
سیده فاطمه کیایی: پیش از شعله گرفتن آتش جنگ تکفیریها در منطقه، حجتالاسلاموالمسلمین علی شیرازی سال 90 به نمایندگی ولیفقیه در نیروی قدس سپاه پاسداران منصوب شد تا در کنار حاجقاسم ماموریت این نیرو را در داخل و خارج از ایران به پیش ببرد. او که زاده سال ۱۳۴۸ در رفسنجان است، آشناییاش با حاجقاسم به روزهای دفاعمقدس و فرماندهی سردار دلها در لشکر ۴۱ ثارالله بازمیگردد. در طول ۸ سال جنگ در سوریه و فرماندهی حاجقاسم در میدان نبرد با داعش و تکفیریها او را در این صحنه همراهی کرد. حجتالاسلام شیرازی پس از گذشت نزدیک به یک دهه از ماموریت خود در نیروی قدس چندی پیش به نمایندگی ولیفقیه در قرارگاه ثارالله منصوب شد تا پس از یک سال از پرواز حاجقاسم، او نیز به ماموریت خود در نیروی قدس خاتمه دهد. به مناسبت ۱۳ دیماه سالگرد شهادت سردار دلها با حجتالاسلام شیرازی دقایقی کوتاه به گفتوگو نشستیم تا از همراهیاش با حاجقاسم در این سالها و روایتهایش از فرمانده جبهه مقاومت بشنویم.
***
* چه عواملی باعث شد حاجقاسم در این سالها به حاجقاسمی که امروز نامش در سطح ایران و جهان شناخته شده است، تبدیل شود؟
ایشان انسانی صادق و عاشق بود. عاشق مردم بود و مردم عشق او به خود را در وجودش دیدند. مردم زمانی که به سختیای میافتند، توقع دارند مسؤولان حرفشان را بشنوند و در حد توان پیگیری کنند، خب! حاجقاسم اینطور بود و به مردم بها میداد. به خاطر معروفیت و قدرتی که داشت طبیعی بود دشمنان او را مورد تهدید قرار دهند و محافظها وظیفه محافظت داشتند اما در مراسماتی مثل مراسم پدر و مادرش یا مراسمات بیتالزهرا(س) که در کرمان برگزار میشد، اجازه نمیداد محافظها جلوی در بایستند. آنها را کنار میزد و جلوی در میایستاد و میگفت مردمی که برای مراسم میآیند نباید به خاطر من اذیت شوند. وقتی مردم را در قضایای سیل و زلزله و یا مناطق تازه آزادشده در سوریه که دچار مشکل بودند، میدید، خودش میان آنها میرفت. وقتی مردم سوریه و عراق و یمن او را اینچنین میدیدند، کوچک و بزرگ و ایرانی و غیرایرانی از هر مذهب و ملیت عاشقش میشدند.
حاجقاسم هیچگاه دنبال برخورد با کسی نبود، حتی نسبت به آنهایی که آمده بودند در مرزهای شرقی تا غائلهای به پا کنند، مدارا میکرد. اگر مشکل مالی داشتند دنبال این بود مشکل را حل کند تا به دنبال قاچاق و خلاف نروند. همین اشرار وقتی این عشق را از او میدیدند، اسلحه را کنار میگذاشتند و خود را سرباز حاجقاسم میکردند. ایشان دنبال جنگ و درگیری نبود، بلکه دنبال حل مشکل بود. این عشق به مردم را خود در جایی از وصیتنامهاش آورده است که نوشته جان من هزاران بار فدای مردم باد.
* هر چند حاجقاسم مردی با ابعاد برجسته و کمنظیر بود اما اگر میشود به بارزترین خصوصیت ایشان در بحث نظامی اشارهای کنید.
او 2 ویژگی خیلی مهم داشت؛ اول اینکه جلوتر از نیروها حرکت میکرد و برای حفظ جان نیروها چه در دوران دفاعمقدس و چه در مقابله با تروریستها خودش به خط مقدم میرفت و تا کار شناسایی را انجام نمیداد، نیروها را وارد میدان نمیکرد. دومین ویژگی شهید سلیمانی شجاعتش بود؛ به جد میگویم در تمام این سالها چه در مقابله با صدام و چه تروریستها یک بار از دشمن نترسید، نه فقط از صدام و تروریستها، بلکه از آمریکا و رژیم صهیونیستی هم نترسید.
