|
نگاهی به مجموعه شعر «بیکران سبز» اثر میرجلالالدین کزازی (زروان)
به روال شعر دیروز!
وارش گیلانی: مجموعه شعر «بیکران سبز»، گزیدهای از سرودههای میرجلالالدین کزازی است که نشر گویا به سال 1400 در 127 صفحه، تیراژ 500 نسخه و قیمت 45 هزار تومان چاپ و منتشر کرده است. این دفتر دربرگیرنده تعدادی از غزلها و مثنویها و قصاید و رباعیات شاعر است.
شعرهای استاد میرجلالالدین کزازی متولد 1327 دارای مضامین عمومی است؛ از شعرهای حکمی و ملیگرایانه تا اشعار عاشقانه و عارفانه و مذهبی (آیینی).
مردم اهل ادب و فرهنگ، استاد کزازی را به علم ادب و تحقیق و پژوهش در حوزه فرهنگ بخوبی میشناسند اما نه به شاعری و این مجموعه چشم اهل ادب و شعر را نیز به این امر روشن کرد.
استاد کزازی با آن زبان فصیح و فخیم و بلیغ خود، آن هم با توجه به نوع معادلهایی که برای لغات رایج در زبان فارسی ابداع و انتخاب کرده و بهکار میگیرد که حتی در تفاوت فاحشی با نوع نگاه و عملکرد فرهنگستان زبان و ادب فارسی است، اینک مخاطبانش را با چگونه شعری مواجه خواهد کرد؟ نوع لغاتی که اگر چه برآمده از زبان اصیل و سره فارسی است اما این لغات و کلمهها وقتی در کنار هم مینشینند، زبانی را به وجود میآورند که دریافتش برای اهل شعر و ادب و تحقیق هم سخت است؛ چه رسد به مردم عادی تقریبا کتابخوان. یعنی دایره واژههای ابداعی استاد کزازی آنقدر گسترده است که مخاطب را برای خواندن و شنیدن گفتار و نوشتارش نیازمند لغتنامه میکند که هیچ، نیازمند لغتنامهای میکند که خود استاد کزازی باید بر اساس ابداعات خود بنگارد و منتشر کند. در واقع اگر چنین شود هم خوب است، چون حداقل به پیشنهادهای استاد کزازی بهتر و بیشتر میتوان فکر کرد و آن را به کار بست.
باید دید استاد کزازی آنگونه که در نگارش نثر پاکیزه سختگیر است، در حوزه شعر هم آیا چنین است؟ با نگاهی و تورقی کوتاه دریافتم که استاد کزازی در مجموعه شعر «بیکران سبز» چندان به زبان دهههای اخیر خود سخن نمیگوید؛ شاید هم دلیلش بازمیگردد به اینکه اغلب شعرهای این دفتر سروده پیش از انقلاب است و هنوز استاد چندان در وادی امروزی سیر نمیکرد. سرودههای این دفتر از 1350 تا 1368 است. از فاصله بسیاری که بین تاریخ سرودن شعرهاست، میتوان دریافت شاعر در این شعرها دست به گزینش بسیار زده است (انتخابی کم از شعرهای بسیار)، یا اینکه استاد کزازی از آن دست شاعرانی است که بسیار کم شعر میگوید و شاید هم به نوعی به تفنن.
شعرهای مجموعه شعر «بیکران سبز» همه در قالب کلاسیکند. اینک یکی از 6 رباعی آمده در آخر کتاب که سروده سالهای 1353 و 54 هستند:
«امشب که ز گل شکفتهتر میآیی
ای مَه! ز چه رخنهفتهتر میآیی؟
زان نرگس نیمخفتهات، در بر ما
اینک، ز چه نیمخفتهتر میآیی؟»
تعدادی از شعرها هم در قالب غزل و قصیدهاند که البته بیشتر به غزلواره شبیهاند، چون در اغلب این شعرها نه لطافت و عاشقانگی و تغزل دیده میشود و نه آن شگرد و منظوری که از قصیده انتظار میرود؛ یعنی بیشتر اشعار در جلوههای بلاغی خود شیوایی دارند، نه در ظرافت غزلگونه خود، یا در قالب قصیدهواره خود؛ مثل غزل زیر:
«آن را که به رخساره خوبان نظری نیست
بیچاره کوریست که او را بصری نیست
زاهد! اگر از کوچه رندان گذر آری
هشیار گذر! جای مصون از خطری نیست
ای زاهد دلسخت! منه پا به خرابات!
