|
درباره جداییطلبی کردستان عراق
خیانت و توطئه فتنه جدید
دکتر سعدالله زارعی*: از ایران بهعنوان یک «قدرت مسؤول منطقهای» انتظار میرود درباره رویدادهای مهم و بویژه آن دسته از رخدادهایی که میتوانند برای دهههای متوالی بر سرنوشت جمعی ملتها و کشورهای منطقه تأثیرات جدی برجا بگذارند، «موضع مؤثر» داشته باشد. بدون تردید موضوع همهپرسی اخیر و تجزیه یک «همسایه عرب» در عداد این دسته از رخدادهاست. ارسال به دوستان
حقطلبی یا قدرتطلبی؟!
دکترحسن خلیل خلیلی*: ظرفیت پذیرش حق، در نبود یا مقابل قدرت، شجاعت و درایتی را میطلبد که کمتر کسی را در این عصر و زمانه، با چنین خصیصهای میتوان جست! معمولا سخن حق وقتی در کنار قدرت نباشد، اعتراضی بیش به حساب نمیآید و اگر در مقابل قدرت باشد، چالشی است که نخبگان عصر ما معمولا از آن گریزانند! براستی حق چیست و «حقطلبی» چه جایگاهی در جنبشهای اجتماعی دارد؟ آیا حق، فینفسه حق است یا از نگاه توده و حتی برخی نخبگان، این قدرت است که جایگزین حق است؟ پیروی از قدرت- حتی قدرت مخالف با حق- چگونه پذیرفته و توجیه میشود؟ و جامعه طی چه فرآیندی، حق را قربانی قدرت میپذیرد؟واقعیت آن است که جامعه زمانی که معیار درستی برای تشخیص حق از باطل نداشته باشد، قدرت تمییز حق و باطل را نیز از دست خواهد داد و به ناچار در بازی قدرت گرفتار میشود و قدرت با به کارگیری ابزارهای توانمندی همچون رسانه، پول، موقعیت، ناآگاهی توده، ترویج ترس از قدرت و تبلیغ درماندگی اجتماعی و ... میتواند پوستین وارونهای را بر حق نهد و به خلق ارزانی دارد و در این میان، توده مردم جایگاه حق و قدرت را اشتباه گرفته و بر این اساس، تابع و پیرو قدرت میشوند. از توده انتظاری بیش از این نیست اما عجبا از نخبگان قوم که چگونه توان تشخیص حق و قدرت را از کف میدهند؟ فهم درست این مطلب که ظلم، تبعیض، فساد، شکاف طبقاتی و... ناحقیای است که حتی اگر از صاحبان قدرت سر زند باید محکوم شود و اگر استمرار یابد، آینده ملتی را از مسیر طبیعیاش خارج میکند و به ناکجاآباد میکشاند، چیزی نیست که امروز در توده و حتی تحصیلکردگان بتوان ردی از آن جست!از سوی دیگر، شیوه تفکر اغلب حاکمان نیز مبتنی بر «اختلاط قدرت و حق» است! و وسوسه درونی به سوی منفعت نیز زمینه مناسبی را برای پذیرش توجیهات نفسانی و پذیرش اختلاط قدرت و حق، تدارک میبیند. معمولا براساس «قانون هزینه/ منفعت»، میزان هزینه لازم برای پذیرش حق یا قیام برای احقاق حق در مقابل قدرت، ارزیابی و چنانچه نتیجه حاصله نفعی را در پی داشته باشد، بدان اقدام میشود، اگرنه سکوت ابزار مناسبی برای سرپوش نهادن بر اینگونه نفعسنجیهاست!صاحبان قدرت، چون نیک بر این قانون واقفند، با تبلیغات مکرر سعی در نمایش چربیدن هزینه حقطلبی در مقابل قدرتطلبی دارند و اینگونه به جامعه تلقین میکنند که قیام برای حق در مقابل باطل، نتیجهای جز ویرانی خانه امن و شادشان ندارد یا گاهی چنان در به رخ کشیدن قدرت ناداشته خویش افراط میکنند که جامعه را در سکون ناشی از ترس و در انتظار موعودی برای نجات، نگه میدارند. شیعه، رمز بقایش را در طول 1400 سال گذشته و در کنار صدها فرقه و مذهب و نحله متفرقه دینی، مدیون خصیصه بارز «حقطلبی» خویش است اما سکون و تسلیم در مقابل قدرت باطل، میتواند نقش انفعالی را برای این پیشتازی ایفا کند.