امین مهدینژاد :از ویژگیهای بارز سینما به شکل خاص و هنر به طور عام این است که در آن نمیتوان دروغ گفت. سینما آینه هرآنچه در درون فیلمساز میگذرد است. از همین رو است که آثار بسیاری از هنرمندان جهان بر پشتوانه زندگی کودکیشان استوار است و برخی از آنان، قسمت کودک وجودشان، بسیار شفاف است و زنده. برخی نیز کودک وجودشان درگذشته یا به جای لحظههای زیبای کودکی، کابوسهای هولناک نشسته.
کیارستمی فیلمساز را میتوان جزو دسته دوم دانست. فیلمسازی که ترس را نه بهعنوان یک کنش که در قامت یک منش اجتماعی در سلوک خود نهادینه کرده است. او همچنان در دام اولین فیلمش «نان و کوچه» که چند دقیقه بیشتر هم نیست گرفتار است؛ فیلمی راجع به ترس پسربچهای از یک سگ. شاید هم اینگونه بهتر باشد که بگوییم او از اولین فیلمش در دام جهانبینی ترس گرفتار بوده است.
درآثار بعدی کیارستمی درمییابیم که تفاهم پسربچه «نان و کوچه» با عامل ترس- سگ- توسط تکهای نان، راهحلی کاذب است، چراکه پسرک مدرسهای «خانه دوست کجاست» که 16 سال از آن ماجرا گذشته، همچنان از پارس سگ وحشتزده میشود و مستأصل. این عامل ترس با عوامل دیگر به هم میآمیزد و به هراسی پارانوئید بدل میشود. پدر، پدربزرگ، برادر، معلم و ناظم و تا حدی مادر، همگی نماد هراسهای کودکان فیلمهای کیارستمی هستند و به این عوامل، خود فیلمساز هم افزوده میشود که برای بازی گرفتن از کودکان، به آزار و شکنجه روحی و جسمی آنها میپردازد. تمام این عوامل «هراسآور» کنشی دارند که کودک را به «حسین سبزیان» تبدیل میکنند.
در فیلم دوم فیلمساز؛ «زنگ تفریح» درست همان ترسها نمایش داده میشود به اضافه ترس از تنبیه به خاطر شکستن شیشه در هنگام بازی. در «2 راهحل برای یک مساله» ترس دارا از بازگرداندن کتاب امانت گرفته شده از دوستش ظاهرا به سرانجامی میرسد و راهحلی نمایان میشود اما در انتها در مییابیم که راهحل ارائه شده چندان واقعی نبوده است. محرک اصلی داستان «لباسی برای عروسی» ترس و نگرانی از سرنوشت لباس عروس قرض گرفته شده است. «خانه دوست کجاست» درصدد فریب مخاطب است که آری! فیلمساز ما فیلمساز عشق و دوستی است، غافل از آنکه آنجا هم که به دنبال همشاگردی میگردیم انگیزه اصلی ترس از تنبیه شدن همکلاسی است و لاغیر.
کیارستمی درباره دوران کودکی حرف میزند اما نه خلاق و سازنده که تاریک و مخرب. اکثر فیلمهای او درباره کودک و «دنیا»ی کودکی است. حتی آخرین فیلمش «مثل یک عاشق» نیز با وجود آدمهای بزرگسال چشم بادامی، باز هم مملو از ترسهای کودکانهای است که در آثار قبلی کیارستمی شاهدش بودهایم. پیرمرد فیلم که از برقراری روابط اجتماعی میترسد کپی برابر اصل فیلمسازی است که ترسهای درونی او در دوران کودکی شکل گرفته و عینک دودی همیشگیاش نشانگر آن است. ترسهایی که برای فرار از آنها او فیلمساز شده است. فردی که 6 سال دوران ابتدایی را فقط با یک نفر رابطه برقرار کرده است. او در جایی گفته است: «ارتباط برقرار میکنم، پس هستم، باید احساساتم را منتقل کنم که فراموش نشود! که هستم. قبلاً در کودکی مشکل ارتباط داشتم اما حالا ندارم».