کانجا تهی از شور و شر عشق سری نیست
هر کس خبری میدهد از عالم اسرار
غافل که خبریافتگان را خبری نیست
جز پیر نهانبین نهاندان که ز خود رفت
کس را به نهانخانه اسرار دری نیست
وه! وه! چه نکو گفت کهن مرشد بسطام
در جبّه صدپاره، به جز او دگری نیست
تا دل به شه ملک ولایت نسپارند
در طاعت صدساله پاکان، اثری نیست
خوش گفت سر سوختگان، قاسم انوار
«بالاشجری، دلحجری، لبشکری نیست»
استاد سخندان سخنگوی سفیر است
ما را جز از او راهنما، راهبری نیست
زروان! بزدا ز آب سخن خشکیِ زهدم
چون نابتر از شعر ترت شعر تری نیست»
البته غزلهایی که به لطافت و ظرافت غزل نزدیکند و در عین حال عاشقانه هم باشند، در این دفتر یافت میشود؛ مثل غزل زیر:
«وقت آن است که برخیزم و یاری گیرم
از هیاهوی جهان دور، کناری گیرم
شاهدی؛ شاهوشی، غمزهزنی؛ عیاری
دلبری؛ فتنهگری؛ نادرهکاری گیرم
پای از راهطلب کردن دنیا بکشم
دست در زلف گرهگیر نگاری گیرم
دامن از غلغله و شور جهان درچینم
در کنار قدح باده، قراری گیرم
گل شادی اگر از شاخه امید افتاد
دست شوقی بزنم، دامن خاری گیرم
در دل، از محنت ایام، غمی بنشانم
در سر، از باده خونرنگ، خماری گیرم
دوش، در خواب، شنیدم که دلارامم گفت
«وقت آن است که سوی توگذاری گیرم»
نایبا! مجلس انس است؛ نوا زن؛ تا من
با نوای خوش نی، ناله زاری گیرم
گو: به زروان که جهان را به سخن گنج افشاند
«خواهمت کز گهر طبع، نثاری گیرم»
2 غزلی که در بالا آمد به سبک عراقی است و هر دو در حال و هوای غزل و زبان حافظند؛ البته نه به نرمی و ظرافت غزلهای عاشقانه و حتی غزلهای غیرعاشقانه حافظ. قصیده «مهرههای خاموش» هم که در گله از روزگار سروده شده، در عین داشتن بلاغت زبانی و فصاحت کلامی، بیشتر در کار نظم است و شباهتی به نوع بیان و ساختار و زبان قصیدههای مشهور فارسی ندارد، زیرا اگر چه قصیدهسرایان بزرگ ما پیش از سرودن قصیده، قصد و نیت و اراده میکردند که مضمون و موضوعی را بازگویی و بازنویسی کنند (حال چه به اراده خود یا به سفارش پادشاه و وزیر یا کسی) اما پس از سرودن چند بیت نخست، داغ شده، به غلیان میآمدند و ناگاه آگاهانه گفتنشان - که از قصد کردن میآید - به سمت ناخودگاه میرفت و در واقع از کوشش به جوشش میرسیدند و سر از گفتارها و تعابیری درمیآوردند که شاعرانه بود یا شعریت داشت و این در صورتی است که قصیده زیر را میرجلالالدین کزازی خالی از ظرافتهای شعری ساخته شده است:
«آزردهام از سپهر کژگرد
دلخونم و جانپریش و رخزرد
یک روز، نشد جهان به کامم
یک دم، دل من نَرَست از درد
از بار گران روزگاران
بالای بلند من خم آورد
خزآس سپهر مردفرسای
انگیخت مرا ز استخوان گرد
گرمای امید در دلم مرد
نومید، از آن زنم دم سرد
ما مهره خامشیم و تقدیر
