شهرام خرازیها: نقش و رسالت رسانهها در پیشگیری از اچآیوی/ ایدز غیرقابل انکار است. رسانه ابزار بسیار قدرتمندی است که میتوان به مدد جذابیت و نفوذ آن به جمعیت کثیری درباره این ویروس/بیماری آگاهی بخشید و از شمار مبتلایان به آن کاست. بازنمایی زندگی افراد اچآیوی مثبت و مبتلایان به ایدز در تئاتر همواره با فراز و نشیبهای بسیاری روبهرو بوده است. نمایشگران گاه از سر مهر به مبتلایان نگریسته و گاه با نامهربانی از کنارشان گذشتهاند. طرح مشکلات و تنگناهای فردی و اجتماعی این گروه از بیماران در تئاتر ایران و جهان در سالهای اخیر رو به افزایش گذاشته است. یکی از ایراداتی که از دیرباز تاکنون بر نمایشگران وارد بوده بازنمایی غیرواقعی گاه حتی نادرست زندگی افراد اچآیوی مثبت و مبتلایان به ایدز است که عمدتا از سر ناآگاهی، کمبود اطلاعات و عدم مشاوره با کارشناسان و متخصصان مرتبط رخ میدهد. هر تلاش سلامتمحور در حوزه رسانه به منظور مقابله با اچآیوی هر چند کماهمیت و کمفروغ باید مورد حمایت همهجانبه قرار گیرد. «روبان قرمز» همانگونه که از نامش پیداست مشخصا ایدز را هدف گرفته و داستانش بر مبنای پتانسیلهای دراماتیک این بیماری طراحیشده و شکل گرفته است. شخصیت اصلی نمایش پسری است به نام روزبه (کورش ساسانیان) که با داشتن مدرک لیسانس ادبیات به عنوان پیکموتوری در یک پیتزافروشی کار میکند. او دلباخته دختری است به نام سحر(النا آهی). روزبه در یک پانسیون با یک معتاد تزریقی به نام احمد(امیر فراهانی) و جوان جویای کاری به نام امید(علیرضا خدابخش) زندگی میکند. یک روز احمد بدون اطلاع روزبه از تیغ ریشتراشی او استفاده میکند. روزبه نادانسته با تیغ آلوده ریشهایش را میتراشد. چندی بعد ازدواج زوج جوان به خاطر اچآیوی مثبت شدن روزبه منتفی میشود اما این پایان ماجرا نیست... «روبان قرمز» کاملا قصهمحور است. نمایش از افتتاحیه موزیکال و مقدمه مناسبی برخوردار است. ترانه آغازین مدخل مناسبی است برای ورود به دنیای ساده و حزنآلود شخصیت ها. گفتوگوی ساده زوج جوان سریع قصه را راه میاندازد و تماشاگر را با فضا و حس و حال نمایش درگیر میکند. دو لوکیشن اصلی نمایش(پارک و پانسیون) از همان ابتدا بهصورت یک در میان تعویض میشوند. این تعویضهای مکرر نمایش را از یکنواختی و تماشاگر را از خستگی رهانده و به کار شتاب مناسبی بخشیده است.کارگردان از تمام قسمتهای صحنه بهره جسته است. بخشهای مربوط به پانسیون در ته صحنه و بخشهای مربوط به زوج جوان در جلوی صحنه اجرا شدهاند. از بقیه قسمتها نیز برای اجرای ترانهها استفاده شده است. این تقسیمبندی سبب شده تا ترانهها و گفتوگوهای سحر و روزبه تأثیر عاطفی بیشتری بر مخاطب داشته باشد. محدود کردن دامنه حرکتی کاراکتر معتاد به ته صحنه جنبه سلامت محور نمایش را ارتقا بخشیده و سبب میشود تماشاگر در مواجهه با این شخصیت دافعهبرانگیز آزردگی کمتری را متحمل شود. رنگبندی اکسسوار(وسایل صحنه) و نمادها کاملا در خدمت پیام نمایش و قصه است. چترهای قرمز که توسط دو مرد سیاهپوش(رضا فلکسیر و امیرمحمد تاتاری) حمل میشوند از همان ابتدا زنگ خطر ایدز را به صدا درمیآورند. در فصل افتتاحیه رنگ سفید چتری که زوج جوان زیر آن به گفتوگو مشغولند در تضاد آشکاری با رنگ قرمز چتر مرد سیاهپوش است؛ در فصل ماقبل آخر که روزبه خبر اچآیوی مثبت شدنش را به سحر میدهد اثری از چتر سفید(نشان صلح و پاکی) نیست و به جای آن دو چتر قرمز(نماد