سیده آزادهامامی: جناب آقای دکتر زیباکلام! اظهارات و موضعگیریهای شما مدتی است خبرساز شده و نام شما را بیش از گذشته در رسانهها مطرح کرده است؛ در مطالب اخیر شما- بویژه در نامهای که قبل از عزیمت آقای روحانی به نیویورک برای ایشان نوشتید- مواردی شایسته پرسش یافتم و از جایگاه منتقدی که در دولت مطلوب شما مفتخر به دریافت عنوان «کمسواد» شدهایم، آنها را محضر شما عرضه میدارم، امید که حداقل از منظر استادی «صادق» نگاهی به مطالب اینجانب که در حد و اندازههای دانشجویان شما محسوب میشوم، داشته باشید.
نخست اشاره اینجانب به ادعایی است که بیش از یکسال است شما در صدد القا و اثبات آن هستید تا از آن بهمثابه مقدمهای برای استنتاج نتایج و تحلیلهای خاصی بهرهجویید و بدیهی است که اثبات بیاساسی مقدمات، نتایج استنباطی را نیز فاقد اعتبار و تحلیلهای مبتنی بر آن را ناموجه خواهد کرد. و آن مقدمه ناصواب اصرار عجیب شماست در منحصر دانستن معتقدان به گفتمان انقلاب - که صرفاً یکی از تجلیات آن «استکبارستیزی» در ساحت بینالملل و «ایستادگی و پافشاری بر حقوق مسلم ملت» در ساحت داخلی است - در رأیدهندگان به آقای دکتر جلیلی، تا بهزعم خود با فروکاستن متعهدان به اصول و آرمانهای انقلاب در رأیدهندگان به آقای جلیلی و القای تفاوت گفتمانی بین رأیدهندگان به کاندیداهای اصولگرای حاضر در رقابت انتخاباتی سال گذشته، تلویحاً نتیجه بگیرید در جامعه امروز دیگر انقلابیگری و اصرار بر اصول و آرمانهای انقلاب محلی از اعراب ندارد و زمان آن رسیده است که بتوان بر برخی از آن اصول چشم پوشید و احیاناً راه دیگری در پیش گرفت!
حال آنکه فساد این استدلال به همان مقدمه ناصواب بازمیگردد و بالطبع بطلان این مقدمه نتایج مبتنی بر آن را نیز فاقد اعتبار میکند.
1- نخستین و بدیهیترین نکته اینکه کاملاً طبیعی است که وقتی افراد متعددی از یک جریان و با یک پرچم به میدان انتخابات میآیند، هوادارانی را که مابهالاشتراکشان همان پرچم است، بین خود تقسیم میکنند و هر کسی با استناد به جزئیاتی که او را از دیگری متمایز میکند، گزینه خاصی را انتخاب کرده و به او رأی میدهد و این اصلاً به معنای اختلاف گفتمانی بین رأیدهندگان به کاندیداهای یک جریان واحد نیست.
