظر میرسند: «خودونوم» سودو و «هوتورو» اندگن بهاندازه واژههای dimanche فرانسوی و domenica در ایتالیایی که هر دو بهمعنای یکشنبه هستند، با یکدیگر تفاوت دارند. اما در میان سودو و اندگن، چندین مرحله دیگر وجود دارد. من فقط به چند نمونه از آنها اشاره کردم که هر کدام با مرحله قبلی تفاوتی جزئی دارند؛ بهگونهای که گویشوران میتوانند با یکدیگر حرف بزنند. اگر این مراحل را «گویش» بدانیم، اینها «گویش» چه زبانی هستند؟ آیا گویشهای سودو و اندگن که در دو طرف این طیف هستند؟ همه آنها فقط گویش هستند؛ هرچند گویشهایی که در دو طرف طیف هستند، برای یکدیگر قابل فهم نیستند و از نظر گویشورانشان، یک زبان مشابه نیستند. تا چندی پیش، گفتار در سرتاسر اروپای غربی، از روستا به روستا اینگونه بوده است. تکلم اینگونه از روستایی به روستای دیگر در سراسر اروپای غربی تغییر مکان داد تا الان که گویشهای غیرنوشتاری و روستایی بهطور پیوسته شروع به ناپدید شدن کردهاند. مردم اینک این مناطق را صاحب چند «زبان» مانند پرتغالی، اسپانیولی، فرانسوی و ایتالیایی میدانند اما در این منطقه، روزگاری اصولاً فقط بیشمار «گویش» رومانس(۴) وجود داشت که از پرتغال تا ایتالیا هر یک به منطقه مجاور خود نزدیک بودند. در هر کشور، خوشاقبالیهای تاریخ، یک «گویش» را بهعنوان معیار انتخاب کرد و آن را روی کاغذ گرامی داشت اما در حالت واقعی، وضعیت تا حد زیادی شبیه اتیوپی بود. امروز نشانههایی از این پیشینه وجود دارد: در کاتالان اسپانیا برای واژه «کلید»، از «کلائو»(۵) استفاده میکنند، بهسمت شمال در اکسیتان باز هم «کلائو» است اما کمی بیشتر بهطرف شمال در یک گویش روستایی ناشناس بهنام پرونسیفرانسوی(۶) این واژه «کلا»(۷) است. در زبان رومانچ که در جایی میان کوههای سوییس تکلم میشود، «کلاو»(۸) را استفاده میکنند. در نوع شمال ایتالیایی بهنام پیدمونتی، این واژه «چاو»(۹) است و سرانجام در چیزی که امروز بهعنوان ایتالیایی معیار میشناسند، واژه مدنظر «کیاوه»(۱۰) است. تفکیک «زبانها» از «گویشها» اینجا هیچ فایده منطقیای ندارد. در بیشتر موارد اینگونه است که گفتار از مکانی به مکان دیگر، تفاوت کمی دارد؛ بهگونهای که یک فرد میتواند وقتی در شهری چند کیلومتر آن طرفتر است، بهآسانی صحبت کند اما هرچه فرد دورتر شود، مشکلات کمکم پدیدار میشوند و بعد از طی مسافت خاصی، دیگر نمیتواند زبان دیگران را بفهمد. تنها تعریف دمدستیای که میتواند زحمت تحمیل یک تعریف رسمی از واژههای «زبان» و «گویش» را از دوش ما بردارد، شاید استفاده مرسوم باشد مبنی بر اینکه زبانها معیارسازی شده، مکتوب میشوند و ادبیات دارند اما گویشها شفاهی هستند و قواعد معیارسازیشده و ادبیات ندارند. ایراد رایجی که از معیار ادبیات بهعنوان وجه تمایز گرفته میشود، این است که ادبیات شفاهی هم وجود دارد: ایلیاد و اودیسه احتمالاً در ابتدا بهصورت اشعاری حفظشده به وجود آمدند. اما حتی با فرض اینکه حافظه میتواند این حجم مطلب را حفظ کند و البته با فرض تمایز میان دانستههای شاعران دورهگرد یونانی از مثلاً ادبیات مکتوب روسی، باز هم مشکل دیگری وجود دارد. یعنی این تلویح وجود دارد که «گویش» چیز پایینتری است. آیا یک گویش ناپالوده است؟ یعنی آیا دلیل نداشتن ادبیات، این است که گویش برای اندیشه و انتزاع طولانی مناسب نیست؟ مکالمهای بینظیر را به یاد میآورم میان دو شخصیت: نخست، شخصیتی که «ناتان لین» بهآسانی آن را بازی میکرد: با یک شالگردن، یک روسری بلند و گفتاری شستهرفته و دوم، شخصیتی با بازی «ساشا بارون کوهن»: مردی با کمری راست، بسیار جدی و کمی محتاط. ناتان از ساشا پرسید به چه زبانی حرف میزند؟ ساشا پاسخ داد «ازبکی». ناتان فوراً پرسید: «آیا این یک گویش است؟» ساشا که تقریباً احساس توهین میکرد، پاسخ داد: «نه! یک زبان زیباست». بهرغم حالت دفاعی ساشا، آنچه بنا به آموزشهایمان «گویش» میشناسیم، بههیچوجه چیزی حقیر یا ساده نیست. در اکثر مواقع، «گویش»های نامکتوب و ناشناس از لحاظ گرامری بسیار پیچیدهتر از «زبان»های شناختهشده هستند. مؤسسه خدمات خارجی(۱۱) آنچه را «زبان» میخواند، براساس سختی یادگیری آنها برای انگلیسیزبانان رتبهبندی میکند: سختترین زبانها فنلاندی، گرجی، مجاری، مغولی، تایلندی و ویتنامی هستند. اما تقریباً هرگونه زبان بومی آمریکایی، بومی استرالیایی یا بومی آفریقایی نیز از نظر سختی میتواند با زبانهای اشارهشده رقابت کند. در واقع بسیاری از زبانهای ناشناس در سراسر دنیا از نظر سختی قابلمقایسه با زبانهای فهرست مؤسسه خدمات خارجی نیستند. مثلاً در زبان آرچی که در کوههای قفقاز تکلم میشود، یک فعل دارای ۱.۵۰۲.۸۳۹ حالت مختلف است، یعنی حدود هزار برابر بیشتر از تعداد خود افرادی که به این زبان سخن میگویند: حدود ۱۲۰۰ نفر. در عینحال در «زبان» انگلیسی مثلاً برای فعل راه رفتن، فقط 4 حالت وجود دارد: walk، walks، walked و walking. اگر پیچیدگی، معیار تمایز زبانها از گویشها است، پس آرچی نسبت به انگلیسی حق بیشتری دارد تا «زبان» نامیده شود. پس واقعاً هم زبان، گویشی با یک نیروی زمینی و یک نیروی دریایی است یا بهطور دقیقتر، زبان، گویشی است که در ویترین گذاشته میشود. بله! مردم میتوانند در اتاق بنشینند و درباره معیارسازی یک گویش تصمیمگیری کنند بهطوری که افراد زیادی در اکثر مواقع در حالی که «گویش»های نامکتوب و ناشناس از لحاظ گرامری بسیار پیچیدهتر از «زبانهای» شناختهشده هستند، میتوانند با نهایت کارآیی با یکدیگر حرف بزنند. دیگر خبری از کلائو، کلاو و چاو نیست. اما معیارسازی چیزی را «بهتر» نمیکند، پوشیدن یونیفرم یک مدرسه کاتولیک، «بهتر» از پوشیدن لباسهایی به رنگهای مختلف نیست. بله! درست است؛ واژههای گویش مکتوب در واژهنامهها گردآوری میشود. واژهنامه انگلیسی آکسفورد واژگان بیشتری نسبت به آرچی و اندگن دارد. وجود صنعت چاپ، انگلیسیزبانان را قادر ساخته بهجای اینکه بگذارند کلمات به مرور زمان اضافه و حذف شوند، آنها را حفظ کنند. اما واژگان فقط بخش کوچکی از چیزی هستند که گفتار انسان را تشکیل میدهد. همچنین باید دانست که چطور باید واژگان را کنار یکدیگر قرار داد. یادگیری قرار دادن واژگان آرچی یا اندگن در کنار یکدیگر نیز به مهارت خاص خود نیاز دارد. پس تفاوت بین زبان و گویش چیست؟ در کاربرد عامه، زبان علاوه بر گفتار، مکتوب هم میشود اما گویش فقط برای گفتار مورد استفاده قرار میگیرد. اما از نظر علمی، دنیا پر از «گویش»های تقریباً مشابهی است که معمولاً مانند رنگها در یکدیگر میآمیزند و همه بخوبی نشان میدهند گفتار انسان چقدر میتواند پیچیده باشد. اگر لفظ «زبان» یا «گویش» معنایی عینی داشته باشد، بهترین کاری که میتوانیم بکنیم، این است که بگوییم چیزی به نام «زبان» وجود ندارد. تنها چیزی که وجود دارد، گویشها هستند. ناتان میپرسد: «آیا این یک گویش است؟» ساشا میتوانست به درستی جواب دهد: «بله! یک گویش زیبا». آنگاه ناتان هم میفهمید که خود او هم به یک «گویش» سخن میگوید. ارسال به دوستان