«تهی شدن جامعه از اخلاق» نیز شیوه دیگر مقابله با حقخواهی و حقطلبی است. هرچه جامعه از رشد اخلاقی و ثبات شخصیتی کمتری برخوردار باشد، کمتر به حقخواهی و ظلمستیزی رو میآورد و بالعکس، توسعه کرامت انسانی و رشد فضایل در جامعه انسانی در کنار آگاهیبخشی نخبگان، راه را بر هرگونه قدرتطلبی کاذب و انحرافی مسدود میکند.معمولا جوامع؛ با ایمان، تعهد و اخلاقشان زندهاند. هرچه جامعه از این فضیلت اخلاقی محرومتر شود، لاجرم بیشتر در گرداب قدرتطلبیها گرفتار خواهد شد.تحریک «حس فردگرایی»، راهحل دیگری برای خروج جامعه از مسیر حقطلبی است. شیوع این تفکر که «من به بدبختی دیگران کاری ندارم»، دستاورد اصلی حکمرانی قدرتطلبانه است که ناشی از خاموشی وجدان اجتماعی و فقدان آگاهیبخشی است. در چنین جامعه زنگارزدهای، آینه یارای دیدن تصویر جامعه را دارد ولی جامعه نمیتواند تصویری درست از خود در مقابل آینه اجتماعی ببیند!«تخدیر جامعه» نیز شق دیگر گریز جامعه از جورستیزی است. تا زمانی که جامعه از آرامش ناشی از تخدیر لذت میبرد، حوصله مقابله با ناحقیها و ستمها را نخواهد داشت و حتی گاه، چشمان جامعه در مقابل فهم ظلم، کور میشود و تحمل این فکر که یک دنیا پر از آدمهای کور شدهاند نیز قابل تحمل نیست و این حیرتآور است که بعضی تا چه اندازه میتوانند فارغ از خود واقعی خویش باشند! هیچ جامعهای، یکدفعه کور نمیشود. «کوری اجتماعی»؛ وجدان اجتماعی را نیز که نیش دندانش، مانع اعتیاد به پلیدی و ظلمپذیری است، همراه خویش خنثی میکند. «ذهنیت اجتماعی» که عاجز از درک تصویر و شکل و رنگ حقیقی خود و صاحبان قدرت است، نمیتواند مانعی برای انحراف جامعه از مسیر تکاملیاش شود و در این اوضاع نابسامان اجتماعی، انسانهای کور اجتماعی، از شناختن همدیگر نیز ترس و واهمه دارند! تقصیر آنها نیست، بلکه وحشتی است که همه را درگیر خویش کرده است. در «یأس اجتماعی» حاصل از این رویکرد، سخن حق مانند جملهای که در یک دستگاه خودکار گیر کرده باشد و نسنجیده و در وقت نامناسب پخش شود، موجب آزار همگان میشود! اما واقعیت آن است که شمعی که راه را روشن میکند، خود را میسوزاند ولی راه را پرنورتر میکند. راه علاج را باید در «بیداری وجدان اجتماعی» جستوجو کرد. کاش روزی وجدان جامعه بیدار شود و غافلگیرش کند! جامعه باید به این درک درست دست یابد که برای خروج از «جهنم اجتماعی»، توقع کمکی از بیرون نمیتوان داشت و باید به «من واقعی خویش» رو آورد. خدایا! چقدر کوری اجتماعی سخت و طاقتفرساست. کاش میشد دید؛ حتی فقط سایههایی مبهم. کاش میشد جلوی آینه ایستاد و لااقل یک لکه سیاه را دید! انگار کوری کافی نبود، دست و پای جامعه نیز بسته است! و «خواب اجتماعی»، بهترین تسکین برای این فاجعه اجتماعی و «مرگ اجتماعی»، فرجام پلیدی است که برای جامعه انباشته از کوران اجتماعی میتوان تبیین کرد. و در پایان به جملهای از ژوزه ساراماگو، برنده جایزه نوبل ادبی سال 1998 در رمان «کوری» بسنده کنیم: «فکر نمیکنم ما کور شدهایم، ما کور هستیم، کور اما بینا، کورهایی که میتوانند ببینند اما نمیبینند...». ارسال به دوستان
چاقو دسته خودش را برید!
