فیلم زبان مادری، ایدهای بسیار جذاب و نو در سینمای ایران دارد، سینمایی که معروف به ایدهکشی است. فیلم زبان مادری با رویهای غلط در امر نگارش فیلمنامه، ایدهای که مبتنی بر قصهای بکر خلق شده است را نابود میکند و خلق ایدهای بکر، سهلانگارانه به فیلمی ضعیف و درجه چندم بدل میشود. زبان مادری بر اساس روایت تاریخی برج بابل بنا شده است. منطبق بر آنچه در کتب ادیان ابراهیمی آمده است در آغاز زبان تمام مردم زمین یکی بود. داستان برج بابل و نمرود در بسیاری از متون تمدنهای کهن از جمله کتب عبری، اسلامی، یونانی و کابالا آمده است. بنابر توصیفات کتاب مقدس، بابل شهری بود که مردم آن به یک زبان واحد سخن میگفتند و همگی از شرق به آنجا مهاجرت کرده بودند. بابل زادگاه نمرود بود. گفته شده نمرود بنیانگذار و پادشاه اولین امپراتوری پس از فروکش کردن توفان نوح بود. قلمروی حکومت وی شامل شهرهای بابل، ورکا، اکاد و کالنه (بخشهایی از عراق و سوریه کنونی) میشد. او فرزندزاده هام، پسر نوح، مردی جسور و دارای بازوانی نیرومند بود. او پادشاهی مستبد و ستمگر بود و اطاعت از خداوند را نوعی بزدلی به شمار میآورد لذا درصدد حذف کامل اعتقادات مذهبی برآمد و برای بازداشتن مردم از تقوای الهی راهی جز وابسته کردن مردم به قدرت خود نمیدید. نمرود تصمیم گرفت تا برجی بسیار بلند را در شهر بابل بنا کند. «آنقدر بلند که نوک آن در آسمانها باشد.» در نسخه دیگری از داستان که در کتاب مقدس یهود آمده، جملات زیر از زبان سازندگان برج اضافه شده است: خداوند چنین حقی ندارد که دنیای بالاتر را برای خود انتخاب کرده و جهان پایین را به ما واگذارد. بنابراین ما برای خود برجی ساخته و بر فراز آن بتی با شمشیری در دست قرار میدهیم تا چنین به نظر آید که گویی ما قصد داریم با خداوند بجنگیم. در حقیقت نمرود برج بابل را با هدف ضدیت با خدا و نماد حاکمیت انسان بر زمین (همان هدف شیطان) بنیاد کرد. خداوند پس از مشاهده ماهیت کفرآمیز آن برج، به هر شخص زبانی متفاوت داد تا آنها به اشتباه افتاده و سردرگم شده و در نهایت از ادامه ساخت برج عاجز شوند. سپس این مردم در سراسر دنیا پراکنده شدند. نقل است که برج بابل هرگز کامل نشد. روایت فیلم زبان مادری از آنجایی آغاز میشود که رویا و ناصر، زن و شوهری که صاحب 2 فرزند به نامهای محمود و شادی هستند تصمیم میگیرند تالار پذیرایی خود را به فروش برسانند. البته رویا - مادر- با این تصمیم مخالف است و ناصر - پدر خانواده - است که تصمیم دارد این تالار پذیرایی را به فروش برساند. محمود، فرزند ارشد خانواده با دختر عمویش که قادر به تکلم نیست نامزد است اما سودای مهاجرت دارد. پدرش- ناصر - به او اجازه نمیدهد که در مدیریت تالار نقش داشته باشد و از طرفی مادر هم تلاش میکند برای ماندن محمود در ایران پدر را از فروش تالار منصرف کند. ناصر تصمیم دارد با فروش تالار با همسر دومش ایران را ترک کند. پس از گذران یک نیمه شب تا صبح و خروش پدر نسبت به خانوادهاش و تصمیم قاطعانهاش، صبح هنگام که اعضای خانواده برمیخیزند هر کدام به زبانهای مختلفی صحبت میکنند؛ مادر اسپانیایی، پدر عربی، پسر هندی و تنها دختر خانواده فارسی اما مشکل اصلی فیلم فارغ از میزانسنهای تلویزیونی این است که از دریچه فیلمنامه از استاندارد سینمایی خارج است. هیچ چیز فیلم از همان ابتدای شروع به سایر عناصر روایی ربطی ندارد. مثلا نریشین ابتدایی فیلم با این مضمون «انسان