|
ارسال به دوستان
یادداشتی درباره مجموعه شعر «شب آهوها» اثری از رباب طاهری
سمتی از زبان را نشانهای
الف. م. نیساری: «هنر رسانه اردیبهشت» ناشری است که مدیریت آن بر عهده یکی از شاعران خوب معاصر است؛ شاعری که در شناخت شعر نیز صاحبنظر است. ای کاش همه ناشران ما که در حوزه شعر تخصصی کار میکنند، شناخت کافی درباره آثاری که چاپ میکنند داشته باشند؛ اگر هم در بخش نقد یا ترجمه شعر تخصص ندارند، از مشاوران زبده و خبره بهره ببرند. بالطبع با این کار، هم به این روال و هم به اعتبار نشر خود کمک خواهند کرد. از طرفی، کسب این اعتبار، خود سبب رونق اقتصادی ناشران خواهد شد.
متاسفانه تعداد ناشران معتبری که در کل یا هر از گاهی شعر هم چاپ میکنند، در مقابل ناشران بیسواد پولکی این حوزه بسیار اندک است؛ ناشرانی که به اصالت شعر و اعتبار شاعران زمانه خود و بالطبع به همکاران خود نیز خسارتهای جبرانناپذیر وارد خواهند کرد. این در حالی است که ناشران فعال و روشنگری نظیر «هنر رسانه اردیبهشت» که مدیریت آن بر عهده کسانی همچون سیدضیاءالدین شفیعی است، توانسته و میتوانند در شکوفایی و سلامت جریان کلی شعر بسیار موثر باشند؛ به عنوان مثال، تنها یک چشمه از کارهای ایشان، چاپ دفترهای شعر شاعران جوان بااستعداد و نوگراست، زیر عنوان کلی «صدای تازه» که حدود 30 دفترش را من دیدهام؛ دفترهایی که شناختشان تخصص و شعور شعری میخواهد.
رباب طاهری یکی از جوانان بااستعداد نوگراست که توسط «هنر رسانه اردیبهشت» شناخته و کشف شده؛ شاعری که با غزلها و رباعیاتش در «شب آهوها»یش نوگرایی میکند.
«شب آهوها» در حدود 100 صفحه و در ۲ بخش غزل و رباعی آمده؛ بخش اول به «غزلهای آیینی»، «تغزل پایداری» و «دفتر عاشقانهها»؛ بخش دوم نیز به «رباعیهای انتظار»، «عاشورایی» و «غدیر» اختصاص دارد. در واقع غیر از دفتر عاشقانهها، کل شعرهای این دفتر، آیینی یا مذهبی و شعرهای «پایداری» یا «انقلابی» است.
زبان شعری رباب طاهری، هم تحت تاثیر زبان شعر انقلاب است و هم تحت تاثیر «غزلنو» که خود جریان دامنهداری است، زیرا شعر انقلاب نیز با توجه به استقلالی که دارد، نفوذ غزل نو را نیز در قد و قامت خود احساس میکند؛ همانگونه که نفوذ نیما و شعر نیمایی و جریان کلی شعر نیمایی را نیز نمیتوان در لایههای زبانی و بیانی غزل نو نادیده گرفت، چرا که به قول نیمایوشیج «هرچیز و هرکس برآورد محصول خود و دیگران است» و این یعنی استقلال کامل برای کسی یا چیز متصور نمیتوان بود.
علاوه بر این، غزلهایی با ابیاتی بلندتر از حد معمول و مرسوم، تقریبا نیمی از غزلهای «شب آهوها» را دربرگرفته که متاثر از بخشی از شعر انقلاب است.