اگرچه مرسوم نیست در چنین مجالی برای اثبات یک ادعای کلی دست به دامان مصادیق جزئی و عینی شویم، لیکن اتفاقاً ماهیت این مدعا به گونهای است که برشمردن مصادیق جزئی اگر نگوییم آن را اثبات میکند، لااقل به اثبات آن کمک شایان میکند و حداقل به عنوان مثال نقضی بر ادعای مقابل - یعنی ادعای شما - بطلان آن را متجلی میکند و آن اینکه مثلاً بنده به آقای دکتر جلیلی رأی دادهام اما تا آنجا که اطلاع دارم اکثر دوستان من در روزنامه محترم «وطن امروز» به جناب آقای دکتر قالیباف رأی دادهاند، لیکن با اطمینان قاطع اعلام میکنم بین بنده و این دوستان کمترین اختلافی در گفتمان و آرمانهای انقلاب از جمله «استکبارستیزی» و «ضرورت مقاومت در برابر نظام سلطه تا تحقق کامل آرمانهای انقلاب و احقاق همه حقوق ملت» - بهویژه حقوق هستهای - وجود ندارد و در این موارد اگر شدت پایبندی بسیاری از این دوستان و دوستان دیگری که به سایر کاندیداهای اصولگرا رأی دادهاند به این گفتمان و آرمانها، بیشتر از بنده- که به آقای جلیلی رأی دادهام- نباشد، به یقین کمتر نخواهد بود. کافی است برای اطمینان از این ادعا زحمت بکشید و به عنوان مثال صرفاً آرشیو همین روزنامه محترم را مثلاً از تاریخ «سوم آذر» سال قبل تا به امروز بازبینی بفرمایید؛ و نهتنها درباره رأیدهندگان به آقای قالیباف که چنین ادعایی را حتی درباره رأیدهندگان به آقایان ولایتی و رضایی نیز تکرار میکنم، در واقع شرایط به گونهای بود که به سبب تکثر کاندیداهای اصولگرا، بسیاری از ما در بدنه جریان اصولگرایی در بین نزدیکان و اطرافیان اصولگرای خویش بعضاً با
4رأی متفاوت مواجه بودیم؛ گروهی به آقای جلیلی رأی دادیم، گروهی به آقای قالیباف، گروهی به آقای ولایتی و گروهی به آقای رضایی! بدون اینکه کمترین اختلاف گفتمانی با هم داشته باشیم و قطعاً اگر آقای دکتر حدادعادل نیز در رقابت باقی میماندند، بیتردید بخشی از آرای آقای جلیلی به سبد ایشان ریخته میشد، کما اینکه بخشی از آرای دیگر کاندیداهای اصولگرا نیز. حتماً در آنصورت شما معتقدان به گفتمان انقلاب را از این هم کمتر میدانستید؟! (لازم است در این فراز اشارهای داشته باشیم به اظهارات آقای عارف در نخستین یا دومین برنامه تبلیغاتی ایشان که از اینکه به همه سلیقهها فرصت حضور داده شده بود ابراز خشنودی کرد، البته با چاشنیای از طعنه و کنایه! آقای عارف گفت در این انتخابات همه سلیقهها هستند، 5 کاندیدای اصولگرا (که مقصود ایشان آقایان جلیلی، قالیباف، حدادعادل، ولایتی و رضایی بود)، 2 کاندیدای مستقل (آقایان روحانی و غرضی) و خود را به عنوان تنها کاندیدای اصلاحطلب معرفی کرد، زمانی هم که از ادامه رقابت انصراف داد، فقط انصراف داد و به نفع هیچ فردی کنار نرفت و هیچ توصیه خاصی نسبت به هیچ فرد خاصی نداشت!)
2- گذشته از این اصل کلی و بدیهی- که بعید است استاد فرهیختهای چون حضرتعالی مخالفتی با آن داشته باشد - باید به عرض برسانم نهتنها عدم پایبندی رأیدهندگان به سایر کاندیداهای اصولگرا به گفتمان انقلاب- البته بهزعم شما - دلیل این امر نبود که اتفاقاً پایبندی و تعهد بدنه جریان اصولگرایی به آرمانها و اصول گفتمان انقلاب دلیل این امر بود؛ در واقع اختلافی هم اگر بود، نه بر سر گفتمان و اصول و آرمانهای انقلاب که بر سر نسبت بیشتر یکی از این کاندیداهای محترم به این آرمانها بود، طبیعتاً هر کسی بر این باور بود که گزینه انتخابی وی قرابت بیشتری با این اصول و آرمانها دارد و از این رو به همان فرد رأی داد و این دقیقاً عکس تصور یا ادعایی است که شما و جمعی از همفکران شما در صدد القای آن هستید!