موجود پیچیدهای که آهنگی است که خداوند آفریده است...» و موسیقی چند زبانه پایانی هیچ ربطی به متن فیلم ندارد. همانطور که اشاره شد ایده اصلی شکلگیری فیلم فوقالعاده است اما با این وجود در کلیت اثر اصراری به ایجاد موقعیتهای متناوب نمایشی برای دامنه داستانپردازی در بدنه فیلم وجود ندارد. سازنده به هیچ موقعیت نمایشی وفادارنه نمینگرد و از همه مصدایقی که به موقعیت نمایشی فیلم کمک میکند سهلانگارانه میگذرد. در بدنه فیلم نزاع از طریق مترجمان خیلی دیر صورت میگیرد و خانواده در آستانه فروپاشی با اتفاق محیرالعقولی که افتاده، به سادگی به یک پایان خوش بدون منطق میرسد. حتی خود شخصیتهای متوجه نمیشوند که زبانشان متفاوت است و زبان طرف مقابل را درک نمیکنند. این عدم توجه دیر اتفاق میافتد و شعور نسبی کاراکترها مضحک جلوه میکند و تماشاگر با این کاراکترهای کندذهن و منگول به هیچ وجه نمیتواند ارتباط برقرار کند. این شخصیتها و اتفاقات پیوست به دامنه درام در فضای خوبی متجلی نمیشود و مخاطب قطعا آنها را باور نخواهد کرد. ضمن اینکه فیلمنامه میطلبید پس از رویداد تغییر زبان، کمدی چاشنی فیلم شود اما کمدی فیلم کاملا اخته است و گویی کارگردان با ترس و لرز به خلق موقعیتهای طنز مینگرد. فیلم از ایده فوقالعاده خوبی برخوردار است اما مشخص است که فیلمنامه فیلم با دقت به نگارش درنیامده است. کافی است فیلمنامهنویسان هالیوودی چنین ایده جهانی که قصهای بینالادیانی و جهانشمول به شمار میرود را کشف میکردند آنوقت برای چنین ایدهای حداقل 5 یا 6 نویسنده حرفهای استخدام میکردند تا ایده در مسیر روایی جذابی به نگارش درآید اما کارگردان که اتفاقا فیلمنامهنویس خوبی بهشمار میرود و در کارنامهاش ملودرام فوقالعاده خروسجنگی را دارد تسلطی در اجرای همان فیلمنامه نصفه و نیمه خود ندارد. متاسفانه زبان مادری به خوبی مشخص است که قواعد ملودرام با چاشنی کمدی را رعایت نمیکند. بهترین مسیر این فیلمنامه این بود که فیلم از نقطه نظر هر کدام از این شخصیتها پیش برود یا ایده مرکزی دعوای زناشویی برای فروش تالاری که متعلق به این زن و شوهر است جنبه کمدی به خود میگرفت تا موقعیت بکری مثل خروسجنگی حادث شود. فردیت کاراکترهای فیلم به طرز ابلهانهای از پرداخت مناسبی برخودار نیست. شخصیتی مثل سارا که کر و لال است پتانسیل خوبی دارد که تعادل دراماتیکی جذابی به فیلمنامه ببخشد تا مفاهیم مدنظر کارگردان به خوبی القا شود اما همه مفاهیم به دلیل سادهانگاری جاری در بدنه فیلمنامه از دست میرود. اگر فیلمنامه را به درستی بررسی کنیم درخواهیم یافت اساس این چالشها ریشههای باورپذیری برای مخاطب ندارد و عدم قاعدهپذیری ملودرام سبب میشود خاستگاه شخصیتها در یک دامنه داستانی مستقل قرار نگیرد و ابهامات بیشماری درباره فیلم وجود داشته باشد. در سطور پیشین به نوع اجرای صحنهها اشاره شد که برای روشنتر شدن عدم تسلط کارگردان میتوانیم به صحنه رعد و برق هنگام جملههای پرخاشگرانه کاراکتر ناصر اشاره کنیم که جلوه خندهدار و مضحکی دارد. کلیشه همیشه کلیشه است و کارگردان در این صحنه سعی میکند خشم خدا را با رعد و برق نشان دهد در صورتی که خشم الهی تجلی در تغییر زبانهای کاراکترهایی است که در یک خانه با هم زندگی میکنند و نیازی به این اجراهای کلیشهای نیست. پایان فیلم بد از بدتر است و پس یک مشاجره بسیار حاد ناگهان همه شخصیتها فرشته وار زندگی در صلح خود را ادامه میدهند.