رواج مذهب پولپرستی در جامعه ایران
وحید اصغریینگجه*: در حالی که بسیاری از کارشناسان بازار کار، ناکافی بودن درآمد و مشکلات اقتصادی و معیشتی را از جمله علل گرایش افراد به شغل دوم عنوان میکنند، با این همه نباید از این نکته غافل ماند که نگاه انسان جدید به دنیا، نگاه پولمحور است و در پس سبک زندگی مدرن اینطور بیان میشود که هرکس پول بیشتری داشته باشد و دارای سرمایه بیشتری باشد، قابل احترامتر است. چنانکه در جامعه ما نیز طی یک دوره گذار، رواج ارزشهای پولی و پولپرستی به طرز چشمگیری فزونی گرفته و خود را در کانون سبک زندگی ما ایرانیها قرار داده است و بیشترین زمان افراد در محیط خانه و حتی کار، صرف دستیابی به درآمد بیشتر شده و ارتباطات سالم و موثر میان اعضای خانواده و جامعه، جای خود را به ارتباطات ناسالم و روابط مبتنی بر منافع شخصی داده است که علت این موضوع ایجاد نگرش پولی و مادیزدگی است به نحوی که در میان نسل جدید تمایل به سبک زندگی مصرفی و فردگرایی، بهگونهای که در غرب و جوامع سرمایهداری رواج دارد به میزان زیادی دیده میشود که با توجه به تغییر الگوی مصرف در عرصههای مختلف از جمله وسایل خانگی، تزئینات منزل، خوراک، پوشاک و... این موضوع میتواند حاکی از تغییراتی مهم در آداب و رسوم، عقاید، ارزشها، ایدهها و هنجارها باشد. پول ابزار زندگی است اما همه زندگی اجتماعی، در آن معنا و خلاصه نمیشود. وقتی در یک جامعه از ارزشهای معنوی کاسته شده و به نوعی پول از حالت ابزاری خود خارج شود و هویتی بتگونه به خود بگیرد، طبیعی است شاهد ظهور پدیدههایی چون «بستنی با روکش طلا»، «لاک طلا»، ویراژ دادن ماشینهای چند میلیاردی در سطح شهر و پیج بچهپولدارها در فیسبوک و اینستاگرام توسط قشری از جامعه باشیم. در واقع در فرآیند تغییرات فرهنگی، زمانی که ابعاد مادی فرهنگ به سرعت تغییر یابد، الگوهای ارزشی نمیتوانند به همان سرعت، خود را با ابعاد مادی فرهنگ جامعه تطبیق دهند در نتیجه پسافتادگی فرهنگی پدید میآید و از طرف دیگر عدم انسجام کافی هویت اجتماعی باعث میشود این سازگاری دیرتر اتفاق بیفتد و ما شاهد چنین پدیدههایی باشیم. البته نباید نادیده گرفت گروههای مرجع در نسل جدید تغییر یافته و بیشتر از الگوهای غربی و ارزشهای مادیانگارانه تاثیر میگیرند تا الگوهای ملی که این امر خود در تغییر نگرش و باورهای نسل جدید بیتاثیر نبوده است، بنابراین الگوهای سنتی دیگر نمیتوانند رهبری رفتارها و کنشها را به دست بگیرند. از سوی دیگر به نظر میرسد نهادهای مرتبط و هنجارساز جامعه ایرانی نتوانستهاند به اندازهای که باید، افراد خود را اجتماعی تربیت کنند تا فرد نسبت به اجتماع دغدغه داشته باشد، چنانکه در راستای منافع جمعی تا حدی که لازم است از منافع فردی خود بگذرد. اگر از تعبیر دورکیمی حرکت کنیم ما 2 نوع جامعه داریم؛ جامعه مکانیکی و جامعه ارگانیکی. همبستگی مکانیکی در جایی رواج دارد که حداقل تفاوتهای فردی وجود