3- نکته دیگر اینکه در برخی موارد حتی اختلاف بر سر مورد فوق هم وجود نداشت و تنها چیزی که این گونهگونی رأی جریان اصولگرایی را رقم زد بحث بر سر توان اجرایی و عملیاتی بیشتر یکی از کاندیداهای محترم در تحقق بهتر همین آرمانها و اصول بود. به عبارت بهتر این اختلاف جزئی صرفاً ناظر به ویژگیهای شخصیتی و توانمندیهای فردی کاندیداهای محترم اصولگرا بود و اعتقاد بدنه اصولگرایی به اینکه در شرایط سال گذشته کدامیک از ایشان برای سامان دادن اوضاع و احوال مملکت توانمندتر از سایرین است یا برنامههای مناسبتری برای اداره امور کشور دارد، اگرنه کمترین اختلافی بین بدنه عظیم جریان اصولگرایی بر سر آرمانها و گفتمان انقلاب وجود ندارد، تنها شیوه نیل به این آرمانهاست که گاه تفاوتهایی را سبب میشود.
4- علاوه بر همه این موارد به ضرس قاطع میتوانم ادعا کنم حتی رأی بسیاری از باورمندان به گفتمان انقلاب نیز به سبد «اعتدال» ریخته شد- اینجا سخن معطوف به پیش از انتخابات است که شعارها و وعدههای کاندیداها عیاری داشت و هنوز به بوته آزمایش برده نشده بود و امکان قضاوت در صداقت یا عدم صداقت آن نیز نبود، حال اینکه بعد از انتخابات چه اتفاقی افتاد، بماند، بماند که در عمل در عرصههای بسیاری در واقع مشی «اصلاحات» در زرورق «اعتدال» به ملت غالب شد! - احتمالاً این روزها که مقارن ایام دفاعمقدس نیز هست حرفهای آتشین «عمو ابراهیم» بچههای اصولگرا را شنیدهاید؛ آیا کسی را جرأت و یارای آن هست که «حاتمیکیا» را خارج از دایره گفتمان انقلاب بداند؟ و آیا خود «عمو ابراهیم» در ایام جشنواره فجر سال قبل اعلام نکرد که به آقای روحانی رأی داده است؟! پس...! «حاتمیکیا» نمونهای است از خروار افرادی که با اعتماد به شعارهای انقلابی آقای روحانی به ایشان رأی دادهاند و اگر منکر این امر- وجوه انقلابی آقای روحانی- شوید در واقع نسبت ناروایی را به رئیسجمهور دادهاید و ایشان را خارج از دایره گفتمان انقلاب تعریف کردهاید! علاوه بر آن جماعت کثیری که به سودای شعارهای جذاب و اغواگری نظیر «تحول صد روزه اقتصادی»، «چرخیدن چرخ زندگی مردم همزمان با چرخیدن چرخ سانتریفیوژها»، «احقاق همه حقوق ملت بدون ذرهای عقبنشینی و انفعال و رفع همه تحریمهای ظالمانه» و... به ایشان رأی دادند و حتی اصولگرایانی که از سر اعتراض به بزرگانی که نتوانستند در نهایت اجماعی را که قول داده بودند بین کاندیداهای اصولگرا برقرار کنند، به کاندیدای رقیب رأی دادند! و در واقع با این رفتار اعتراض و ناخرسندی خود را از این تکثر به ریشسفیدان و بزرگان جریان اصولگرایی نشان دادند و....