خون و خطر) صحنه را پر میکند. کارگردان در بهره جستن از رنگ قرمز به عنوان نماد اچآیوی/ ایدز در بخشهای زیادی از نمایش ایدههای خوبی داشته و هوشمندانه عمل کرده است. در این زمینه میتوان اشاره کرد به شالگردن قرمز روزبه که تداعیگر علامت جهانی ایدز(روبان قرمز) است، سیب سرخ، چترهای قرمز، رز سرخ، بادکنک قرمز و... نمایش بیآنکه به ورطه شعارزدگی بیفتد اطلاعات مفیدی درباره ایدز به مخاطبش میدهد و برخی باورهای غلط درباره این بیماری را اصلاح میکند مثلا در بخش پایانی شاهدیم که ایدز مانعی برای بارداری نیست و اگر زن یا شوهر اچآیوی مثبت باشد، میتوانند تحت نظر و مراقبت پزشک بچهدار شوند همچنین گرفتن سیب از فرد اچآیوی مثبت بلامانع است و ویروس از طریق خوراکی منتقل نمیشود. «روبان قرمز» دو پایان دارد: یک پایان بسیار تلخ و یک پایان نسبتا شیرین؛ پایان دراماتیک نمایش در آن صحنه رقم میخورد که روزبه نتیجه آزمایش را به سحر اعلام میکند. یک پایان سلامتمحور هم داریم که کمی از قصه اصلی بیرون میزند و بیشتر جنبه آموزشی و البته امیدبخش دارد. نویسنده(ساسانیان) در شخصیتپردازی لغزشهای قابلتوجهی دارد بالاخص شخصیت معتاد تزریقی که بسیار کلیشهای است و تقریبا تمام کنش و واکنشهایش حتی دیالوگهایش برای مخاطب قابل پیشبینی است. سحر و امید دو کاراکتری هستند که نمیگذارند شخصیت اچآیوی مثبت نمایش قافیه را ببازد و از پای درآید. انتخاب نام امید برای پسر
17 سالهای که از شهرستان به تهران کوچ کرده و شخصیت پالودهتر و دستناخوردهتری نسبت به بقیه دارد و انتخاب نام سحر برای دختری که در برابر تهدید اچآیوی عقب نمینشیند کاملا در خدمت محتوای سلامتمحور نمایش است و «روبان قرمز» را از اتهام سیاهنمایی مبرا میکند. امید موفقترین شخصیت قصه است و تا آخر در کنار زوج جوان میماند تا به ورطه ناامیدی نیفتد. نقش حمایتگر سحر شایان توجه است؛ او مدام روزبه را به تلاش بیشتر تشویق و وی را بهخاطر پرداختن به موضوع خودکشی در یکی از داستانهایش شماتت میکند. بازیها تقریبا یکدست هستند. تاتاری و فلکسیر «ایست»های خوبی دارند و جاگیریشان در صحنه مناسب است. علیرضا خدابخش در برخی بخشها کمی شتابزده بازی میکند و گاه از بقیه هنرپیشهها جا میماند. کورش ساسانیان و همسرش النا آهی درک درستی از نقششان داشته و بازی راحت و روانی دارند. امیر فراهانی در نقش معتاد خوب ظاهر شده و نباید کلیشهای بودن و کاستیهای این نقش در حوزه شخصیتپردازی را به حساب او گذاشت. نحوه سرنگ دستگرفتن فراهانی برای تزریق مواد کاملا غلط است. نشان دادن آشکار شیوه سوءمصرف مواد یک خبط بزرگ است و در صحنه هیچ نمایشی نباید اجرا شود؛ در صورت ضرورت، در چنین مواردی بازیگر باید پشتش را به تماشاگران بکند. مرتضی گلی در اجرای ترانهها موفق است. سوتهایی که در پایان هر ترانه شنیده میشود حسی از غم و افسوس را در لحظات اندوهبار نمایش در مخاطبان پدید میآورد. کارگردان شاید به خاطر حفظ لحن رئال نمایش، رغبتی به استفاده از افههای صوتی و نور موضعی ندارد؛ بخش آغازین نمایش یک صحنه بارانی است که بدون صدای باران اجرا میشود!؟ در بخشهای ترانهخوانی جای نور موضعی قرمز واقعا خالی است. نمایش درصدد آن است که فاصله اجتماعی بین افراد اچآیوی مثبت با دیگران را به حداقل ممکن کاهش دهد. «روبان قرمز» اگر حتی یک نفر را به پرهیز از رفتارهای پرخطر و پیشگیری از ایدز واداشته باشد، به رسالت خود عمل کرده است.