printlogo


کد خبر: 127714تاریخ: 1393/8/8 00:00
نگاهی به فیلم «شبگرد»
قتل و جنایت با چاشنی خیابان گردی
نادیا زکالوند: فیلم «شبگرد» به کارگردانی و نویسندگی دن گیلوری در ژانر جنایی هیجان‌انگیز ساخته شده است. از آنجا که موضوع این فیلم درباره تولید خبر تلویزیونی است نمی‌توان انتظار داشت محتوایش چندان «خبرساز» باشد. این فیلم، جمع‌آوری اطلاعات و اخبار تلویزیونی به صورت گزارشگری آزاد را شغلی غیراخلاقی و بسیار بد نشان می‌دهد، جایی که پخش اخبار در آن رسواکننده و بسیار سبعانه است. در حقیقت اساس موضوع چنین فیلم‌هایی براساس بدشانسی‌های دیگران است. در واقع شبکه‌های تلویزیونی با به‌دست آوردن اخبار جنایی سود می‌برند. فضای فیلم به‌گونه‌ای طراحی شده است که در نیمه قرن بیست‌ویکم احساس می‌کنید وارد فضای دهه هشتاد سینما شده‌اید. اگرچه موضوع فیلم چندان فاش‌کننده نیست و صرفا تکرار موضوع همیشگی است اما این احساس که شما را با وجود اینکه در حال و هوای امروز قرار دارید به یاد فیلم‌های قدیم می‌اندازد بسیار جالب و تازه است.