داشته باشد و اعضای جامعه از نظر دلبستگی به خیر همگانی بسیار همسان یکدیگر باشند. برعکس همبستگی ارگانیکی نه از همانندیهای افراد جامعه بلکه از تفاوتهایشان پرورش مییابد. اینگونه همبستگی فرآورده تقسیم کار است. در جامعه ارگانیکی ایران (با مبنا قرار دادن تقسیم کار)، مادیگرایی و فردگرایی روزافزون و به دنبال آن فقدان انسانیت، نوعدوستی، اخلاق اجتماعی و... میتواند آغازگر فروپاشی اجتماع باشد. همچنین تبلیغ فرهنگ و اهداف مادی از راههای مختلف از جمله رسانهها در جامعه از یکسو و از سوی دیگر فقدان ابزار مشروع و قانونی در دست افراد آن جامعه برای رسیدن و برآورده کردن اهدافی که جامعه به آن ارزش و اهمیت بخشیده و تبلیغ میکند، با توجه به نظریه آنومی مرتن و نظریه پیوند افتراقی سادرلند میتواند باعث بروز خیلی از آسیبهای اجتماعی از جمله طلاق، اختلاس، دزدی، رشوه، کیفقاپی، قتل و... شود. ارسال به دوستان
برای رسانه چه کردهاید؟
حسن روانشید*: برای همه مادرید اما برای رسانه بویژه نوع مکتوبش حکم نامادری را دارید! دنیا آگاه است که لقب رکن چهارم بیش از 2 قرن به مطبوعات تعلق داشته و دارد اما در کشور ما کمتر کسی این را میداند و اگر میداند به آن اهمیت نمیدهد! رسانه آن هم از نوع مکتوبش تنها برای کشتن مفید است آن هم چون مرغ سیاه که در عزا و عروسی سر میبرند! اگر حادثه تلخ و تأسفآوری اتفاق بیفتد که عایدش جز حزن و افسوس چیزی نباشد اول به اورژانس و سپس به رسانه اطلاع میدهند تا بیایند و خبرش را تهیه کنند اما اگر جشن و شادی و ریختوپاش باشد تنها گروهی خاص حضور دارند و کسانی که از یاد میروند، رسانهها هستند! البته آن هم از نوع مکتوبش! زمانی که جشن همت عالی برقرار میشود تا حاضران گلریزان کنند، کارت دعوتی برای مدیران جراید ارسال میشود اما وقتی میخواهند بودجهای را تقسیم کنند فراموش میکنند مطبوعات هم ذیحقاند! وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مگر چند معاونت دارد؟ اگر بودجه سالانه آن بین این معاونتها بهطور مساوی هم تقسیم شود سهم کلانی از آن به رسانهها میرسد درحالیکه برای شرکت در نمایشگاه سالانه هم از آنها اجاره محل و هزینه غرفه میخواهند! تبلیغات این نمایشگاه به سود چه کسی تمام میشود؟ ۹۹ درصد از رسانههای مکتوب و شاید هم غیر مکتوب صورت خودشان را با سیلی سرخ نگه میدارند و محض آبرو و حفظ پرستیژ با قرضوقوله هزینه برپایی و شرکت در این نمایشگاه را فراهم میکنند که جزو فعالیتهای وزارت متبوعه ثبت شود! دلشان به چند آگهی ثبتی خوش است و یارانه مشترکان که آن هم هرروز به رنگی درمیآید و بهصورت قسط حلواچوبهای پرداخت میشود! رکود شکننده اقتصادی بر روزنامهنخوانها هم اثر منفی داشته و میرود تا برای مطالعه روزنامه نهتنها وجهی ندهند بلکه درخواست دستمزد خواندن هم کنند! و بازهم رکود اقتصادی شدید زمینه را برای بخش خصوصی فراهم کرده تا در هزینه چاپ آگهی و رپرتاژ صرفهجویی کنند! شما بگویید این قشر زحمتکش که عمرشان را کف دست گذاشته و عددی به نام ساعات کار برایشان مطرح نیست با این درد بیدرمان چه کنند؟ ناز فروشنده کاغذ، چاپخانه، تحریریه و نیروهای کاری را بکشند یا جواب شاخوشانه کشیدن ادارات دولتی را که از نقد و نقادی دلخورند بدهند؟ کلاهتان را قاضی کنید، ظرف 3 سال گذشته چه قدم مثبتی که مقرون به نتیجه برای رکن چهارم دموکراسی باشد برداشتید تا در کارنامه خود ثبت کنید؟ طرحی از محل بودجه مطبوعات که باید به نحوی در اختیار این صنف گذاشته شود با نام یارانه ابداع کردید که نیمهکاره در دستاندازهای اداری افتاد. پیش خود نیندیشیدید مدیران روی این رقم حساب بازکرده و سرمایهگذاری کردهاند، برای رسیدن به هدف نهایی که تشویق جامعه به مطالعه است خود را به آبوآتش زدهاند و حالا با اما و اگرهای اداره کل مطبوعات پیرامون پرداخت یارانه مواجه میشوند! اگر سال گذشته بیش از 50درصد از رسانهها به دلایل مختلف در نمایشگاه شرکت نکردند در سال جاری این رقم به ۹۰ درصد خواهد رسید که اکثریت بالاتفاق آنها بهواسطه فقر مالی جهت هزینههای کمرشکن نمایشگاه قید آن را میزنند، بویژه شهرستانیها که با مشکل ایابوذهاب، اسکان، تغذیه و معضلات دوری از مبدأ روبهرو هستند. سری به انبارهای مطبوعات کشور بزنید تا میزان برگشتیهای آنها را از دکههای روزنامهفروشی ملاحظه کنید. این بار عظیم مادی و معنوی در مقابل مدیرمسؤول و دیگر گردانندگان نشریات همچون خاری است که در چشمانشان فرو میرود اما به قول یکی از همین مدیران پایتختنشین، پایمان را روی قیر چسبناک گذاشتهایم و در آن فرورفته است، مشکل است خودمان را از این ورطه نجات دهیم مگر اینکه دستی از غیب به کمکمان بشتابد! ارسال به دوستان
مقایسه تطبیقی آرای فقهی و رفتار سیاسی آیتالله منتظری
تضاد با خویش
حسن رحیمپور ازغدی: ایشان خود معترف است و همه میدانند که در زمان قائممقامی رهبری که خود را عملا برای رهبری عرضه کرده بودند هرگز به معنای حوزوی، افقه و اعلم نبوده و حتی هنگام عرضه رساله عملیه خود، مورد مخالفت حوزوی قرار گرفتند و در برخی محافل، ایشان را «مرجع دولتی» مینامیدند. ایشان خود در بحث تزاحم شروط «ولایت» به نکته جالبی توجه داده است. وی میپرسد اگر بعضی شرایط در یکی و بعضی در دیگری باشد، کدام را باید به رهبری برگزید؟! و تاکید میورزد که این موارد یکی و 2 تا هم نیست بلکه احتمالات بسیار دارد. ایشان سپس نظر علمای اهل سنت (ماوردی، ابویعلی فرا و...) و شیعه و حتی حکمایی چون بوعلی را در باب «تفصیل» در مقام تزاحم عملی نقل کرده و آن را تایید میکند یعنی نظریه «همه یا هیچ» را نپذیرفته و حکم به عدم جواز تعطیل حکومت و ولایت فقیه در صورت فقدان «فرد جامع همه شرایط در حد اعلی و از هر حیث» میکند و جالب است که «عقل»، «توان تدبیر» و «عدالت» را اهم شرایط میشمرد و شأن آن را از شأن فقاهت حوزوی در امر حکومت، مؤثرتر و مهمتر دانسته و تشخیص آن را هم به عهده مجلس خبرگان میداند: «و من اهم موارد التزاحم و اکثرها ابتلا التزاحم بین الفقاهه و بین القوه و حسنالتدبیر کما تعرض له ابن سینا و ان ناقشنا فی مثاله. و لعل الثانی اهم. اذا النظام و تامین المصالح و دفع الکفار و الاجانب لاتحصل الا بالقوه و حسن التدبیر و السیاسه». یعنی از مهمترین و بیشترین موارد ابتلا، آن است که یکی از علما، فقیهتر (افقه و اعلم) و دیگری تواناتر در امر تدبیر و رهبری باشد در این موارد، ترجیح با دومی است گرچه به معنای حوزوی، افقه نباشد، زیرا شرط حفظ نظام اسلامی جامعه و تامین مصالح و دفع کفار و اجانب، حسن تدبیر و قدرت سیاسی و... است. ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|