ترسهای کیارستمی نهتنها در فیلمهایش که در تمام سلوک و سکنات این فیلمساز نیز عیان است. همانقدر که پشت عینک تیره برای فرار از برقراری ارتباط اجتماعی سنگر میگیرد، از جاذبههای فرمالیستی برای فرار از ارائه یک محتوای ارزشمند در آثارش، به مثابه دیوار حائل بین خود و مخاطب استفاده میکند. غافل از آنکه وقتی به سراغ فرم و اداهای فرمالیستی میروی باید مطابق نظر عدهای عمل کنی که به قولی اینکاره این فضا هستند و اگر آن گونه که اینها میخواهند نباشی مسخره میشوی! مسخره شدن هم که برای فردی با مختصات شخصیتی ذکرشده بسیار ترسناک و دردآور میتواند باشد. پس چارهای نیست جز فیلمسازی به سیاق موردپسند جشنوارهها و عدهای مخاطب خاص با جهانبینی غالب!
مقدمه نسبتا مفصل ذکر شده دریچهای است برای بررسی اتفاقاتی که این روزها پیرامون اظهارنظرهای این فیلمساز پیرامون دفاع مقدس افتاده است. اتفاقاتی که اگر در چارچوبی معین و مطابق با منش کیارستمی مورد مداقه و بررسی قرار نگیرد نمیتواند معقول به نظر برسد و نتیجهای در بر داشته باشد. داستان از این قرار است که آقای فیلمساز در میان دانشجویان دانشگاه سیراکیوز آمریکا با تمام خصوصیات آمریکایی بودنش در جمعی حضور دارد که واقعا صحبت از مخالفت با استکبار و لیبرالیسم و هر آنچه انقلاب اسلامی با آن سر ستیز دارد دل شیر میخواهد پس اولا اصل موضعگیری همسو با انقلاب و دفاع مقدس منتفی است، ثانیا در این میان با پدیدهای روبهرو است به اسم سینمای پرمخاطب و مردمپسند که آقای فیلمساز بعد از سالها فهمیده است سنگ محک اصلی در سینما همین است. بدیهی است فیلمسازی که ادعا دارد مشق شبش را همه دیدهاند! و هیچ اثرگذاری روی جریانهای اجتماعی ایران و جهان ندارد، زمانی که یک فیلم دفاع مقدسی که بهزعم ایشان پریودیک است! پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران میشود، نسبت به مقوله دفاع مقدس موضع بگیرد و باز هم سعی کند به فرار رو به جلو بپردازد. زمانی که میبیند فیلمی مثل «چ» تمام توجه بدنه سینمای ایران و جامعه مخاطب سینمایی را به خود جلب کرده حتما هم باید نسبت به آن موضع بگیرد. فیلمسازی که سعی دارد اثبات کند در آنسوی آبها برای خودش کسی است ولی به غیر چند مجسمه سنگی و فلزی و معدود کف و سوتی در سالنهای با مخاطب خاص هیچ دستآورد دیگری ندارد، مجبور است برای ابراز وجود هم که شده ادای عدهای جربزهدار را در بیاورد تا بلکه بتواند در ژست اپوزیسیون برای خود اعتبار و محبوبیتی عمومی فراهم آورد.
زمانی که عکسالعملها نسبت به اظهارنظرهایش از کیارستمی به اوج رسید و دعوا از نزاع بین دو فیلمساز فراتر رفت و جنبه ملی پیدا کرد دیگر جای پافشاری بر صحبتها نیست. ترس از فشار افکار عمومی و مقابله با خواستهای ملت ایران از فردی که از داشتههای مقوم شخصیتی چون اعتماد به نفس، عزت نفس، شجاعت و غیرت بیبهره است، کاملا قابل پیشبینی و محتمل است.
عقبنشینیهایی از جنس کی بود کی بود من نبودم! که هم از جناب فیلمساز بهزعم خود جهانی و هم از جانب مسؤولان سینمایی کشور نسبت به این اظهار نظر اتفاق افتاده کاملا بیانگر ترسهای درونی هر دو در مقام کنشگر فرهنگی- اجتماعی است. توان ایستادن پای حرف و ایدئولوژی خود شجاعتی میخواهد مثالزدنی.
حال سوال اساسی اینجاست که آیا آقای مسؤول از کیارستمی و کیارستمیها میترسد یا کیارستمیها از آقایان مسؤول حرف شنوی دارند؟ به هر سو آنچه در کنشهای اجتماعی امروز جامعه ایران تعیینکننده است موضع مردم به عنوان تنها کنشگران اجتماعی است که در 30 سال گذشته نشان دادهاند کمترین اشتباه و انحراف را در موضعگیریهای خود دارند.