در واقع 3-2 دهه قبل، عدهای از شاعران بانفوذ انقلاب با بلند و طویلکردن مصراعها (غزلها و مثنویها) توانستند حدود یک دهه، شاعرانی را تحت تاثیر نوع کار خود قرار دهند؛ مدلی که به تبع آن، قافیهها و ردیفهای بلند نیز به اینگونه اشعار افزوده شد. حال این امر به دنبال چه نگاه و نظری یا به واسطه کدام ضرورت یا تحت تاثیر کدام فلسفه رواج یافت! بماند. و باز بماند این نوع عملکرد بیسابقه که چطور در طول چندین قرن در تاریخ ادبیات فارسی ضرورت پیدا نکرد... تا اینکه رسید به 3-2 دهه قبل و بعد از رواج افتاد و دوباره در دفتر رباب طاهری رونق پیدا کرد!
با این همه، باید همهجانبه در این باره تحقیق کرد تا تاثیر منفی یا مثبت ابیات بلند در اشعار مدنظر را دید. یعنی باید دید این امر سبب نمیشود که شاعر بیش از آنکه به صورت ناخودآگاه غرقه در شعرش شود، آگاهانه درگیر بلندی مصراعهای غزلش باشد و سخت مراقب اینکه افاعیلی از آن کم یا زیاد نشود؟ بدتر اینکه بخواهد با کلمات حشو و زاید مصراعی را پر کند تا قالببندی کارش درست از آب درآید. یا به فرض، برای کوچهباغیکردن غزلها، «ای وای، امان امان، ای دوست...» بیاورد تا با این مصالح بیرونی، قالب وزن جدید را بریزد و... اما نخستینغزل این دفتر چنان روان است که بخشی از احتمالات منفی مخاطب را فرومیریزد، زیرا آگاهانه شعرگفتن، چنین روانی را برنمیتابد:
«کوچهها پیچ خورد و مبهم شد، چون کلافی که رنگ ماتم داشت
مثل تنهایی زنی غمگین، چشم از این کوچه برنخواهم داشت
کربلا باز امتحان میداد، در مجالی که نیزه میبارید
و گمانم که نیمه شعبان، روی پیشانیاش محرم داشت...»
نکته دیگر درباره غزلهایی که بیتهایی بلند دارند، این است که یک نوع آگاهانهسرودن کمرنگ بر تمام این غزلها سنگینی میکند و حکمفرماست. البته این امر فرق میکند با این دریافت که ابیات بلند در بعضی غزلها همانقدر که نتوانسته شاعر را به آگاهانهسرودن وادارد، همانقدر هم توانسته از غرقهشدنش در ناخودآگاه جلوگیری کند!
«ای امام درختهای بلند! رهبر مشتهای فاتح شهر!
کاش دستان تو دوباره شود و به این بازوان توان بدهد»
نه تنها دوست ندارم، بلکه اعتقاد دارم تعابیر، تصاویر، استعارهها، تشبیهات و عنوانهایی نظیر «تشخیص»، نه تنها به قول قدما «صنعت» شعری نیست، بلکه به قول امروزیها حتی «آرایههای ادبی» هم نیست، بلکه اینها همه جزو ذات، واقعیت، حقیقت و ماهیت اشعار بوده و عنوانهایی نظیر صنعت و آرایه، تنها القابهای توهینآمیزی بر این قابلیتهاست؛ همینهایی که وجود شعر بر آنها استوار است، خاصه عنوان «تشخیص» که تحولی بسیار نو و بنیادی در شعر امروز، بویژه شعر نو ایجاد کرده است. در واقع همین قابلیتها سبب آفرینش زیباییهایی در غزلهای رباب طاهری در این دفتر و دیگر شاعران در دفترهای دیگر شده و در نهایت به زبانی تازه و نو رسیده است. البته تازهشدن افق دید شاعر سبب تازگی و نوگرایی بنیادی در شعر او خواهد شد و نهتنها سبب ایجاد رفرم در زبان شعر. ببینید که قابلیت «تشخیص» چطور در یک غزل توانسته به «قهوه» شخصیت انسانی ببخشد و او را وادار به عصیان کند! اینگونه نمونهها در این دفتر بسیار است و نیز قابلیتهای دیگر نظیر تشبیه و استعاره و... که چه از «شبهای خیس شاعر ساختهاند»!