* با توجه به نقش مؤثر فرماندهی ایشان در میدان جنگ با تکفیریها در سوریه و عراق، چطور توانسته بود این سطح از هماهنگی بین نیروها را در مبارزه با تروریستها به وجود آورد؟
کسی که برای خدا حرکت کند، خدا محبت را در دلش ساری و جاری میکند. او هیچگاه دنبال خواست خودش نبود، تا لحظه شهادت خودش را مطرح نکرد. در زمان دفاعمقدس بعد از هر عملیات وقتی سخنرانی میکرد، فرماندهان را بزرگ میکرد، در سوریه نیروهای سوری را بزرگ میکرد و در عراق نیروهای حشدالشعبی را. وقتی به شهادت رسید، در دنیا زن و مرد او را شناختند اما او گفته بود مرا کنار شهید محمد یوسفاللهی دفن کنید؛ کسی که بسیاری او را نمیشناسند و با این کار خواست شهید یوسفاللهی را بزرگ کند. وقتی فرماندهان سوری میدیدند چطور آنها را بزرگ میکند، همه در کنار او میایستادند. حاجقاسم برای بزرگ کردن فرماندهان مقاومت از خودش مایه میگذاشت.
* در این سالها که همراه سردار بودید در کدام صحنه خیلی ناراحت شدند؟
2 بار ایشان را خیلی عصبانی دیدم؛ یکبار زمانی که از پاسداران دفاع میکرد و دنبال حل مشکلاتشان بود. یک بار هم در جلسه شورای نیرو صحبت میکرد که گفت مردم دچار مشکلات اقتصادی هستند و ما باید هر کاری از دستمان برمیآید و میتوانیم انجام دهیم. همواره دغدغه مردم را داشت؛ چه مردم کشور خودش چه عراق و سوریه. حتی این دغدغه را نسبت به دشمن هم داشت؛ همیشه به رزمندهها سفارش میکرد برخی از این تروریستها فریب خورده هستند، باید توجه کنیم و نجاتشان دهیم. ما برای کشتن به جبهه نیامدیم، ما برای نجات آمدیم. اگر فقط هدف برایش مهم بود و مسیر و وسیله را توجیه میکرد، هیچ وقت دغدغه دشمن را نداشت و نگران آنها نبود.
* زمانی که با مشکلی مواجه میشد چه میکرد؟
خودش را به آب و آتش میزد تا مشکل را حل کند. هیچ وقت مقابل خود بنبست نمیدید، ناامید نمیشد. در اوج خطر و تهدید زمانی که کسی فکرش را هم نمیکرد موفق شود، او ناامید نشد و وارد معرکه جنگ شد و دیدیم چگونه موفق شد.
* محبوبیت سردار سلیمانی در بین مردم و نیروهای جبهه مقاومت از نقاط روشن زندگی فرمانده است؛ این محبوبیت چگونه به دست آمد؟
خودش را هیچگاه فرمانده ندید. همتراز نیروها بود، سرباز بود، ارشد بود، بسیجی بود، ایرانی و غیرایرانی هم نداشت. در کنار نیروها میجنگید، رزمندهها او را کنار خود میدیدند. در بحث دنیایی وقتی نیروها ببینند فرمانده از آنها بالاتر نیست و دلسوز آنهاست، او را دوست میدارند. حاجقاسم دنبال حل مشکل نیروها بود؛ در حین عملیات سعی میکرد غذای گرم به دست بچهها برساند. چه زمان فرماندهی نیروی قدس و چه زمانی که فرمانده لشکر ثارالله بود، عشق به نیروهایش بیش از حد تصور بود. در زمان دفاعمقدس اگر فرمانده گردانی شهید میشد، مثل باران اشک میریخت. تا پایان زندگیاش هر زمان نام شهید امینی، شفیعی و یوسفالهی را شنید، اشکش جاری شد. همین عشق را به شهدای مدافع حرم و فرزندان شهدا هم داشت. گاهی فرزندان شهدا به او نامهای مینوشتند و او را عمو خطاب میکردند. بچههای شهدا بعد از شهادت برایم نوشته بودند سوزی را که ما برای فراق حاجقاسم کشیدیم، در فراق پدرانمان نداشتیم.
* چه آرزویی برای جبهه مقاومت داشت؟
آرزویش این بود که انسان را از زیر استکبار نجات دهد. خود را شبانهروز به آب و آتش میزد تا مردم جهان؛ مسیحی و مسلمان را از یوغ استکبار نجات دهد. وقتی صحنههای ظلم به مردم در سوریه و عراق و فلسطین و یمن و افغانستان را میدید، میسوخت. هر چه در توان داشت میگذاشت و به لطف خدا در این میدان بسیاری از اهدافش محقق شد. این اعتقاد ما است که اگر امام حسین(ع) به شهادت رسید، یارانش به شهادت رسیدند و اهلبیت(ع) به اسارت رفتند و به ظاهر این ماجرا تمام شد اما عاشورا به اسلام و جامعه اسلامی حیات داد. شهادت حاجقاسم نیز به جامعه اسلامی حیات خواهد داد و نشانههای سقوط دشمن را بزودی خواهیم دید.