سیدمحمدعلی صدرینیا*: 1- یکی، دو هفته پیش در یکی از فروشگاههای کشور مواجه شدم با موج لوازمالتحریری که پیوست فرهنگی فیلم سینمایی مدرسه موشهای2 شده بود. لوازمالتحریری که براساس شخصیتهای مختلف این سریال طراحی و ساخته شده بود؛ از دفتر و دفترچه گرفته تا مداد و تراش و پاککن! تا اینجای کار مشکلی ندارد؛ اینکه بالاخره هوش فرهنگی در کشور ما آنقدر بالا رفته باشد که وقتی فیلم و سریالی تولید میکنند، به سرعت پیوست فرهنگی آن را هم برای جامعه آماده کنند بویژه برای کودکان، تا در شرایط فرهنگی مطلوب ما و طراحی شده توسط ما زیست کنند، مشکل از جایی بهوجود میآید که... بماند!
2- یادم میآید 2 سال پیش که درگیر تولید مستندی با موضوع کودکان بودم، به بحثهای جالبی در حوزه کودکان برخوردم؛ ما به بهانه وضعیت مهدهای کودک و آموزشهای غیرفرهنگی وارد این موضوع شده بودیم، به این بهانه که بعضی مهدها بهخاطر نگاه تجاریشان به حوزه آموزش، یا بهخاطر این نگاه سادهانگارانه که اینها کودکند و بگذاریم شاد باشند، همه نوع آموزش غیرفرهنگی و غیرشرعیای را در دستور کارشان قرار داده بودند اما بیسامانتر از آن حوزه، در نگاه کارشناسان، حوزه قهرمانسازی برای کودک و شخصیت قهرمان کودک بود. اینکه ما تا سالهای سال دیجیمون را بهعنوان اسطوره برای کودکانمان تصویر کردیم و اخیرا هم بنتن را بهعنوان شخصیت قهرمان کودکانمان پذیرفتهایم و این شخصیتهای قهرمان در لایه لایه زندگی کودکانمان رسوخ کردند، با پیوستهای فرهنگیشان، با طرحهایشان روی پتو، پرده، ملحفه، فرش، کمد و اسباببازیهای کودکان. تاثیرات فرهنگی بلندمدتشان بر ذهن کودکانمان و درد دل روانشناسان کودک این بود که در میانه این کارزار چرا ما تماشاگر بودن را انتخاب کردهایم؟ چرا ما برای فیلم و سریالهای موفق حوزه کودک این پیوست فرهنگی را در نظر نمیگیریم؟
3- چند سال پیش در جواب محبوبیت عروسکهای باربی در کشور و محبوبشدنشان در میان کودکان، در داخل کشور عروسکهایی طراحی و تولید شد به نام عروسکهای دارا و سارا؛ با سر و صدای فراوان اما هیچ وقت این عروسکها نتوانستند یک تولید فرهنگی موفق لقب بگیرند و بالطبع هیچ وقت نتوانستند جای باربی را پر کنند! وقتی سازندگان این عروسکها علت را آسیبیابی میکنند، مشکل را در این مییابند که این کالاها باید پیوست فرهنگی یک یا چند اثر تصویری، شبیه انیمیشن و فیلم و سریال میشده که نشده است. بدین واسطه بود که از سال گذشته، عروسک و اسباببازی و لوازمالتحریر برخی تولیدات موفق، همچون شکرستان و کلاهقرمزی، بهعنوان پیوست فرهنگی این آثار روانه بازار شد و اتفاقا با استقبال جامعه هم روبهرو شد. سازندگان مدرسه موشها هم شاید پس از مشاهده این توفیق، اقدام به طی این مسیر کردهاند.
4- اما بازگردیم سراغ بند اول؛ مشکل از جایی بهوجود میآید که مدرسه موشهای2 این روزها، خودش هم دیگر اثری فرهنگی به حساب نمیآید؛ این فیلم دیگر روی همه محاسن گذشتهاش پای گذاشته است؛ دیگر موشهای دوستداشتنی کودکیهای ما تبدیل شده است به موشهایی با سبک زندگی غربی که انگار ارزش و ضدارزشهایشان تغییر کرده است؛ سازندگان اثر حتی در طراحی شخصیتهای بد ماجرا هم مراعات اقتضائات فرهنگی دوران کودکی را نکردهاند. شخصیتهای خوب ماجرا نیز، هم کیلومترها با شخصیتهای سالهای پیشین خود فاصله دارند، هم با معیارهای فرهنگی جامعه ما. بماند که سازندگان اثر اصرار داشتهاند مفاهیم سیاسی مدنظرشان را هم در این فیلم کودکانه بگنجانند. حالا در این میانه جایگاه پیوست فرهنگی برای یک اثر غیرفرهنگی کجاست؟!
5- اما با وجود همه اینها، اینجا نه میتوان به سازندگان این فیلم بابت فیلمشان خرده گرفت و نه بابت طراحی آنان برای تولید پیوستهای فرهنگی اثر بلکه اینجا اتفاقا همانجایی است که میتوان تاثیر و ظرافت سیاستگذاری فرهنگی را دریافت. اینکه متاسفانه سیاستگذاران فرهنگی کشور این روزها با اصرار بر اکران هر اثری، با هر پیامی، تاثیرات عمیق آن را نادیده میگیرند و به این فکر نمیکنند که وسط سیاسیبازیها و رویکردهای شبهانتخاباتی این روزهای مسؤولان فرهنگی کشور و در حاشیه ذوقزدگیها از فروش 10 میلیاردی یک فیلم، دارد یک نسل تربیت میشود! نسلی که حالا علاوه بر باربی و بنتن و محصولات جانبیشان، دارند با آسیبهای فرهنگی مدرسه موشها هم بزرگ میشوند!
*نویسنده و کارگردان مجموعه دکتر سلام