printlogo


کد خبر: 127809تاریخ: 1393/8/10 00:00
اشعار

حجر یاران
عاقبت دیدی که خون سجّاده شد
بعد از این دیگر معمّا ساده شد
این همان رمز است در خاک جنون
یک موذن یک اذان در دشت خون
او اذان در هجر یاران سر دهد
او ابوالفضل و علی اکبر دهد
او دلیل پاکی راز و نیاز
او دلیل هر اذان و هر نماز
در نماز عشق بود و بنده شد
ضربتی خورد و رکوعش سجده شد
سجده در خون شد مقام آن شهید
سجده را یزدان از آنجا آفرید
او نماز عشق را تفسیر کرد
نانجیبان را غل و زنجیر کرد
این نماز مهر و ماه و کیش بود
یک هزار و چهارصد سال پیش بود
ما کجا و این نماز خون کجا؟
ما کجا و این تن گلگون کجا؟
ما حریم لاله را دزدیده‌ایم
ما اذان عشق را نشنیده‌ایم...
 

ورود کاروان به کربلا
باز از راه محرم غم رسید
بر زمین آسمان ماتم رسید
این هلال قد کمان دیگر است
«لیتنا کنا معک» اندر سر است
خرقها را بار دیگر تن کنید
آتشی در قلب این خرمن کنید
طبل و شیپور عزا را سر دهید
هفت اقلیم عطش را در دهید
ورد صوفی حا و سین و یا و نون
فاعلات فاعلات فاعلون
«حای» آن حامیم ذات کبریا
«سین» آن سرها زپیکرها جدا
«یای» آن یکتاپرست و یذکرون
«نون» آن باشت قسم بر یسترون
سینه از درد فراغت خسته است
دل به روی غیر تو او بسته است
هیچ دانی در دلم جا کردی؟
عرش حق شش‌گوشه برپا کردی؟
عشق‌بازی با تو معنا می‌شود
نور حق با تو هویدا می‌شود...

خروج کاروان از کربلاچون دگر فریاد طفلان را شنید
از حرم تا قتلگه فریاد دید
ای خدا زینب از این غم پیر شد
موسپید از ماتم آن شیر شد
چون که از گودال خون برخاستند
عمه را یاران کسی نشناختند
دید یاران را اسارت می‌برند
خیمه‌ها را هم به غارت می‌برند
کودکی آتش گرفته می‌دوید
در پی‌اش زینب فغان از دل کشید
ناله طفلان مظلومش دریغ
هر طرف هر سو دویدی آه جیغ
آن یکی پایش مغیلان پاره کرد
زینب آمد زخم او را چاره کرد
آن طرف سجاد اندر تب خزان
این طرف زینب به یادش بی‌امان
یک دو تن از کودکانش گم شدند
از شمار بچه‌هایش کم شدند
عاقبت آن کاروان آماده شد
خمر غم اندر دلامان باده شد...
چون قدم بر خاک خونین داشتی
 

خاک خونین
چون قدم بر خاک خونین داشتی
بذر غیرت در زمین می‌کاشتی
زهر عشق حق به حمد آمیختی
در رکوعت می‌ به ساغر ریختی
قبله تو عشق و مستی، قتلگاه
این مشایخ قبله‌هاشان بر گناه
گویمت از هفت‌رنگان مو به مو
خرقه‌پوشان دغلکار دورو
سجده بر پست و ریاست می‌کنیم
با خدا هم ما سیاست می‌کنیم
کو نشانی که شما اهل دلید
جملگی‌تان بر نماز باطلید
می‌چکد شک بر سر سجاده‌ها
وای از روزی که افتد پرده‌ها
ما خدایان زیادی ساختیم
مال مردم را به خود پرداختیم
چون قدم بر خاک خونین داشتی
بذر غیرت در زمین می‌کاشتی
زهر عشق حق به حمد آمیختی
در رکوعت می‌ به ساغر ریختی
 


Page Generated in 0/0071 sec