«قهوه در چشمهات عصیان کرد، تهنشین شد تمام فنجان را
غافل از هر چه نقش بسته زمین، شعرها قطرههای فال شدند
بیتو شبهای خیس شاعرها، با تمام ستارههای درشت
یا به هم ریختند ظلمت را، یا چراغانی وصال شدند...»
از دیگر برجستگیهای اشعار این دفتر که توانایی یک خانم شاعر 33 ساله را میرساند، چاشنی حماسه در غزلهای اوست. میگویم چاشنی تا غلظت آن را تلطیف کنم، چرا که ماهیت غزلهای این دفتر چنین است و میخواهد چنین باشد. در واقع ملاحت غزلهای این دفتر در همین حد از زبان و نگاه حماسی است. هر چند که من جانمایه عاطفه یا عاطفیبودن را در این غزلها ناچیز میبینم و همین امر شاید آنها را از اوج لازم انداخته است. درست است که آیینی و مذهبیبودن و رعایت نجابت در آنها، دست شاعر را به لحاظ غلظتدادن به بعضی از وجوه عاطفی میبندد اما آن نیز راههای گسترده خودش را دارد. به عنوان مثال، اگر چه بعضی اشعار مذهبی چاییچیان خالی از قابلیتهای تعبیر، استعاره، تشبیه، تشخیص... است اما گاه صرف وجود عاطفه و غلظت لازم آن، چنان دست شاعر را باز میگذارد که با آن میتوان به سوگ و سوز نشست یا از درد و دوری به سماعی سوگوارانه چرخید و از چرخش خود جهان را به چرخش درآورد و آن هنگام در خاککردن بدن مبارک و پاک حضرت فاطمه(س) توسط امیر مومنان حضرت علی(ع) است که چاییچیان در اوج، زبان حال آن لحظات میشود و میگوید:
«بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به روی پیکر زهرا ولی آهسته آهسته»
رباب طاهری باید کمی از آگاهانهسرودن را از خود بگیرد و به سمت ناخودآگاه و نیز عاطفیترشدن برگرداند، نه اینجایی که هست بد باشد، نه! حرف بر سر بهترشدن است:
«در من هزار کوفه سرگردان، کل میکشد تمام جنونش را
قدر هزار ابر دلم تنگ است، اما بهانهای که ببارم نیست»
فرصتی فراختر میخواستم که درباره دیگر اشعار رباب طاهری حرف بزنم. اگر چه همه غزلهایش را خواندم و استقلال نسبی شعریاش را دیدم؛ غزلهایی که گاه به شعر فاضل نظری هم نزدیک میشود؛ یا غزلهایی که تمایل دارد به سمت استقلالی کامل، آنگونه که سیمین بهبهانی، حسین منزوی و... به آن رسیدهاند و رباب طاهری در شعرهای ذیل نیز در حال رسیدن به آنهاست:
«از یاد برده بغض مرا باران، از گریهام پرنده هیاهوها
از من گذشتهای و نمیدانی، دریا نکنده است دل از قوها
بیعشق بلند نخواهم بود، بیآسمان پرنده نخواهم ماند
آشفتهام شبیه عزاداران، چون پیچوتاب مشکی گیسوها»
«این شعر گیسوان پریشان دختریست
که لهجه تمام غزلهایش آذریست
ای ابر تیره دست بهدامان کیستی
وقتی که باد نیز پریشان روسریست
چشمان تو دو تیله مست قمارباز
این دل تمام آنچه به نیرنگ میبریست...»
ارسال به دوستان
نقدی بر مجموعهشعر «کودکانهها و غزل» افشین علا
توأمان شعر و نظم!