نراد و زمانه تخته نرد
این سفله جهان دمار از ما
یکیک، به ستیزگی، برآورد
شاهان و توانگران فروبرد
قارون نرهید از آن و قاورد
بسیار به پای سود و فرسود
گردنکش و گرد و پرتوان مرد
بسیار به زیر گل فرو برد
سیمینتن مویمشک رخورد
گر سینه خاک برشکافی
بینی همه آن کسان که بشکرد
با وی، چه بری امید سازش؟
در گوهر اوست کین و ناورد
این مامِ سیهدرون فروکشت
هر بچگکی که زاد و پرورد
هر طفل خود ز خون مامش
این مام ز خون طفل خود خورد
ماییم، ز هر کران، گرفتار
در پنجه این سپهر کژگرد
هرگز نبود جهان به یک حال
برد است و به یک زبر، شود برد
از جفت شدن به غم سرودم
طرفه سخنی، به نیکوی، فرد
از بهر خدا! خموش، زروان!
غمنامه تو روان بیازرد
تا چند کنی ز گیتی افغان؟
دل بند به دوست کش به پا کرد»
البته قصیدههای جاندارتر و فصیحتری نیز به لحاظ کلامی و زبانی در مجموعه شعر «بیکران سبز» دیده میشود که یکی از آنها قصیده زیر است:
«جاودان، رفتی از سرای دریغ
جان ما زان شدهست جای دریغ
از دریغم دگر دریغ آید
که بخوانم تو را، برای دریغ
غلغلی در جهان سخن افگند
مویمویان، به وایوای دریغ
هوهویی فتاده زارازار
در بن جان، ز هایهای دریغ...
هر که در دیولاخ درد افتاد
راه جوید ز رهنمای دریغ...
بینوایان دردپروردیم
که نوامان دهد نوای دریغ
تاز نی نایمان نوا چون خاست
آسمان گشت نینوای دریغ...»
در دفتر «بیکران سبز»، چند مثنوی هم دیده میشود که یکی از بهترینهایشان شعری به نام «تیغ و تارک» است که استاد کزازی آن را برای حضرت علی(ع) سروده است؛ شعری در قالب مثنوی و در بیانی نظمگونه که احساس جاری در آن تا حدی شاعرانگی آن را تضمین کرده است:
«آنگه که تیغ بر سر مولا علی زدند
کروبیان، ز شور غمان، یا علی! زدند
زان تیغ، خون ز چشم عدالت فروچکید
زان تیغ، جان ز جسم حقیقت برون خزید
زان تیغ، پشت علم، ز انده، فروشکست
زان تیغ، قلب حلم، ز حرمان و درد، خست
زان تیغ، خون زهد به خاک، از ستم، چکید
زان تیغ، اشک درد، ز چشمان غم چکید
زان تیغ، شد زبان سخن الکن، از محن
زان تیغ، شد دهان ادب بسته از سخن
زان تیغ درفتاد فغان در سپهریان
زان تیغ جور و جفا بر سپهریان
زان تیغ، لرزه بر تن دهر، از فغان، فتاد
زان تیغ، هول در دل نه آسمان فتاد
زان تیغ، درشکست، ز غم، پشت روزگار
زان تیغ، برکشید نالههای زار
زان تیغ، دست ظلم برآمد ز آستین
زان تیغ، درفتاد ز پا پادشاه دین
آن کس که نیست هیچ کسش در جهان مثال
آن کس که برتر از همه خلق است، در کمال
آن کس که حق مطلق و دین مجسم است
آن کس که برترین همه خلق عالم است
مولا علیست آنکه پیمبر ستایدش
وز مهر خویش، همچو برادر ستایدش
گوید که: حق علی و علی حق مطلق است
او حقشناس و برحق و حقگستر و حق است».
