printlogo


کد خبر: 126737تاریخ: 1393/7/20 00:00
برای قرار پنجشنبه‌ها
اتوبوس آمد

حسین قدیانی: پنجشنبه پیش از ظهر در فلان کانون خیابان ابوذر منطقه 17 تهران با جمعی از دوستان به بحث نشسته بودیم درباره بلای فضای مجازی که همه به آن مبتلاییم. ساعت گمانم نزدیک 14 بود که بحثمان تمام شد. خیلی زود از کانون زدم بیرون و کمی آنسوتر از مسجد پرخاطره ابوذر، چشمم افتاد به چند پیرزن که روی سکوی گوشه پیاده‌رو نشسته بودند. مجالی دست داد بلکه ایشان را خوب نگاه کنم و دقیق بفهمم که یکی‌شان گفت؛ «اتوبوس آمد.» همانکه گفت «اتوبوس آمد» از همه زودتر بلند شد و رفت آنسوی خیابان، سوار اتوبوس شود. همانکه گفت «اتوبوس آمد» دستش زنبیل قرمز مشبکی بود سراسر خاطره. همانکه گفت «اتوبوس آمد» دسته زمخت زنبیل را با دستمال‌کهنه پوشانده بود که انگشتان دستش احیانا آسیبی نبیند. همانکه گفت «اتوبوس آمد» برخلاف چند تایی دیگر از پیرزن‌ها، عصا نداشت، اما از همه پیرتر به نظر می‌رسید. همانکه گفت «اتوبوس آمد» مقنعه سپید را چنان با چادر مشکی زیبا ست کرده بود که دل می‌برد از آدم. همانکه گفت «اتوبوس آمد» قشنگ دیدم زنبیلش را. فلاکس چای، قند، خرما، نان و پنیر، گلاب، زیرانداز، شاید هم جانماز. همانکه گفت «اتوبوس آمد» همه دنیا را درون زنبیلش جا داده بود. همه زندگی را. همه دل را. همه عشق و محبت و صفا را. همانکه گفت «اتوبوس آمد» رفت و از در عقب اتوبوس، سوار شد. دیگر پیرزن‌ها هم. راه، دیگر باز شده بود. گوشه‌ای از خیابان، ایستادم به تماشای یکی از ناب‌ترین، بلکه بکرترین صحنه‌های مخصوص این نظام مقدس و شهدایی. آنچه روبه‌رویم رخ می‌داد «جلوه ویژه»ای بود که نمونه‌اش را در هیچ جای جهان نمی‌توان مشاهده کرد. آخر، همانکه گفت «اتوبوس آمد» از ماشین پیاده شد و رفت در پیاده‌رو و از آنطرف سکو که من نمی‌دیدم، قاب عکسی برداشت! خود قاب، طلایی‌رنگ بود؛ از این قدیمی‌ها. درون قاب، آن بالا عکس خمینی بود، بعد هم عکس یک شهید و چند خطی وصیتنامه. یک قاب با 30 سال قدمت لابد، بلکه هم بیشتر. القصه! همان پیرزن که گفت «اتوبوس آمد» دوباره رفت و سوار اتوبوس شد. به دقیقه نرسید که اتوبوس راه افتاد اما همانکه گفت «اتوبوس آمد» همچنان قاب عکس اولادش را در دست گرفته بود و زبر و زرنگ، جایش را کنار پنجره محفوظ نگه داشته بود. آ.....ه! خیلی وقت بود چنین صحنه‌ای را ندیده بودم. زندگی در فضای مجازی، چشم آدم را به چه واقعیت‌هایی که نمی‌بندد. یک چیزهایی هست که در گوگل نباید سرچ کرد، بلکه باید در همین خیابان‌های شهر، دنبالش بگردی. تا بدانی هنوز «مادر شهید» هست، باید پنجشنبه‌ها دقت مضاعف کنی در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر. رد عشق را در اینترنت نمی‌توان گرفت لیکن در کوچه‌های شهیدداده، هنوز هم خبرهایی هست. فضای حقیقی اینجاست؛ جایی که «حقیقت» با همه وسعتش درون زنبیل یک مادر شهید جا می‌شود. در جست‌وجوی «انسان» گاه باید دنبال یک اتوبوس راه افتاد، اتوبوسی که جز «بهشت» مقصد دیگری ندارد. حساب کن چند پنجشنبه، این مادر شهید به بهشت زهرا‌(س) رفته است؟ آنهایی که به «چله» می‌نشینند، بیایند اینجا! گاه هست که معرفت را باید درون زنبیل یک پیرزن جست‌وجو کرد! و درون دل داغدارش! لطفا بشمرند پنجشنبه‌های این پیرزن را، آنها که معتقدند خاک سرد است! آری! اینجا سن و سال از عشق کم می‌آورد! اینجا گذر زمان از عشق کم می‌آورد! اینجا فاصله‌ها از عشق کم می‌آورد! اینجا همه چیز مطیع عشق است! توافق با دل داغدار مادران شهیدداده باید داشت! تو به صفا و سادگی آن پیرزن که گفت؛ «اتوبوس آمد» نگاه نکن!