وارش گیلانی: افشین علا را تا همین یکی دو دهه قبل تنها به عنوان شاعر کودک و نوجوان میشناختند و کمتر کسی میدانست وی شعرهایی نیز برای بزرگسالان دارد. در همین مدت که او در شعر کودک و نوجوان صاحب سبک شد و شعرهای ویژهای در این زمینه سرود، هم شهرت و محبوبیت بیشتری پیدا کرد و هم به این واسطه در حوزه شعر بزرگسال او را بیشتر شناختند. البته شعرخوانی او نزد رهبر معظم انقلاب و کاندیدا شدنش برای مجلس و سروصدا کردنهای هر از گاهیاش از تریبون انجمن شاعران ایران نیز در شهرت و شناختش در حوزه شعر بزرگسال بیتاثیر نبود.
اشعار کودک و نوجوان افشین علا اغلب حرفی برای گفتن دارد؛ گفتنی که تاثیرش بیشتر از مسیر عنصر عاطفه میگذرد اما ما در این یادداشت به این بخش از شعر او- که تنها حدود یکپنجم از کتاب را به خود اختصاص داده است- کاری نداریم.
مجموعهشعر «کودکانهها و غزل» افشین علا را انجمن شاعران ایران در 131 صفحه منتشر کرده است. این مجموعه دارای یک مقدمه و 2 فصل است؛ مقدمه را ساعد باقری نوشته. در بخشی از این مقدمه آمده است: «افشین علا شاعری ریشهدار است. چند نفر میتوانند در صدق و صفا و قدرت شاعری او در مناجات «رویای خستگان» تردید روا دارند:
«میبینی آنچه را که چو من در حساب نیست
چون آینه نمیگذری از غبار هم
رو میکنی ز لطف، به رویای خستگان
سر میزنی به مردم شبزندهدار هم...»
ساعد باقری معتقد است: «روح یکپارچه و منسجم افشین علا همهچیز را به 2 قلمرو سنتی و مدرن تقسیم نمیکند و...» و لطفها و تفقدهای دیگر باقری که بیشتر به نظر لطف دوستان میماند تا معرفی درست شاعر! شکی نیست که بسیاری از شاعران و منتقدان با اغلب نظرها و اعتقادهای باقری موافق نباشند.
بعد از مقدمه، به فصل اول میرسیم که مجموعهغزل است برای بزرگسالان تا صفحه 76 و فصل دوم از صفحه 77 تا صفحه 95 نیز شامل دو شعر نو و یک چارپاره و یک شعر دیگر است که باز برای بزرگسالان است. فصل سوم نیز از صفحه 97 تا آخر کتاب شامل یک شعر نو و چند چارپاره است که برای نوجوانان سروده شده است.
غزلها و در کل اشعار افشین علا در ردیف آن دسته از اشعار قرار میگیرد که اصطلاحاً به آنها اشعار معناگرا میگویند؛ اصطلاحی که بیمعناست، چون همه اشعار کموبیش در پی معنا هستند اما منظور ایشان از معناگرا بودن، صورت نظمی است که بعضی گونههای شعری بیشتر دچار آنند؛ شعرهایی که خالی از ظرافتهای شعری نیستند؛ شعرهایی که در آنها حرفهای حکمی، فلسفی و نصایح و مسائل اخلاقی و مکارم دینی و انسانی به صورت مستقیم و روشنتر بیان شدهاند، تا آنجا که این مستقیمگویی نسبی ممکن است بخشی از اینگونه آثار را به سمت نظم پرتاب کند، چون همه شاعران که حکمت فردوسی، تجربه سعدی و روانشناسی سخن صائب تبریزی را ندارند که کمبود عاطفه و تخیل اشعارشان را با بلندای اندیشههای خود جبران کنند و به دام حرفهای سرد و نصایح سطحی نیفتند:
«از مادرم آموختهام سادگیام را
در اوج سرافرازیام افتادگیام را
سوگند به عالم که به عالم نفروشم
ارث پدرم، جرات آزادگیام را
ساقی! اگرم تا پر عنقا برسانی
از کف ندهم دولت افتادگیام را...»