این بسیار بعید است و جای تأسف دارد که استاد فرهیختهای چون حضرتعالی از تبارشناسی مطابق با واقع رأی مردم در این سطح غافل باشد! چه اینکه عالم سیاست حد و رسمهای خشک و بیانعطاف منطقی را برنمیتابد و رفتارهای سیاسی مردم، بویژه در جامعهای مثل ایران، بسیار سیالتر از آن است که بتوان آن را در چارچوبهای از پیش تعیین شده قرار داد! یا اینکه نه، ممکن است حضرتعالی به همه این حقایق اشراف داشته باشید اما مصلحتهایی(!) ایجاب میکند که از بیان آن بپرهیزید! که در این صورت باید تأسف خورد به حال آن جریانی که لیدرها و پیشگامان آن به جای روشنگری و ارائه اخبار و تحلیلهای صحیح به بدنهای که در پس ایشان میآید، با بیان تحلیلهایی خلاف واقع درحقیقت ایشان را به چاهی از توهمات بیپشتوانه سقوط میدهند و نتیجه آن میشود که مثلاً در ماجرایی شبیه انتخابات 88 دچار این توهم مالیخولیایی میشوند که آنها «بیشمار»ند! و وقتی از ایشان سندی بر اثبات مدعایشان طلب میشود میگویند «یا ما بردهایم، یا تقلب شده است»!
غرض اینکه، شما تنها در شرایطی میتوانید رأی فردی را منحصراً یک «رأی گفتمانی» قلمداد کنید که اولاً تکثر کاندیداهای متعلق به یک جبهه فکری رأی یکدیگر را تحتالشعاع قرار نداده باشند، گذشته از آن شرایط کشور عادی باشد و افکار عمومی نامزدها را به لحاظ توانمندیهای عملیاتی در سطح نسبتاً برابری ارزیابی کند و علاوه بر آن میزان شناختهشده بودن آنها هم تا اندازهای برابر باشد، در واقع تنها در صورتی که یک «دوقطبی تماماً گفتمانی» بین کاندیداها وجود داشته باشد، میتوان چنین استنباطی را روا دانست- تا حدودی شبیه فضایی که در سال 88 وجود داشت- در غیراینصورت با عرض معذرت چنین تلقیای بسیار سادهاندیشانه و ظاهربینانه خواهد بود و شما را دچار مغالطه «پهلوانپنبه» خواهد کرد! با همه این احوال آیا شما همچنان اصرار دارید به جنگ چیزی بروید که خود ساختهاید؟ اگر کشتن «پهلوان پنبه» شما را راضی میکند میتوانید حتی برای خودتان کف بزنید و هورا بکشید، حرفی نیست! اما واقع آن است که پهلوانان حقیقی در میدان حضور دارند و همچنان حریف میطلبند، بماند که حریفی که یارای مقابله با ایشان را ندارد و در نبرد استدلالها دست خویش را تهی یافته است، به حقیرترین حربه ممکن توسل جسته و روی به توهین و اتهام آورده است و کسی را که حرفی برای گفتن هست، چه نیاز به این ترفندهای کودکانه نخنما؟!
نکته دیگر ادعای شما «آمریکاستیزی» باورمندان به گفتمان انقلاب است؛ بهرغم تصور شما «آمریکا» اولاً و بالذات متعلق ستیز ملت انقلابی ایران نیست و مبنای دیگری در میان است که این ستیز را شکل داده و آن را کاملاً مشروع و معقول میکند و آن اینکه بدانسبب که کنشهای اساسی این ملت بر مبنای گفتمان انقلاب شکل میگیرد و «استکبارستیزی» یکی از مؤلفههای اساسی گفتمان انقلاب اسلامی است، «آمریکاستیزی» ملت ایران نیز ذیل این اصل کلی تعریف و تحلیل میشود. در واقع این «استکبار» است که در همه ساحتها و صورتهای ممکنش اولاً و بالذات متعلق ضدیت ملت ایران است و از آنجا که در زمانه حاضر نظام حاکم بر ایالات متحده است که مصداق تام و تمام «استکبار» است، اصل «استکبارستیزی» در واقع در «آمریکاستیزی» متجلی شده و بروز مییابد.
