گفتوگوی «وطن امروز» با نادر فلاح به بهانه بازی در فیلم «طعم شیرین خیال»
با رنجه جان گرفتم
مرتضی اسماعیلدوست: نادر فلاح در سینمایی که به درازای تاریخش به چهرهنمایی عادت یافته تا باروری نقش، بازیگری متمایز است؛ با نگاهی برآمده از حسی قابل پرسش و در عین حال دستیافتنی در عالم واقع و از این رو برای من جزو بهترینهای این عرصه است، هر چند جایگاهی در سر در سینما یا در صفحه جلوهگری نشریات نداشته باشد. گفتوگویم با او از همین رشته سرشته شد.
شما دارای خاستگاه تئاتری هستید. چه شد که تصور کردید تنها حرفه مناسب برای شما بازیگری خواهد بود؟
من از دبستان علاقه به بازی داشتم اما کار جدیام از دبیرستان با آقای مهدی ثانی شروع شد که از پیشکسوتان تئاتر کرمان هستند. با ایشان از سال 1368 در نمایشهای مختلف حضور داشتم و در جشنوارههای متعددی مانند دانشجویی شرکت کردم تا اینکه در سال 73 برای تحصیل به تهران آمدم و در رشته ادبیات نمایشی در دانشگاه آزاد مشغول شدم و بازیگری را با حضور در پروژههای دوستان ادامه دادم. یادم میآید در دوران کودکی یکسری فیلمها را میدیدم و میآمدم برای بچههای مدرسه بازی میکردم و چنان فعال بودم که وقتی در زمان تحصیل در هنرستان هنرهای تجسمی، آقای ثانی آمده بودند تا برای نمایشی بازیگر انتخاب کنند، همه بچهها اسم من را میگفتند.
چگونه به «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین» رسیدید؟
اواخر دوران تحصیلم، دیگر به طور جدی درگیر کار تصویر شدم. البته قبل از ورود به دانشگاه در سریالی استانی در کرمان با نام «رفتم به باغ کاکا» بازی کرده بودم که برگرفته از فضا و قصهای کرمانی بود تا اینکه برای فیلم آقای سامان سالور انتخاب شدم.
سامان سالور را از قبل میشناختید یا از طریقی به ایشان معرفی شدید؟
من در دوران دانشجویی تئاتری بازی میکردم با نام «سیاها» به کارگردانی حامد محمد طاهری که محسن تنابنده هم در آن بود، ایشان من را به آقای سامان سالور معرفی کردند. چند بار رفتم و متن را خواندم و قرار شد در آن فیلم بازی کنم.
چه تمایزی میان جایگاه بازی در جلوی دوربین با صحنه تئاتر قائل بودید؟
برای من اولویتی برای بازی در تئاتر و سینما وجود ندارد. البته من قبل از بازی در فیلم «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین»، فیلم کوتاهی برای یکی از دوستان در کردستان بازی کرده بودم و در همانجا متوجه شدم که مدیوم بازی جلوی قاب با مدیوم بازی روی صحنه متفاوت است و خیلی باید نزدیک به زندگی بازی کنی.
فضایی نئورئالیستی با نگاهی سرد و یخزده و حسی غریب را در فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین شاهد بودیم که به دلیل عدم اکران چندان دیده نشد و بازی شما هم بازتابی نیافت.
من آن فیلم را خیلی دوست دارم و با وجودی که فیلم اکران نشد اما خیلی از کسانی که بهطور جدی سینما را دنبال میکنند، از هر طریقی بعدها فیلم را دیدند. فیلم «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین» با وجودی که سیاه و سفید بوده و فضای برفی و سردی داشت اما قصهای گرم در روابط افراد حاکم بود.