شعر «شوق سفر» از بیت اول تا آخر جز یک مشت شعار نیست؛ شعارهایی که شاید نوع بیان شاعرانهاش میتوانست آن را و ادعاهایش را با تمهیداتی باورپذیر کند. مگر میشود با ادعای صرف اینکه «من این صفت را از پدر و آن صفت را از مادرم آموختهام، پس آزادمنش هستم و افتادگی دارم و سادگی را از مادرم آموختهام و کلاً اینها همه ارث بابای من است و...» کسی حرف مرا باور کند؟! چه رسد به اینکه شعر مرا!
شعر «رؤیای خستگان» هم انصافاً 2 بیت درخشان دارد که آورده شده و غزل «کلید» هم از آنجا برای مخاطب باورپذیر میشود که سخنانش ریشه در قرآن، احادیث و روایات دارد و سخنش نیایشواره است:
«اگر بار گناهانم عظیم است
چو یارم عیبپوش آمد، چه بیم است؟
گناهم شد پلی، تا بگذرد دوست
کجی را بین، صراطالمستقیم است!
به آیات عذابم وعده دادی
ولیکن نام قرآنت کریم است
کلیدی یافتم در محبس عمر
که بسمالله الرحمن الرحیم است»
غزل «کلید» در عین داشتن زبانی کهن که وامدار شعر دیروز است، نکتهگوییهای جالبی دارد که ابیاتی از آن را در بالا آوردیم.
عنصر عاطفی غزل «چگونه بیتو نمیرم؟» را نجات داده است. یعنی اگرچه حرفها و خردهحرفهای این غزل کمتر است اما آنها نیز توسط عاطفه، تلطیف پیدا کرده و توسط تعابیر شاعرانه با نظم و حرف صرف فاصله میگیرد. از این رو شعر از حالت حرفی و نظم، قابلیت و ارزش شعری پیدا میکند:
«چگونه از تو نگویم که داستان منی
قرار و طاقت و آرامش و توان منی
چگونه از تو نخوانم تویی که مثل سلام
همیشه اول هر صبح بر زبان منی
تو میروی که بیایی درست مثل نفس
برو که زنده بمانم، بیا که جان منی...»
شکی نیست که وزنهای با ضربآهنگ تند، هرچقدر هم قدرت گولزدن اذهان ناپخته را داشته باشد، حریف مخاطبان حرفهای نمیشود، تا صرفاً به دلیل همین یک نکته، شاعر و شعرش را پیرو غزلیات مولانا بدانیم و بنامیم و بعد به آن افتخار هم بکنیم! اگرچه در شاعری، خود بودن ارزشمند است نه پیرو مولانا بودن! با این اوصاف، واقعیت این است که افق دید افشین علا در غزل «با دل من چه کردهای؟» چندان بلند نیست که زیر لوای پرچم برافراخته وزن تند مولانا قرار نگیرد. از این رو وقتی شاعر میگوید «با دل من چه کردهای؟» و این 5 کلمه را ردیف یک غزل 5 بیتی میکند، نهتنها آهنگ و تم پایانی هر بیت را دقیقاً در پرتو همین ردیف مولانایی قرار میدهد، بلکه 80 درصد شعر را نیز تحت تاثیر غزل مولانا قرار میدهد. تعابیر و مصراعها و جملاتی نظیر:
«من، من تازه کیستم»
یا «عقل چو دادهام ز کف، میکشیام به هر طرف»
و کلاً بیت آخر:
«روحم اگر، چرا تنم؟ خاکم اگر، چرا منم؟
یار بگو که چیستم، با دل من چه کردهای؟»
همین چند تعبیر، سطر، جمله و مصراع کافی است که غزل مورد نظر را تقلیدی از غزلیات مولانا بدانیم! حتی چند تعبیر، سطر، جمله و مصراع غیر مولانایی و تقریباً امروزی و محاورهای این غزل نیز نتوانسته آن را از وابستگی به زبان و غزلیات مولانا برهاند اما هنری از شاعر نشان داده است؛ تعابیری نظیر:
«مثل همیشه نیستم»
«دست خودم که نیستم»
«در عجبم که بر زمین، این همه سال، پیش از این بیتو چگونه زیستم...»