اگرچه طی این سالها جماعت روشنفکر کوشیده است با متعلقتراشی برای این رویکرد انقلاب اسلامی، آمریکا را از کانون توجه انقلابیون خارج ساخته یا لااقل با جعل شریک جرمی بدلی از حجم ضدیت ملت ایران با آمریکا بکاهد اما از آنجا که این کوششهای مزورانه از سر دلباختگی به غرب و آمریکاپرستی این قشر بوده و نه مواجههای صادقانه با واقعیتهای جهان امروز، راه به جایی نبرده و در میان توده ملت جایگاهی نیافته است. دلیل آن هم این است که بهرغم تلاش روشنفکران کارنامه «شیطان بزرگ» بسیار سیاهتر از آن بوده و هست که این کوششهای مضحک بتواند از سنگینی بار گناه آن اندکی بکاهد؛ مسلم است که مناسبات بینالملل و دیپلماسی، عرصه چانهزنی کشورهاست و سعی دولتها بر آن است که در میدان نبردی که بهواقع با پنبه سر میبرند حداکثر آورده را برای کشور خود داشته باشند و تا آنجا که ممکن است منافع بیشتری را متوجه خود کنند، همه هم از این قانون نانوشته خبر دارند و خود هم بر این مبنا رفتار میکنند اما هستند دولتهایی که گام از این حد بسیار فراتر نهاده و اساساً به این حد نهتنها راضی نیستند که به قواعد آنهم وقعی نمینهند، آنان این حق متکبرانه را برای خویش قائلند که به منظور تأمین منافع خود هر زمان که اراده کنند و در هر نقطهای از کره زمین اقدام فیزیکی و سخت انجام دهند و اساساً اصلیترین دلیل مستکبر بودن ایشان این است که دامنه منافع خودخوانده خویش را آنقدر گستردهاند که همواره با منافع دیگر حاکمیتها تعارضی بنیادین دارد! غیراز این مصداق (شیطان بزرگ) ما سراغ نداریم حاکمیتی را که به سبب یک انفجار بشدت مشکوک در نقطهای از کشورش- حتی بر فرض قبول سادهلوحانه همه ادعاهای پیرامون این قضیه- همه جهان را درگیر جنگی ویرانگر کند و خود را محق بداند برای مجازات عاملان این ماجرا به هزاران کیلومتر آنسوتر از مرزهای خویش لشکرکشی کند و تمامیت ارضی کشور دیگری را مورد هجمه قرار دهد و آن را به اشغال خود درآورد و صدها هزار نفر از شهروندان بیگناه آن سرزمین را به خاک و خون بکشد! سراغ نداریم حاکمیتی را که بهرغم نقشآفرینی بیچون و چرا در ایجاد و گسترش سازمانهای تروریستی، داعیه مضحک مبارزه با تروریسم داشته، خود را معیار مبارزه با تروریسم عنوان کرده، کشورها را به «با ما، یا بر ما» تفکیک کرده و به هر آنکه علیه خود میداند حمله نظامی کند و آن سرزمین را به اشغال خود درآورد، یا وقتی خود امکان ورود مستقیم به معرکه را ندارد، جنگ نیابتی به راه انداخته و به تدریج زمینه چنین دخالتهایی را فراهم کند! سراغ نداریم کشوری را که بیتوجه به موازین بینالمللی و با بهانههای واهی و دروغین هر زمان که خود تشخیص میدهد به هر جایی حمله کند! سراغ نداریم کشوری را که به بهانه دروغین وجود سلاح هستهای در فلان سرزمین به آنجا یورش برده و در آن خیمه بزند و به جای یافتن سلاحهایی که بهانه این حمله اشغالگرانه بوده است درواقع منابع و ثروتهای طبیعی و تاریخی آن سرزمین را به تاراج ببرد! سراغ نداریم دولتی را که اگر کشورهای جهان یکصدا جنایتها و نسلکشی وحشیانه غاصبان قدس را محکوم میکنند، با حق ظالمانه وتو بارها و بارها همه این اعتراضها را ملغی و بیاثر کند! سراغ نداریم حاکمیتی را که خود و چند دنبالهرو گوش به فرمان خویش را «جامعه جهانی» میخواند و به اراده و نظر اکثریت مطلق دولتها و ملتهای جهان هیچ وقعی نمینهد! سراغ نداریم کسانی را که تشت رسوایی برخوردهای دوگانه و سیاستهای منافقانهشان از بام دنیا افتاده باشد_ تقسیم تروریسم به تروریسم خوب و بد، درباره وضعیت دموکراسی و حقوق بشر در رژیمهای مرتجع عربی سخن نگفتن و برای آنان که به کرنش در برابر ایشان تن ندادهاند پروندهها ساختن و...- و خود را محق بدانند که بر اساس این قضاوتهای دوگانه اقدام عملی هم انجام دهند، دخالتهای ظالمانه و متکبرانه در امور همه کشورها، خط و نشان کشیدنهای مکرر برای دولتهایی که همسو با آنان نیستند، تعیین تکلیف و فشار بر سازمانهای بینالمللی و...و خلاصه! مواردی از این دست را همگی با هم در سیمای کمتر دولت و حاکمیتی میتوان یافت. ضمن آنکه مراجعه به وجدان عمومی و افکار عمومی مردم جهان به راحتی میتواند مصداق چنین مفهومی را برای کسانی که تردید دارند، روشن کند!