در بازی شما تشخصگرایی خاصی را شاهدیم. چهرهای خشن با لایهای ظریف از حسی سادهپندارانه، نگاهی دوگانه به بازی شما بخشیده است. این نوع بازی را براساس الگویی مشخص ساختهاید یا برای خود به یک منحنی در نوع بازی رسیدید؟
من بازی بسیاری از نقشآفرینان را دیدهام و از تکنیک خیلیها هم استفاده کردهام، اما هیچ وقت الگوی مشخصی نداشتهام و سعی کردم براساس تواناییها و برداشت خودم از بازی به کارم ادامه دهم. به نظرم الگوبرداری صرف از یک بازیگر نمیتواند سرانجام درستی داشته باشد، چون ماهیت آدمها متفاوت است و نمیتوانند همه مانند هم بازی کنند. هنوز هم سعی میکنم بسیاری از بازیها را ببینم و یاد بگیرم که بازیگرهای مطرح چگونه از صدا، میمیک و بدن خود استفاده میکنند اما سعی میکنم تحت تاثیر بازی خاصی قرار نگیرم و طی یک روال مشخصی پیش بروم.
هراس از این ندارید که این روند مشخص شما را به بنبستی از بازی یکسان بکشاند. معضلی که در سینمای ایران وجود دارد که به جای سبک مشخص، به یک تیپ تثبیتشدهای میرسند و در همین مسیر سالها به بازی میپردازند.
آفرین! این مساله برای من هم در حال انجام بود. اگر بخواهم کاملتر توضیح بدهم، بعد از فیلم اولم در «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین» که ویژگیهای آن کاراکتر بسیار برایم ملموس بود، سریالی با نام «بوی خوش زندگی» به من پیشنهاد شد که در واقع بازنمایی همان کاراکتر را از من میخواست و اعتقاد داشتند که آن کاراکتر در تلویزیون بهتر دیده میشود. من هم چون فیلم اولم اکران نشده بود و وضعیت آن نامشخص بود، در آن سریال بازی کردم اما بعدها پی بردم که کارگردانها تمایل دارند همان شخصیتی را که تعریف شده و برای تماشاگر آشنا است، دوباره در نقشهای دیگر تکرار کنند اما این نوع رویکرد بالاخره تاریخ مصرف دارد و بازیگر باید آنقدر باهوش باشد که خود را از این ورطه تکرار نجات دهد.
کاراکتر تثبیتشده برای شما تکرار نقشی بود که در چند کیلو خرما برای مراسم تدفین داشتید؟
آن بلایی که میخواست سرم بیاید این بود که در همه نقشهایم لهجهای کرمانی داشته باشم و من سعی کردم این طور نباشد. البته لهجه کرمانی برایم افتخار است و در آخرین فیلمم هم همین لهجه را دارم اما نمیخواستم به همان دردی دچار شوم که شما اشاره کردید.
و حضور در نقش احمد رنجه در فیلم «بیپولی» شرایط را برای شما مساعد کرد؟
بله! البته من بعد از بازی در فیلم آقای سالور به کرمان بازگشتم و در آنجا در فیلمی محلی برای شبکه استانی بازی کردم که به دلیل فضای بومی که داشت باز هم نقشی کرمانی بود. اما برای فیلم بیپولی، آقای نعمتالله شخصیت متمایز و ویژه احمد رنجه را برایم شکل داد که آن فیلم سکوی پرتابم شد و با احمد رنجه جان گرفتم.
کاراکتری که با حضوری شیرین و با قسم خوردن به امامزاده حمزه، به دنبال پول در بیپولی مطلق بود!
احمد رنجه شخصیت شیرین و جذاب و دلچسبی داشت و موقعیت خاصی را رقم میزد، بویژه نحوه حرف زدن و دیالوگهای شیرینی که آقای نعمتالله نوشتند، به این کاراکتر زبان خاصی داده بود. من هنوز هم میبینم که خیلیها دیالوگهایی که در این فیلم بود را حفظ هستند. در واقع فیلم «بیپولی» با وجود موقعیت طنازانهای که داشت، فلسفه زندگی را به نحو خاصی به تماشاگر میرساند.