در این مجموعه علاوه بر حسنها و عیبهایی که برشمردیم، 2 مشکل دیگر قابل توجه است؛ یکی زبانی که بسیار وامدار شعر دیروز است و زبانی که چنین باشد، عاریهای میشود و مال شاعر نیست. مشکل دوم ابیات و مصراعهای بسیاری است که نظم است و گاه در حکم حشو و زائد در شعر فارسی، ابیات و مصراعهایی که ارزشی بیش از حرفهای معمولی که در محاوره برای مصرفشدن گفته میشود ندارد:
«از این پس دلم تحت فرمان توست
قدمرنجه فرمای در کشورت
از آن منی گرچه دارم خبر
ز یاران همصحبت دیگرت»
و تعابیر و مصراعهایی که نمونههای مشابهاش را در شعر دیروز فارسی میتوان یافت:
«دو عالم اگر در ترازو نهند
نَیَرزد به یک تار مو از سرت»
در این دفتر نیز غزلهایی که نظیر غزلهای رهی معیری باشد و از ترانگی و طراوتی خاص برخوردار باشد دیده میشود:
«جز تو نزد هیچکس در زندگی سر، خم نکردم
بنده عشقت شدم، اندیشه عالم نکردم
بیوفایی دیدم اما از درت جایی نرفتم
زخم را بوسیدم و آلوده مرهم نکردم
چون نبودی پیش چشمم، در جهان خوبی ندیدم
چون نبودی در کنارم، تکیه جز بر غم نکردم....»
نکته آخر اینکه چند شعر درخشان این مجموعه دارد که اگرچه همه ابیاتش درخشان نیست، اما همین امر نشان از قدرت و زیباییشناسی شاعری دارد که توانسته و میتواند بهتر باشد؛ به شرط آنکه دقت بیشتری در سرودن داشته باشد و در انتخاب شعرها برای چاپ وسواسی بیشتری به خرج دهد:
«دیده در حسرت آن قامت زیبای بلند
نقرهافشان شده چون ماه به شبهای بلند
با تو ایام رَود چون شب تابستان، زود
بیتو هر ساعت عمرم شب یلدای بلند
گرچه از چشم تو افتادهام از من مگریز
بیمدد خیز، که افتادهام از جای بلند...».
ارسال به دوستان
نگاهی به مجموعه شعر «گوشوارههای گیلاسی» سروده مهسا ملکمرزبان
از سادگی تا روزمرگی
حمیدرضا شکارسری: زبان در زندگی خود همانند انسان، دورههای مختلفی را سپری میکند.
زبان هنگام زایش، زیر قلم شاعر و روی کاغذ، زبانی جوان است. چهرهای ناشناس دارد. زبانی که تازه زبان باز کرده و بیان آموخته است!
همین زبان جوان بتدریج بر اثر استفاده مکرر توسط شاعران متاثر یا مقلد، قابل شناسایی و با بیانی آشنا اخت میشود و پا به میانسالی میگذارد.
در نهایت زبان جوانسال به دلیل کثرت استفاده توسط مردم عادی، کاملا آشنا میشود و بیانی روزمره مییابد و به کهنسالی پا میگذارد.
زبان جوان چنانچه ذکر شد زبان شعر است و تازگی و طراوت خود را یا از طریق فرم یا از طریق مضمون بکر به نمایش میگذارد.
زبان میانسال زبان نثر ادبی یا نثر شاعرانه است. نثر است چون تمهیدات فرمی و مضامین شاعرانه در آن لو رفته است ولی هنوز ادبی است و کم و بیش شاعرانه است، چون وارد مکالمات روزمره نشده است و هنوز نسبت به محاورات روزمره متفاوت و برجسته به نظر میرسد؛ زبانی که به رغم این تفاوت بیشتر برای معنارسانی مورد استفاده قرار میگیرد.