خداوند بر درجات امام عزیزمان بیفزاید که با نگاهی پیامبرگونه پرده از ماهیت حقیقی آمریکا برافکند: «شیطان بزرگ». شاید مطلبی که عرض میکنم بهزعم شما کمی عجیب بیاید ولی استاد محترم! راستش را بخواهید بنده قویاً بر این باورم که این تعبیر آن حکیم فرزانه نه یک فحش سیاسی که پرده برگرفتن از حقیقتی وجودشناختی بود! و مگر نه اینکه ذات شیطان «شرارت» است و «نحوست». فقط یک نقطه در سراسر این عالم را نشان دهید که رهاورد حضور آمریکا برای مردم- و البته نه دولتمردان وابسته- آن دیار، خوشبختی و آبادانی و سعادت و پیشرفت بوده است! فجایع ژاپن و ویتنام را که باید در تاریخ بخوانیم، سرنوشت بومیان آمریکا را هم که در فیلمها و سریالها باید ببینیم اما عراق و افغانستان و سوریه نه به لحاظ زمانی با ما فاصلهای دارند و نه مکانی! روزی هم نیست که شما از دخالتهای ظالمانه این کدخدای خودخوانده دهکده جهانی چیزی نشنوید و....
ثانیاً حتی این رویکرد «استکبارستیزانه» نیز در ابتدا یک رویکرد کنشی ایجابی نبوده است، بلکه رویکردی واکنشی بوده در پاسخ به رفتارهای متکبرانه و زیادهخواهانه مستکبران عالم که نهتنها بر مبنای قاعده دینی «لاتظلِم و لا تظلَم»- ظلم نکنید و ظلم نپذیرید - بلکه بر هر مبنایی که آزادگی و شرافت و انسانیت را به رسمیت میشناسد نیز توجیهپذیر و مشروع است و اتفاقاً طرح سؤال از سود و زیان آن عجیب و ناموجه! و عجیبتر و ناموجهتر هم میشود آنهنگام که همین سؤال در برابر پاسخ به سؤالی از جنس خود باز میماند و آن اینکه چه حاصل از اعتماد و نرمش در برابر «استکبار»؟! حضرتعالی صاحب کرسی استادی «علوم سیاسی» در مهمترین دانشگاه کشور هستید، آیا ممکن است بفرمایید مابهازای گامهایی که تاکنون به منظور «تنشزدایی» با «شیطان بزرگ» و در کل دنیای استکبار برداشته شده، چه بوده است؟ آیا ممکن است بفرمایید به لحاظ حقوقی و از منظر دیپلماسی به راه انداختن «نبرد تمدنها» در سال مزین به «گفتوگوی تمدنها» چه معنایی دارد؟ و آیا به بدتر از این شیوه هم میشد این ایده را به سخره گرفت؟ نه اینکه مقصود تخطئه این دیدگاه باشد، به هیچ وجه! منظور پرسش از درستی این نحوه تعامل است. به قول بزرگی آمریکا «شیطان» است، با «شیطان» که «گفتوگو» نمیکنند، «شیطان» را «رجم» میکنند. اما آیا در همان دوران نرمش نبود که در پی حادثه کذایی 11 سپتامبر هم مسلمانان را «تروریست» خواندند و هم ایران را «محور شرارت»، آن هم کسی که باز به تعبیر رهبری «خود مجسمه شرارت بود»! و آیا بهزعم شما تداوم این روند صلاح و صواب است و امثال شما را راضی میکند؟