علیاکبر عباسی: آنچه چندی پیش در لاسوگاس آمریکا بهوقوع پیوست، هرچند مرگبارترین کشتار دستهجمعی آمریکا محسوب میشود اما این رخدادی تازه در این کشور نیست، چرا که کشتار شهروندان آمریکایی با سلاح، حالا دیگر به امری متداول در ایالات متحده تبدیل شده است تا جایی که نانسی پلوسی، رهبر اقلیت دموکراتها در مجلس نمایندگان آمریکا در بیانیهای که در واکنش به همین حادثه لاسوگاس منتشر کرده، به واقعیت مهمی در این رابطه اشاره میکند: «این خشونتها روزانه دستکم جان 90 نفر از مردم آمریکا را میگیرد. تنها در سال جاری در 273 مورد از تیراندازیهای دستهجمعی بیش از 12 هزار نفر از مردم این کشور جان خود را از دست دادهاند».همچنین بر اساس اعلام روزنامه والاستریتژورنال، طبق آماری که توسط خود دولت آمریکا منتشر شده، تنها در دهه نخست قرن 21 یعنی بین سالهای 2000 تا 2010، دستکم 169 هزار نفر در ایالتهای مختلف آمریکا کشته شدهاند. نکته قابل توجه اینکه این آمار شامل تعداد افراد به قتل رسیده در ایالت فلوریدا- که یکی از ناامنترین ایالتهای آمریکا به حساب میآید- نمیشود! این در حالی است که طبق گزارش نیویورکتایمز، یک میلیون و 526 هزار و 863 نفر از سال 1969 در آمریکا فقط با اسلحه کشته شدهاند.طبق اعلام شبکه تلویزیونی سیانان سالانه هزاران نفر در آمریکا به علت رواج اسلحه و تیراندازی کشته میشوند. فقط در سال 2014 میلادی روزانه 99 نفر کشته شدند و تیراندازیهای هولناک به «هویت آمریکایی» تبدیل شده است. اگر خشونتها و کشتارهای ناشی از سلاح را در آمریکا با دیگر کشورهای ثروتمند جهان مقایسه کنیم، باید بگوییم آمریکا وضعی کاملا متفاوت دارد. بررسیها نشان میدهد در سال 2012، تعداد قتلها با سلاح در آمریکا در هر یکهزار نفر، 7 برابر کانادا، 50 برابر آلمان و 60 برابر انگلیس بود.به گفته هیلاری کلینتون سالانه 33 هزار نفر و بهطور روزانه 90 نفر در آمریکا با شلیک اسلحه کشته میشوند. آمار تلفات سالانه شهروندان آمریکایی با سلاح گرم، حتی از آمار تلفات این کشور در 2 جنگ افغانستان و عراق و همچنین تلفات ارتش ایالات متحده در طول یک دهه گذشته هم بالاتر است.قانون قرونوسطایی حمل سلاح یکی از عوامل این قتلها در آمریکاست. در متمم قانون اساسی آمریکا که ۱۵ دسامبر ۱۷۹۱ تصویب شد، آمده است: هر شهروند این کشور قانوناً مجاز به داشتن سلاح است. گفته میشود بیش از 40 درصد آمریکاییها در منازل خود دستکم یک سلاح نگهداری میکنند.به گزارش روزنامه نیویورکدیلی، حدود 270 تا 300 میلیون قبضه سلاح گرم در آمریکا وجود دارد؛ یعنی تقریبا به ازای هر نفر یک اسلحه در این کشور یافت میشود. به عبارت دیگر، شهروندان آمریکایی مالک نیمی از سلاحهایی در دنیا هستند که در اختیار شهروندان است.