زبان کهنسال زبان روزمره مردم است و در نتیجه هیچ برجستگی خاصی نشان نمیدهد. زبانی که از شدت تکثیر و کاربرد، خودکار شده است و تنها برای معنارسانی به کار میرود و مورد استفاده (سوءاستفاده) قرار میگیرد.
***
شعرهای «مهسا ملک مرزبان» در مجموعه شعر «گوشوارههای گیلاسی»، قابل ردهبندی در گروه شعرهای ساده این روزگار است. روایات خطی و بدون پیچ و تاب و با زمانبندی مرتب، بهرهمندی از یک مضمون و یک تعبیر و یک تصویر واحد در متن، اتصالات آشنا میان کلمات و بالاخره مضامین و تعابیر و تصاویر کم و بیش کلیشهای، متنهای او را سادهیاب و طیف مخاطبان شعرهای او را وسیع کرده است. با این حال تبعیت از کلیشهها هنوز به حدی نیست که متن او را نثر عادی و روزمره بخوانیم و باید به ادبی بودن و شاعرانه بودن آنها صحه بگذاریم و آنها را تا سطح نثر ادبی و شاعرانه ارتقا دهیم.
آرام جان / تقصیر من نبود / نشانی انگشتهای تو / بر گیسوان گیتارت / گمراهم کرد
فضاهای غالبا عاشقانه، عاطفهای منفعل بر شعرها حاکم کرده است که برای مخاطبان غیرحرفهای و متفنن شعر جالب و جذاب است. درست مثل داستانهای خاطراتی خطی و سرراست و تابلوهای نقاشی بازاری و فیلمهای شبکه خانگی!
این طور که تو نگاهم میکنی / جای حرفی نمیماند / فقط این نبات دلم / در هورم چشمانت / ذره ذره / آب /...
صور خیال در این آثار یک لایه و تک بعدی است و در ارتباط با لایهها و تعابیر دیگر عمق نمییابد، لذا اثر علاوه بر سادگی به سادهها هم میپردازد. در این موقعیت خطر افتادن در گودال نثر ادبی و شاعرانه بیشتر میشود.
قایقم را به آب انداختهام / پشت به ساحل نشستهام / به دورها چشم دوختهام / دلم را به دست گرفتهام / تا با دست خودم / در دریاش بزنم /...
و این خطر تا آنجاست که گاه تنها با نثر، نثری عادی و روزمره، بدون هیچ ارائه لفظی و معنوی روبهرو میشویم. نوعی پلکانینویسی معمولی:
بوی نان تازه و / اطلسیهای باران خورده و / مهر جانماز و / شنهای دریای شمال و / آتش سیگار و / خنکای شبهای شهریور... / میخواهی مرا یاد کی بیندازی؟!
حالا این نثر را کنار شخصینویسی هم بگذاریم، نتیجه میشود نوشتههای روزمره شاعری که دغدغهای جدی برای گزینش و انتشار آثارش ندارد:
عطر یک سیب بزرگ / عطر یک به بزرگ / عطر چهار شاخه نرگس / و... / یاد عطر یک شال / در دل شبی با عطر باران / جاده لواسان
که دیگر نه شعری در متن دیده میشود و نه حتی نثر ادبی و شاعرانهای (چون دیگر در متن هیچ نشانی از زبان برجسته و حتی ذرهای تخیل نمیبینیم).
صورت زبان و دایره واژگان در شعرهای ملکمرزبان نو اما هویت زبان شعریاش پیر است. در واقع او ثابت میکند میتوان با کلماتی نو و به روز، زبانی کهنسال داشت.
خواندن «گوشوارههای گیلاسی» برای مطالعه نمونههای خوب نثر ادبی و شاعرانه بسیار مفید است، هر چند میتوانی شعر خوبی مثل این را هم لابهلای نثرها بیابی و لذت ببری:
نقل قبلهنما و / دانستن شمال و جنوب جهان نیست /... / من / چشمانم را به بوی تو بستهام / که گم نمیشوم
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|