اولین برگ برنده این فیلم، بازیگر توانمند آن «جیک گیلن هال» بوده است که در اینجا نقشی بسیار متفاوت از دو نقش قبلی‌اش در فیلم‌های «دشمن»– در نقش یک همزاد– و «زندانیان»– در نقش یک کارآگاه- ارائه می‌دهد. به نظر می‌رسد او قصد داشته عجیب‌ترین حضورش روی پرده سینما را به تصویر بکشد. «جیک» در شخصیت داستانی‌اش کاملا فرورفته و بازی بسیار باورپذیری ارائه می‌دهد. او در این فیلم در نقش «لوئیس بلوم» بازی می‌کند. مردی که شب‌ها بیدارمانده و در ابتدا در خیابان‌های شهر لس‌آنجلس به دنبال فلزات قراضه برای فروش دوباره می‌گردد و سپس بر اثر اتفاقی ساده، حرفه شب‌بیداری‌هایش تغییری اساسی می‌کند. او از آن دسته آدم‌هاست که همیشه با حرارت می‌گوید: من که هستم؟ کارگری سختکوش! کسی که هدف دارد و برای رسیدن به آنها بسیار تلاش می‌کند. اما به‌راستی او کیست؟ شخصیتی با مشکلات روحی و بی‌خوابی که در آپارتمانی کسل‌کننده زندگی می‌کند؟
منطق اصلی چنین فیلم‌هایی این است که شخصیت‌های بدبخت و بیچاره آن خیلی ناگهانی و معمولا به اشتباه وارد قضیه‌ای می‌شوند و آن قضیه به مهم‌ترین هدف زندگی‌شان تبدیل می‌شود. همین اتفاق برای لوئیس نیز می‌افتد. او خیلی تصادفی در پرسه‌زنی‌های شبانه‌اش با گروهی از افراد مواجه می‌شود که در شب‌های لس‌آنجلس می‌گردند تا خبرهای تکان‌دهنده از قبیل قتل، جنایت و درگیری‌های خونین با پلیس   جمع‌آوری کنند و به خریداران‌شان– ایستگاه‌های خبری– بفروشند. او خیلی اتفاقی در چنین صحنه‌ای قرار می‌گیرد و از «جو لودر»– بیل پاکستون- که گزارشگری کارکشته و آزاد و دوربین به دست  بود اطلاعاتی در این باره می‌آموزد. جو لودر در آموزش‌هایش به لوئیس می‌گوید: اگر اخبار خشن داشته باشی، خریدار هم خواهی داشت. در این فیلم با ظرافت به این نکته اشاره می‌شود که تلویزیون‌های خبری آمریکا به دنبال به‌دست آوردن خبرهای قتل و جنایت برای جلب توجه تماشاچیان‌شان هستند.  لوئیس بلافاصله به این نتیجه می‌رسد که چنین شغلی بسیار درآمدزا بوده و آینده خوبی دارد و قابل ترقی و رشد است. او یک دوچرخه دزدی را با دوربینی دست دوم تعویض می‌کند و به کار جدیدش مشغول می‌شود. او ابتدای کار بسیار دست و پا چلفتی است اما بتدریج همه چیز را یاد می‌گیرد، سپس شروع به نقض تمام قوانین اخلاقی، حتی آن دسته از قوانینی که توسط «لودر» رعایت می‌شد، می‌کند. او کاملا تمام ترفندهای این تجارت! را به خوبی می‌آموزد. لوئیس همانند یک ماشین یادگیری روباتی شروع به دیدن، شنیدن و جذب همه موضوعاتی که اطرافش رخ می‌دهد می‌کند و در مدت زمانی کم اخباری جمع می‌کند که می‌تواند نظر «نینا»– رنه روسو- مدیر یک تلویزیون خبری را جلب کند. ایستگاه تلویزیونی او شکست خورده و اکنون در تلاش برای احیایش بود و می‌توانست خریدار خوبی برای اطلاعات «جیک» باشد. دیدگاه نینا در خصوص اخبارتلویزیونی خیلی ساده بود: برنامه‌های خبری تلویزیون باید حاوی تصاویری مانند دویدن و جیغ زدن زنی که با گلوی بریده شده در خیابان می‌دود باشد!
نینا برای جلب تماشاچی، برنامه‌های تلویزیونی نژادپرستانه و رسواکننده و بی‌شرمانه‌ای دارد. او به دنبال داستان‌های شوک‌آور درباره سفیدپوستانی است که قربانی خشونت سیاهپوستان می‌شوند. او معتقد است فقط با نشان دادن اخباری از این دست می‌توان تلویزیون خبری را سرپا نگه‌داشت.  لوئیس خیلی زود چنین داستان ترسناکی پیدا می‌کند. داستانی که حتی می‌توانست موجب تشویق او شود. او با ماجرایی روبه‌رو می‌شود که در آن چند سفیدپوست در خانه تجملی‌شان سلاخی شده بودند و دیوارهای خانه پر از رد خون بود. حتی پرستار کودک نیز به طرز مخوفی هدف گلوله قرار گرفته بود. البته لوئیس بهترین قسمت‌ها را برای استفاده در آینده، به‌خوبی حفظ می‌کند. او پس از مدتی به یکی از گزارشگرهای مهم شبکه تلویزیونی نینا تبدیل می‌شود، تا آنجا که حتی سعی می‌کند نینا را تحت سلطه خود درآورد. در صحنه‌ای نیز در یک مصاحبه شغلی با «ریک» ناموفق کلی درازگویی می‌کند و دست آخر به «ریک»– با بازی خوب ریز احمد، بازیگر مطرح بریتانیایی- می‌گوید: به تو فرصتی می‌دهم تا بتوانی این حرفه را به‌خوبی بشناسی. در واقع باید این جمله را چنین تعبیر کرد: می‌خواهم با بی‌رحمی از تو استفاده کنم و تو هم باید ممنون من باشی.  فیلم،  سازندگان شبکه‌های خبری تلویزیونی آمریکا را هم ردیف آدم بد‌های فیلم‌های خشن قرار داده است و ما را به این فکر می‌اندازد که در دنیایی پر از بی‌رحمی و جایی که مردم بدون فکر به دنبال افکار دیگری می‌روند زندگی می‌کنیم. در واقع کمتر کسی به خودش زحمت تفکر می‌دهد. فیلم، دو شخصیت «ریک» احساساتی و همکار باوجدان نینا را کسانی می‌داند که محکوم به انقراض هستند و در این دوره و زمانه دیگر نمی‌توانید انسان‌های محترم و باشفقت مانند آنها بیابید. فیلم از این نظر کمی افراط کرده است اما از نظر بردن ما به فضای دهه 80 در حالی که داستان در دوران مدرن رخ می‌دهد بسیار جالب عمل کرده و آن را در دسته  فیلم‌های بدون زمان در رده B   قرار می‌دهد. لوئیس از آن دسته آدم‌های وحشی و رام‌نشده‌ای است که دیوانه‌وار پی یک موضوع را می‌گیرند. شخصیت او کاملا باورپذیر است و چندان ثبات ندارد. او به نرمی از آدمی زیردست و چاپلوس به مدیری متقلب تبدیل می‌شود. کسی که اکنون دیگری را –ریک– تربیت می‌کند تا زیردست او خدمت کند. فیلمنامه فیلم «شبگرد» کاملا هوشمندانه اطلاع بسیار کمی از لوئیس می‌دهد. در واقع ما چیزی از گذشته او نمی‌دانیم. با رفتاری که او در برابر نینا نشان می‌دهد فقط می‌توانیم حدس بزنیم که او پسربچه‌ای با مشکلات ادیپی بوده است. او تمام نقاط ضعف نینا را به‌دست آورده و می‌داند که نسبت به زندگی‌اش کاملا ناامید است و سعی می‌کند از این موضوع نهایت استفاده را ببرد.  فیلم «شبگرد» توانسته نظر مثبت منتقدان را جلب کند  و از 10، امتیاز 5/8 را به‌دست آورد.


Page Generated in 0/0059 sec