چه دیالوگی از فیلم را خودتان هنوز به یاد میآورید؟
دیالوگهای زیبایی در فیلم بود. مثلا میگفت که اگر میخواهی پات تو زمین باشه، باید زاد و ولد کنی.
خودتان چقدر به خلق این شخصیت کمک کردید؟
به هر حال من هم پیشنهاداتی داشتم اما آقای نعمتالله آنقدر تبحر در هدایت بازیگر دارند که بیشتر بار ایفای نقش به عهده ایشان است. به نظرم احمد رنجه برای آقای نعمتالله خیلی ارزش دارد و در همه کارهایش به نوعی نام و حضور احمد رنجه را شاهد هستیم.
حالا در آخرین ساختهشان-آرایش غلیظ- احمد رنجهشان چه کسی است؟
ببینید! شاید چنین شخصی حضور عینی نداشته باشد اما نوع بازیاش در سکانسی را میبینیم یا حتی شاید در تیتراژ نامی از او را داشته باشیم!
انگار دلبستگیتان به احمد رنجه ادامهدار است؟!
بله! من علاقه خاصی به این شخصیت دارم اما آقای نعمتالله بیشتر علاقهمند به این کاراکتر هستند و همان زمان هم این را میگفتند.
حضور درخشان در فیلم «چند متر مکعب عشق» وجه متمایزی از بازی شما را در نقش عبدالسلام نمایان کرد.
بله! واقعا حضور در این فیلم، تعریف جدیدی به بازی من بخشید و خیلی ممنونم از برادران محمودی که این فرصت را به من دادند که نقشی متفاوت از چیزی که تصور میشد را بازی کنم. حقیقتش آقای جمشید محمودی من را برای نقش دیگری انتخاب کرده بودند و از ایشان خواهش کردم که نقش عبدالسلام را به من بدهند.
قرار بود چه نقشی را داشته باشید؟
به نظرم قرار بود که در نقش رئیس کارگاه باشم. من در آن مقطع تصمیم داشتم که بهطور جدی تعریف دوبارهای از خودم ارائه بدهم و نمیخواستم به سرنوشتی تکراری در بازیهایم برسم.
عبدالسلام دارای مختصات خاصی بود و سکوتی همراه با عصیان را در خود ذخیره داشت که به نظرم تا پایان این خشم باقی ماند. شما چطور این نقش را تعریف کردید؟
افرادی مانند عبدالسلام که در کشور خود جایگاهی داشتند، بهناچار در مهاجرت باید در وضعیت متناقضی قرار گیرند. به نظر من عبدالسلام به جای خشم، پُر از اندوه است و نگرانی پدری را برای دخترش داشته و حتی در لحظاتی حالتی مهربان دارد.
نوع بازی شما که باید با زبان سکوت همراه باشد، بهدرستی در چهره و میمیک صورتتان نمایان بود، چگونه به این نقش رسیدید؟
من نقش عبدالسلام را خیلی دوست داشتم و موقعیت این بازی را در کارنامه خود مهم میدانستم و از این رو خیلی برای آن وقت گذاشتم و تمرینهای زیادی کردم. من به این فکر میکردم که لزوما نباید بازیگر تنها با دیالوگ به ایفای نقش بپردازد و میتواند با سکوت هم حرفهای بسیاری بزند. باید بگویم در این فیلم با قلبم بازی کردم.
شما مانند فوتبالیستهایی که در دقایق پایانی به بازی گرفته میشوند و ذخیره طلایی تیم هستند، در سکانسهایی کوتاه نقش خود را بهخوبی ایفا میکنید اما شاید بازیتان چندان به چشم نیاید.
من تنها به موقعیت و ایفای نقش فکر میکنم و کوتاهی و بلندی حضور کاراکتر را چندان مهم نمیدانم. به نظرم مهم این است که آن کاراکتر موقعیت ویژهای در فیلمنامه داشته باشد و دست به عملی بزند که در روند قصه موثر باشد. بگذار بگویم که من بازیگری را به سختی آموختم و نمیخواهم ساده بازی کنم، بازیهای خنثی بماند برای کسانی که بازیگری را ساده میگیرند.