ماجرا اما جایی جالبتر است که دولت آمریکا به بهانه حفظ امنیت در این کشور و تروریست خواندن دیگران، ورود اتباع تعدادی از کشورهای اسلامی را به آمریکا ممنوع کرده است. قانونی که اصل آن مربوط به دولت اوباماست و دولت جدید به ریاست دونالد ترامپ آن را تسریع بخشید. این در حالی است که دولت آمریکا خود توانایی اینکه امنیت شهروندانش را تأمین کند ندارد و با شرایطی که به واسطه کشتار هر ساله دهها هزار نفر در این کشور حاکم است، به نظر میرسد این کشورهای دیگر هستند که باید حضور اتباع آمریکایی در کشورشان بهخاطر حفظ امنیت را ممنوع کنند. بدون تردید آنچه هر ساله در آمریکا به وقوع میپیوندد محصول حاکمیت مدرنیته غربی در این کشور است. اگر در سالهای اخیر کشتار در آمریکا فزونی گرفته و هر سال شاهد آمارهای بیشتری از کشتار در این کشور هستیم، این گوشهای از بازتاب اقدامات تروریستی دولت آمریکا در جایجای جهان و پرورش تروریستهایی چون داعش است. به معنای دیگر باید گفت آمریکا نهتنها با شهروندان خود تجارت میکند و بازار اسلحهاش را سکه میکند، بلکه با جنگافروزی در نقاط مختلف دنیا مشتریان سلاحهای خود را گسترش میدهد و انتقال سلاح به طریق اولی انتقال فرهنگ خشونتطلب آمریکایی نیز به آن کشورهاست.دولتی که خود در رأس حامیان تروریسم در جهان قرار دارد و دولتمردان آن و افرادی چون کلینتون به صراحت به ایجاد تروریستهایی چون داعش اذعان میکنند، باید هم در کشور خودش شاهد رواج ترور و خشونت تا این حد باشد. البته اینکه چرا کشوری با این پیشینه و با این وضعیت امنیتی همچنان به خود اجازه میدهد برای دیگر کشورها تعیین تکلیف کند و براحتی دیگران را به تروریست بودن متهم میکند و خود از حقوقبشر دم میزند، بهخاطر قدرت رسانه و نقش رسانهها و کارتلهای اقتصادیای که این رسانهها را مورد حمایت قرار میدهند، است. براستی اگر کشوری غیر از آمریکا و کشوری که در جبهه استکبار نباشد، چنین سوابقی و حتی کمتر از آن را داشت، چه وضعیتی در شبکه رسانهای دنیا داشت؟ رسانهها و مقامات آمریکایی همواره سعی کردهاند کشتارها در این کشور را به مسلمانان یا سیاهپوستان ربط دهند و بهواسطه آن بهرهبرداری سیاسی کنند. در مواردی هم که راهی برای ارتباط دادن به مسلمانان وجود نداشته و مشخص شده به طور قطع قاتل فرد غیرمسلمان است، سعی کردهاند آن را به مسائلی چون مبتلا بودن ضارب به بیماری روانی و مسائلی از این دست ارتباط دهند. سیاستی که در حال حاضر نیز در قبال رخداد لاسوگاس دنبال میکنند. اما واقعیت این است که حوادثی مانند آنچه چندی قبل در لاسوگاس اتفاق افتاد و رخدادهای مشابهی که سالهای گذشته در سن برناردینوی کالیفرنیا، دبستان سندی هوک، فورتهود تگزاس، ویرجینیا و... به وقوع پیوست، در واقع مصادیقی از این است که «چاقو دسته خودش را برید» آن هم در شرایطی که زندگی برای آمریکاییها با نهایت ناامیدی در حال سپری شدن است. ارسال به دوستان
ضرورت خروج تشکیلات سازمان ملل از آمریکا
رحیم رضاخانی: پس از انتخاب آقای دونالد ترامپ به ریاستجمهوری کاخ سفید اتفاقات گوناگون و رنگارنگ زیادی در حوزه سیاست خارجی آمریکا در تقابل با سایر کشورها افتاده است. تصمیمگیریهای عجولانه و بدون حساب و کتاب و تجارتمنش آقای ترامپ و خروج از سازمانها و پیمانهای جهانی، آمریکا را روزبهروز منزویتر کرده و موجب سرخوردگی مسؤولان ارشد آن و منجر به بیاعتباری آمریکا شده است. ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|