تو به چادر خاکی‌اش نگاه نکن! تو به وصله کفش رنگ و رورفته‌اش نگاه نکن! تو به اتوبوس قراضه پنجشنبه‌های بهشت زهرا(س) نگاه نکن! تو به کهنگی دستمال‌کهنه دسته زنبیل پیرزن نگاه نکن! تو به اینکه شیرزن داستان ما بادیگارد ندارد، نگاه نکن! مادری کردن برای جمهوری اسلامی، بسته به این چیزها نیست! و این مادر، تو مپندار که فقط مادر یک شهید بوده است و بس، بلکه برای همه جمهوری اسلامی، مادری کرده این مادر شهید! گاه فکر می‌کنم دشمن متاثر از شهادت دلیرانه شهداست که فقط خواب حمله به ایران را می‌بیند اما نه! آنچه از سرخی خون شهدا، محکم‌تر صورت دشمن را می‌نوازد، قرار پنجشنبه‌های مادران شهدا در بهشت زهراست. این را تو فقط یک قرار ساده نبین که مادری بر سر مزار جگرگوشه‌اش حاضر می‌شود! این یک نماد و نشانه است از عشقی والاتر. چیست آن عشق؟ عشق به نظام الهی جمهوری اسلامی... که جمله «اتوبوس آمد» را مادران شهدا، بیش از خود شهدا گفته‌اند! اتوبوس، اتوبوس است! زنبیل، زنبیل! آنچه به این همه ماده، «معنی» می‌بخشد، قرار گرفتن در منظومه‌ای است که بنیان آن را «روح خدا» گذاشت. حقا که خدایی است این نظام مظلوم جمهوری اسلامی... و این «چفیه» که روی دوش امام خامنه‌ای است هم روح از خدا گرفته است که این همه حرف می‌زند با آدمی. آری! ما زندگی با «معنی» می‌کنیم و فضای مجازی، از این معنی تهی است. تهی هم نباشد، اصلا مال این حرف‌ها نیست! مادر شهید اگر گرد و غبار از سنگ مزار شهیدش برمی‌دارد، به این نشانه است که دشمن اگر بخواهد بر چهره انقلاب، گرد بنشاند، سیلی از مادر شهید خواهد خورد. فتنه 88 را ندیدید؟! یوم‌الله 9‌دی را ندیدید؟! مادران شهدا را ندیدید؟! چادرهای مشکی را ندیدید؟! قاب‌های آسمانی را ندیدید؟! آقایان راستگو! حالا باز بروید از روی صندلی جمهوری اسلامی، دروغ ببندید به جمهوری اسلامی، بلکه دشمن را شاد کرده باشید! لابد برای بعضی از شما، خنده اوباما، حتی از اشک چشم مادران شهدا هم ناموسی‌تر است. عرق کارگر، کم از خون شهید نیست! به چه حقی یک سال تمام، مدعی تقلب شدید در دسترنج کارگر ایرانی و بنزین محصول عرق جبین او را سرطان‌زا معرفی کردید؟! نه شرم از خون شهدا می‌کنید، نه حیا از عرق کارگر! لااقل بترسید از آهی که مادران شهدا... چه بلند می‌کشند! تمسخر عرق کارگر یعنی تمسخر خون شهید. و این هر دو یعنی، تمسخر قرار پنجشنبه‌ها! لگدخورده‌های از روباه پیر! لگد به عاقبت خود نزنید که عدم توافق با اتوبوس پنجشنبه‌ها جای ترس دارد. جناب آقای دیپلمات! شما در «غرب» بودی، آن روز که در «جنوب» غوغا بود. شما اصلا ما را نمی‌فهمید و نمی‌فهمید که تا قرار پنجشنبه‌ها به قوت خود باقی است، جنگ هم ادامه دارد. من اما به شما از سر خیرخواهی توصیه می‌کنم این همه به دشمن لبخند نزنید، این همه با دشمن قهقهه نزنید! این، کمترین سهم پنجشنبه‌هاست. والله «شهدا با قهقهه مستانه‌شان، عند ربهم یرزقون بودند.» این مملکت «مادر شهید» دارد. نزد ابلیس که این همه نمی‌خندند!

 


Page Generated in 0/0069 sec