در این سالها کارگردانی تئاتر هم کردید؟
بعد از بازی در فیلم آقای سالور در مقطعی ساکن کرمان شدم و در آنجا چند کار را به صحنه بردم و چون نقشهای کوتاهم در سینما زمان زیادی نمیبرد، برای بازی میآمدم تهران و برمیگشتم تا زمان حضور در فیلم «جیببر خیابان جنوبی» که در تهران مستقر شدم. امسال هم درصدد هستم که نمایشی را به صحنه ببرم و طرحهایی دارم که به دنبال ارائه آنها هستم.
به نظرتان چرا تعریف و شکل بازیها در ایران متمایز از کشورهای دیگر است؟
ببینید! از زمان استانیسلاوسکی یکسری تعریفهای مشخصی برای بازیگری شکل گرفت که آن را تبدیل به علم کرد و بسیاری از بازیگران بزرگ هم از طریق مدارس سینمایی بیرون آمدند. البته بسیاری از بازیگران ما هم درس بازیگری خواندند اما بحث این است که هنوز چارچوبهایی برای قضاوت بازیگری در ایران وجود ندارد و آدمها به شکلی حسی درباره بازیها قضاوت میکنند.
و برای همین نداشتن تعریفی استاندارد در کشور هر بازیگری را که بیشتر ادا درمیآورد و دست و پایش را بیشتر تکان میدهد و در واقع دارد بازی میکند تا بازنمایی حقیقی زندگی، در اصطلاح مردم و برخی منتقدان، بازیگر بهتری به حساب میآید!
بله! مثلا میگویند که چقدر خوب سرش را به دیوار میکوبید. یعنی اوج حرکات شخص را نوعی تحسین برای بازی میپندارند. در صورتی که بازیگری عبارت است از شناخت شخصیت، نوع تطبیق بدن با فیزیک کاراکتر، تطبیق میمیک صورت و صدا و صوت، شناخت ریتم و سکوت شخصیت و ارتباط با کاراکترهای دیگر و حتی اشیای پیرامون. تمام اینها مدیومهای خلق یک کاراکتر است که باید یک نقش از این طریق مورد قضاوت قرار گیرد و این نیاز به دانش سینمایی دارد.
اغراق در بازی بهعنوان یک حسن در بازیگران ایرانی به تصویب رسیده است و بهراحتی میتوانم مثالهای فراوانی از ستارگان امروز سینما بزنم که کاراکترهایی که ایفا میکنند در عین رئال بودن اثر، هیچ مابهازای بیرونی ندارد و نوع ادای دیالوگها و نحوه حرکت بدن و شمایل کاراکتر به مانند موجودی فرازمینی است! در صورتی که مثلا داستین هافمن در فیلم پاپیون را نمیتوان چیزی جدای از کاراکتر «لوئیس دگا» دانست.
همینطور است. کتابی است نوشته اویدا (بازیگر پیتر بروک) با نام «بازیگر پنهان» که به نظرم همه بازیگران باید آن را بخوانند. جمله معروفی در این کتاب نوشته شده به این نحو که قرار نیست بازیگر خود را به بهانه نقش آشکار کند، یعنی خودش را به رخ بکشد، قرار است بازیگر خود را در نقش پنهان کند و نقش، خود را نمایان سازد تا بازیگر. من خواهش میکنم اسم کسی را در این مصاحبه نیاورید اما بهطور کلی بگویم که شاید برخیها میخواهند با نقشها خود را نشان دهند و میبینیم که خیلیها آن شخص را میبینند تا کاراکترها را و این بزرگترین درد است.
و آن آدمها دوباره بازتولید میشوند و سالها با همان قالب ساختهشده به کسب درآمد میپردازند و این معضلی است که از بازیگران پیشکسوت تا جوانان تازهکار را در بر میگیرد و از نگاه نادرستی سرچشمه یافته است.