جناب استاد! اجازه بدهید کمی جلوتر بیاییم، بهعنوان کسی که خود را در مرتبه دانشجویان شما میبیند از شما تقاضا دارم بفرمایید بدعت بیسابقه دولت آمریکا در نپذیرفتن سفیر دائم جمهوری اسلامی در سازمان ملل را چگونه باید تحلیل کرد؟ فقط خدا میداند اگر چنین رویدادی در دولت قبل اتفاق افتاده بود واکنش شما و در واقع جریان روشنفکری و جریان رسانهای همسو با جریان روشنفکری چه بود! فقط خدا میداند! رسانههایی که از بدو شروع این ماجرا آن را کاملاً بایکوت کرده و حتی به اندازه یک سطر هم به آن نپرداختهاند! آیا حقیقتاً این ماجرا تا این اندازه کماهمیت است، یا قضیه چیز دیگری است؟!
اجازه بدهید بازهم جلوتر بیاییم، به روزهای نخستین پس از «توافق ژنو» و وضع دور تازهای از تحریمها در آستانه سال نو میلادی که حضرتعالی را بر آن داشت برای حفظ آن توافق نامتوازن دست به دامان «حضرت مسیح» شوید. مسامحه دولت محترم اما به اندازهای بود که بدون نیاز به مداخله «حضرت مسیح» توافقی را که بارها و بارها از سوی طرف مقابل نقض شده همچنان حفظ کند و به نحوی یکجانبه به توافقی وفادار بماند که دیگر روحی برایش باقی نمانده است. با اینهمه تساهل و تعهدات سخاوتمندانه آیا اندک تغییری در اوضاع پدید آمد؟ آیا گزینه مضحک نظامی از روی میز برداشته شد؟ آیا تحریمهای ظالمانه از بین رفت؟ آیا در ادبیات سران روسیاه کاخ سفید علیه این ملت قهرمان تغییری صورت گرفت؟ آیا احباب شما آموختند که به جای زبان «تحریم» باید با زبان «تکریم» با این ملت سخن بگویند؟ آیا «تدبیر» به کار رفته راه را برای «تحقیر»های بیسابقه نگشود؟ آیا اندکی از زیادهخواهیها و افزونطلبیهای شیطان بزرگ کاسته شد؟ آیا...؟
اجازه بدهید بازهم جلوتر بیاییم، آیا اظهارات گستاخانه نخستوزیر خبیث انگلیس تنها چند ساعت پس از آن دیدار بهزعم شما «تاریخی» پاسخی به این رویکرد نبود؟ و مجموع عبرتهای گذشته و حال برای تجدیدنظر در این نگاههای خوشبینانه کافی نیست؟ متأسفانه یکی از مشکلات جریان روشنفکری این بوده که هرگز به تاریخ نگاهی درست نداشته است یا لااقل صرفاً آن تکههایی از تاریخ را در خاطر نگاه داشته که مزاحمتی برای باورهای از پیش معلومش نداشته است! اجازه بدهید در این مورد کمی صریحتر سخن بگوییم؛ حضرتعالی در «مورد عجیب روحانی- کامرون» و امثال آن برای توجیه دیدار آقای روحانی با کامرون صغری کبری میچینید تا مردم را متقاعد کنید چنان آثار و برکاتی بر این دیدار مترتب خواهد بود اما ضمن بیان دلایل خویش بر اثبات این ادعای صحیح که «هر دو کشور نیز به یک اندازه با کشور ثالث در دشمنی بودهاند و هر دو به یک اندازه با کشور سوم، دوستی و مراوده داشتهاند» کمترین اشارتی به همراهی