ارسال به دوستان
نگاهی به مجموعه شعر «دو ماه و دوازده روز تنهایی» سروده امیرعلی سلیمانی
زیباغزلهایی کنار چندپارهها
الف.م. نیساری: مجموعه شعر «دو ماه و دوازده روز تنهایی»، کتابی است از امیرعلی سلیمانی که انتشارات «نزدیکتر» به سال 1402 در 86 صفحه، تیراژ 550 جلد و قیمت 125 هزار تومان چاپ و منتشر کرده است.
این دفتر دربرگیرنده 36 شعر است که منهای تعدادی غزل، مابقی یا چهارپارهاند یا شعرهایی با ششپاره و گاه سهپاره که نمیدانم نامشان را چه بگذارم اما این را میدانم بعضی از آنها را اگر مصراعهایشان را پشت سر هم بنویسیم، چیزی جز غزل از آب درنمیآید:
«رفیق راه در این جاده
همین که ساده زمین خوردیم
قلندری تو را دیدیم
تو بیدلیل شبان بودی
همان زمان که جوان بودی
پیمبری تو را دیدیم
تو ای ترازوی نامیزان
چگونه با تو یکی باشیم
سبک شدی تو به سنگینی
که در ضیافت بالایی
شب شکستن پایینی
برابری تو را دیدم
به غیر تخت در این دنیا
کدام معرکه را دیدی؟
کدام مرثیه را خواندی؟
از این مصاف چه فهمیدی؟
خموش باش که در بستر
دلاوری تو را دیدیم...»
گاه نیز وزن اشعار مجموعه شعر «دو ماه و دوازده روز تنهایی»، بریده بریده میشود در ۳ مصراع؛ مثلا در وزن «مفاعلن فعلاتن» یا وزنی دیگر؛ از این دست:
«طلوع غمزده با خود
غروب غمزده دارد
و این شروع خزان است
غروب گمشده در شب
پر از الهه ناز است
پر از صدای بنان است
بهار رفت و تو رفتی
شکوفههای زیادی
به اشتیاق تو مردند
چقدر میوه هدر شد
چگونه میرود از دست
جوانهای که جوان شد؟
تو میهمانی و امشب
به میزبانی مویت
پرندهها همه جمعاند
تو پیله را بشکافی
پرندهها همه شمعاند
و شب پر از هیجان است...»
نکته اینجاست که برای من که از انواع و اقسام نوگراییها و ابتکاراتی که در شعر نو و شعر کلاسیک امروز انجام میشود باخبرم و دربارهشان شناخت دارم، قابل درک نیست که چرا شاعر امروز به جای مقید کردن شعر خود در اوزانی با افاعیلی مساوی و با قافیههایی که جایشان را اغلب از قبل تعیین کرده، خود را رها نمیسازد تا به جای آن شعر نیمایی بگوید، تا هر کجا که لازم بود و ضرورت داشت وزن را کوتاه و بلند کند و تا هر جا که موسیقی شعر به او اجازه میدهد، قافیههای مناسب بنشاند، چون اینگونه کارها و ابتکاراتی که من در این دفتر و در اشعار بعضی از شاعران دیده و میبینم، کاری است که شاعران دیروز و کهن هرگز مرتکب آن یا از این دست و از اینگونه کارها و ابتکارات نشدهاند که با اصل و اساس زیباییشناسی شعر کلاسیک منافات داشته باشد؛ اگر هم گاه در کنار قالبهای ثابتشده، ابتکاراتی انجام دادهاند، بیشتر از سر تفنن و تفریحی شاعرانه بوده است که طبعا این دسته از ابتکارات نیز هرگز در شعر فارسی جا نیفتاده است؛ هر چند که گاه چون شعر زیر به بعضی از قالبهای منسوخ شده یا شکل و قالب ترانهها و لالاییها نزدیک شده باشد:
«آنقدر بیکسم که از این شب
این توده سیاهی مطلق
شمعی به یادگار ندارم
آسیمه میدوم به اتاقم
خاموشی است سهم چراغم
چون غیر خواب کار ندارم
تو مردهای ولی نه به ظاهر
ای شعر سنتی معاصر
ای مرد شاعر متظاهر
من مردهام که از شب خانه
از این حصار تنگ شبانه
انگیزه فرار ندارم
افتادهای مقیم زمینم
مکثی به لطف خط زمانم
آیینهای شکسته در انبار
باری به دوش جهانم
من - عینکی غبار گرفته -
جز خاطرات تار ندارم
گیرم تو هم دو روز کنارم
ماندی شدی تمام قرارم
بعد از دو روز دلهره دارم
باید کجای شعر بمیرم
آوارهام، دیار ندارم
من مردهام، مزار ندارم
ای قلب سرکش عصبانی
از عشق بیمجادله بگذر
یک سکه هم عیار نداری
از خیر این معامله بگذر
آری گذشتم و تو گذشتی
دیدی که اعتبار ندارم
فریاد لال را نشنیدند
راهی به جز سکوت ندارم
دست مرا دوباره رها کن
من ترسی از سقوط ندارم
مرزی نمانده بین من و مرگ
من سیم خاردار ندارم»
از آنجا که فرم، محتوای هر اثری را میسازد، فرم شعر بالا که در واقع اسمش قالب است، بلکه قالبی در قالبی است، نتوانسته حرف و سخن جالبی را در لفظ خود بگنجاند که در هر حال هر وزن و قالبی در لفظ و شکل و محتوای اثر دخالت دارد و بیتاثیر نمیتواند باشد. شاید هم شاعر از بس حواسش را خرج قافیهها کرده تا کجاشان بچیند و کجاشان نچیند، از این رو، از اصل حرف و سخن خود فارغ و درو شده است.
دیگر اینکه بهتر بود شاعر به جای حرفهایی از این دست که:
«دیدم هوای آمدنت نیست
حتی اگر قطار بیاید»
میگفت: «دیدم که نمیآیی/ حتی اگر قطار بیاید»؛ چون «هوای آمدن» و امثال اینگونه بیانهای متفاوت، احساس مخاطب را از شعر دور میکند، چون که لازم است برای انتقال احساس، گاه حرفهایمان را ساده بیان کنیم، چرا که گرفتار لفاظیهایی از این دست شدن ممکن است شاعر را مثل بند چهارم، به سمت گنگسرایی پیش ببرد:
«ای زن! زن کبیسه مبادا!
با رفتنت بهار بیاید
کاری نکن زمین غمانگیز
با آسمان کنار بیاید
من سالهای دور و درازی
در ایستگاه بست نشستم
دیدم هوای آمدنت نیست
حتی اگر قطار بیاید
افسوس از خراب تو بودن
محتاج انتخاب تو بودن
جز هایهای گریه بعید است
از صبح انتظار بیاید
معشوقه عشق نیست گمانم
سودی نداشت غیر زیانم
باید دل خمار ببازد
تا از شب قمار بیاید
ای در لباس عشق نشسته
بیهوده بود قلب شکسته
قلبی که در نهایت تسلیم
دیگر نشد به کار بیاید
ای زن! زن سپید حذر کن
از ما پیادههای حصاری
خیره بمان به جادهی ویران
تا آن سوارکار بیاید»
سلیمانی در غزل سرودن موفقتر است؛ لابد به این دلیل که غزل قالبی است که قرنها در نوع درست و سالم و تجربهشدهاش برای زیباییشناسی کافی و لازم است.