متاسفانه این مساله برای همه به تثبیت رسیده است و همه این نوع تعریف و بازی را پذیرفتهاند.
حالا شمایی که میخواهید فارغ از تیپهای مرسوم و به دور از موقعیت ستارگان چهرهنما به بازی ارزندهای برسید، چه جایی در این میان خواهید داشت؟
سینما جایگاه من را مشخص کرده است دیگر. شما ببینید در سینمای ایران جایگاه من کجاست واقعا؟
به نظرتان میتوان امیدی به تغییر شرایط در سینما داشت؟
ببینید! فعلا سینمای ایران به همین میزانی که من بازی میکنم این جنس بازیگرها را میخواهد و نمیتوان بیشتر از این توقع داشت! من نمیتوانم تغییری در این شرایط داشته باشم و تنها میتوانم نقشهای خود را بهخوبی بازی کنم. حالا این نوع بازی تا چه میزان هوادار داشته باشد به بدنه سینما مربوط است. البته من فکر میکنم که بهتدریج شاهد تغییراتی در دیدگاهها خواهیم بود.
فیلم «طعم شیرین خیال» با بازی شما در حال اکران است. به نظر میرسد که در این فیلم به علت عدم پرداخت مناسب در شخصیتپردازی، نتوانستید موثر باشید.
من در طعم شیرین خیال نقش پدری حدودا
50 ساله و کرمانی را بازی میکنم. به نظرم اگرچه این کاراکتر چندان به چشم نمیآید اما موقعیت خوبی داشته و شخصیتی است که با کاراکتر اصلی مساله دارد. به هر حال ظرفیت کاراکتر پدر به همین میزان بود و نیازی به پرداخت بیشتر نداشت. من سعی کردم در نقشی که داشتم نگاهی پدرانه و دلسوزانه را نسبت به دخترم ارائه دهم و بموقع خشم خود را نشان دهم.
به نظرتان این فیلم در کارنامه کمال تبریزی میتواند جایی قابل اشاره داشته باشد؟
من این فیلم را در اکران نوروزی به همراه خانواده دیدم و حقیقتش میترسیدم که بازیام در آن خوب درنیامده باشد، چون پس از سالها داشتم یک کاراکتر کرمانی را بازی میکردم. من فیلم را پسندیدم و به نظرم دارد بحث مهمی را مطرح میکند و مساله محیط زیست دغدغه بسیاری از افراد است.
در این سالها دوست داشتید ایفاگر چه کاراکتری باشید که امکانش مهیا نشد؟
دوست داشتم بازیگر اصلی فیلم «خداحافظی طولانی» باشم که واقعا نقش ویژهای داشت و سعید آقاخانی به بهترین نحو آن را بازی کرد و واقعا حقش بود که در جشنواره فجر بهترین بازیگر شود.
بیشتر سبک بازی کدام بازیگر خارجی را میپسندید؟
دانیل دیلوئیس را خیلی دوست دارم و به نظرم بازیگر درخشانی است و خاویر باردم هم عالی است. آلپاچینو و داستین هافمن را از نسل گذشته دوست دارم که همچنان بازیگر هستند و مانند قالی کرمان هر روز بهتر میشوند!
به نظرتان مردم احمد رنجه را بیشتر میشناسند یا نادر فلاح را؟
بارها مردم پیش من میآیند و درباره کاراکتری صحبت میکنند اما اسم من را نمیدانند و میپرسند. البته چه بهتر، چرا که این بازیها هستند که ماندگار میشوند. شما در فیلم صورت زخمی «تونی مونتانا» را به خاطر میآورید و آلپاچینو به واسطه آن نقش ستاره میشود.
یا در فیلم راننده تاکسی این تراویس بیکل است که چهره عصیانزده خود را بر رابرت دنیرو برتری میدهد.
بله! به هر حال روزی پیدا میشود که مردم نام من را هم بدانند اما مهم دیده شدن نقشهایی مانند عبدالسلام یا احمد رنجه است.