این دو کشور در تجهیز و تهییج صدام در 8 ساله دفاع مقدس نمیکنید! و هرچه به خاطرم رجوع میکنم موردی نمییابم که مؤید «مخالفت [این دو کشور] با دخالت نظامی در سوریه علیه بشار اسد» باشد! هرچه به یاد میآورم ضربالاجلهای ناکامی است که «شیطان بزرگ» برای حمله به سوریه تعیین کرد اما «روباه پیر» به ملاحظه افکار عمومی که یکپارچه علیه این اقدام به پاخاسته بود، از پیوستن به آن اجتناب کرد تا سرانجام «شیطان بزرگ» هم به عجز خویش از پنجه افکندن در پنجه شیربچههای حزبالله و حاج قاسم پی برد و از معرکه پا پس کشید! هرچه به خاطرم رجوع میکنم حمایتهای بیچون و چرای این دو کشور از رژیم صهیونیستی است که در نظرم تداعی میشود، نه چیزی غیر از آن! تکلیف موضعگیریهای مضحک ایشان علیه داعش را هم که مولای عزیز ما به نیکی روشن فرمودند! و... مسلم است که چنین برخوردهای گزینشی با تاریخ نتیجهاش آن میشود که پس از آنهمه آسمان ریسمان به هم بافتن، حضرتعالی و جماعتی شبیه شما را به سکوتی معنادار پس از انجام آن دیدار وامیدارد!
سخن به درازا کشید اگرنه حتماً به موضع حضرتعالی نسبت به «موضوع هستهای» هم میپرداختیم و اینکه بهرغم دعوتهای سهگانه جناب رئیسجمهور از جامعه دانشگاهی برای حمایت از مسیری که در پیش گرفتند و بهویژه توافقی که رقم زدند، حضرتعالی از معدود اساتیدی هستید که به دعوت ایشان لبیک گفته، حتی آرزومند برچیده شدن این صنعت از مجموعه صنایع کشور بودهاید، حتماً دوباره این سؤال جای طرح دارد که فقط خدا میداند اگر دولت قبل چنین توافقی را رقم زده بود - که اگر نگوییم مهمترین صنعت کشور را شهید کرد اما لااقل آن را قطع نخاع کرد - شما و در واقع جریان روشنفکری چه بر سر آن میآوردید و چه ناسزاها و تحقیرها که حواله آن میکردید؟ مگر نه اینکه جریان روشنفکری دلداده به غرب که در چنته خود چیزی جز تکرار بعضاً طوطیوار آنچه در غرب گفته و نوشته شده ندارد، همواره چماق پیشرفت علمی مغرب زمین را بر سر نظام اسلامی زده است و فتوا داده است تنها راه نیل به چنان شرایطی «از فرق سر تا ناخن پا فرنگی [شدن]» است اما حال که چنین تحول عظیمی که تمام دنیای غرب را به شگفتی و تعظیم واداشت به سرانگشتان همت جوانانی رقم خورده که نهتنها «از فرق سر تا ناخن پا» فرنگی نبودند که اتفاقاً عمیقاً دلداده به انقلاب و آرمانهای آن بودند، سکوت کرد و دم برنیاورد و حتی برای تعلیق و تحدید آن جشن گرفت، دست افشاند و پایکوبی کرد!
این شما و این نگاههای پرسشگر تاریخ و چشمهایی که از نسل «آرمیتا» و «علیرضا» به این ماجرا دوخته شده است!
والسلام علی من اتبع الهدی
*دانشآموخته کارشناسی ارشد فلسفه