سلیمانی در غزل زیر با زبانی تقریبا متفاوت و نو، غزل زیبایی سروده است؛ با کلمات و سطرهایی که بخوبی و زیبایی در کنار هم، یکدیگر را جذب میکنند؛ مگر ۲ کلمه که زیبا نیستند اما انگار نیازمند جایگزینی ۲ کلمه بهتر و مناسبترند؛ کلماتی چون «میبوسد» که انگار چون آوردنش راحت و بیدردسر بوده و از هر ذهنی براحتی تراوش میکند، آورده شده است و دیگری «امن» در بیت چهارم. ضمن اینکه باید ناگفته نگذاشت که بیت دوم و سوم زیباست اما در بیت اول «لباسهایی که امنیت جهان من (یا عاشق) است، چه ربطی با ادامهدارترین فصل داستان همین آقای عاشق» میتواند داشته باشد؟!
«ادامهترین فصل داستان من است
لباسهای تو امنیت جهان من است
نگاه کن به من ای چشمگیر! حرف بزن
از آن دو مست که مجموع دوستان من است
کسی شبیه تو را هر غروب میبوسد
یکی از آن همه مجنون که در روان من است
درست موقع باران نیازمند توام
همین که چتر تو امن است، آسمان من است
فرشتههای نگهبان تو نمیدانند
یکی شبیه تو در خواب میهمان من است»
و بهتر از غزل بالا، غزل نهم از مجموعه شعر «دو ماه و دوازده روز تنهایی» است که شاعر با نوعی نگاه ویژه و بیانی روایی خوشفرم، «از پای میز صبحانه پرتاب میشود به سمت شاعران و عاشقان شوریده قرنهای دور»، آنگونه که غزل خود را با ۲ زبان دیروز و امروز، شیرین و نمکین میکند؛ در غزلی با 13 بیت که همه بیتهایش زیبایند، غیر از بیتهای نهم و دهم و یازدهم که متوسطند:
«مرا امروز از این خانه از این میز صبحانه
کجا بردی؟ شبی در قرن هفتم، کنج میخانه
همان دوران که شاعرها جهان را دوره میکردند
همان دوران که رایج بود عشق و شمع و پروانه
ز دستم برنمیخیزد که یک دم بیتو بنشینم
تو را میگفت سعدی، سعدی آن شیدای فرزانه
تو بودی و غزل بود و هوای اهلی شیراز
تو میخندیدی و از اشک سر میرفت پیمانه
نمیگفتند نامت را به هم مستان باغیرت
فقط گاهی تو را ساقی صدا میکرد: دردانه
زمین پر بود از یعقوبهای منتظر بر در
عزیز من! چه شیرین است عشق کورکورانه
سلام ای آشنا، من قرنها دیوانهات بودم
همین را گفتم و لعنت فرستادم به بیگانه
برای گیسوانت هفت بیت از شاعران خواندم
کشیدم شانهای در موی تو با هفت دندانه
خزانم کن، جوانم کن، بهارم کن، شکارم کن
تفاوت نیست ای صیاد بین دام با دانه
یقین دارم همین عشقی که بین ما است، خواهد شد
برای مردمان قرنهای بعد افسانه
تو خندیدی و گفتی: عاشق دیوانه باور کن
به ما در قرنهای بعد میگویند دیوانه
دریغ از جیک جیک مست گنجشکی که بازگرداند
مرا از آن خیال زنده سمت میز صبحانه
نشستم روبهرویت - روبهروی این زن زیبا -
که میآید به او پیراهن آبی مردانه»
در ضمن (منهای اشتباهات و جاافتادگیهای چاپی در چند جا که اصلاح کردم)، به نظر میآید این مجموعه شعر در چند جا دچار اشکال وزنی باشد؛ مثلا در غزل بالا در مصراع اول بیت یازدهم.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|