printlogo


کد خبر: 130987تاریخ: 1393/10/9 00:00
نگاهی به فیلم «نارنگی‌ها» محصول کشور استونی
قلب‌هایی که مرزی نمی‌شناسند

کاوه قادری: «نارنگی‌ها» که پنجمین و تازه‌ترین اثر زازا اورشادزه و محصول کشور استونی است را می‌توان بیانیه‌ای موجز، سلیس، بی‌تکلف و البته سوزناک و صریح علیه جنگ دانست؛ تلفیقی کمرنگ و نه‌چندان محسوس اما متوازن از کمدی، خشونت و شاعرانگی که به رغم تاثیرپذیری بسیار اندکش از کمدی کلامی تند و تیز «مش» آلتمن، خشونت افسارگسیخته «نجات سرباز رایان» اسپیلبرگ و لحن شاعرانه «خط باریک قرمز» مالیک، می‌کوشد با عرضه درونمایه آشنا و حدیث نفس تکراری‌اش از طریق چالش و دستمایه‌ای نسبتا نو و همچنین پرهیز از برخی کلیشه‌نگری‌های مرسوم، بویژه در شکل‌دهی فراز و فرودها و سیر تطور دو پرسوناژش (احمد و نیکا) شاکله و ماهیتی کم و بیش مستقل از خود ارائه کند. آن چالش و دستمایه نسبتا نو را می‌توان در گردآمدن دو دشمن زیر یک سقف نهفته دانست؛ آن هنگامی که بر اثر نزاعی منطقه‌ای در آبخازیا میان سه سرباز گرجی و دو سرباز چچنی، حوالی خانه پیرمردی «ایوو» نام و باغ نارنگی مردی «مارکوس» نام، از هر گروه یک سرباز زنده می‌ماند و ایوو، دو سرباز مجروح تشنه به خون یکدیگر (احمد و نیکا) را به خانه‌اش می‌آورد و تا زمان بازیابی کامل سلامت جسمانی‌شان، قصد نگهداری همزمان از این دو را بدون اینکه میانشان جنگ و خونریزی رخ دهد دارد؛ موقعیت مرکزی که دقیقا به همان اندازه‌ای که جدی و تنش‌زاست، ته‌مایه کمدی نیز دارد و به شرط مقداری ظرافت به خرج دادن، ظرفیت خلق نوعی کمدی پنهان، بویژه از نوع کلامی را در بطن تمام رویارویی‌های میان احمد و نیکا و موقعیت‌های پیش آمده برای این دو داراست و دقیقا همین نیز رخ داده است (مراجعه شود به دیالوگ‌های رد و بدل شده میان احمد و نیکا و ایوو در دو رویارویی اول و همچنین موقعیت ورود اصلان و یارانش به خانه ایوو و نیکایی که به عنوان سرباز گرجی قاتل ابراهیم، خود را جای ابراهیم جا می‌زند که حال، قدرت تکلم خود را از دست داده است و اصلان و یارانش که نیکا را سربازی گرجی می‌پندارند، او را مورد تکریم نیز قرار می‌دهند و حتی بحثی درباره چگونگی از دست رفتن قدرت تکلم او نیز درمی‌گیرد و...) تا جایی که برخورداری از لحن تلفیقی را می‌توان از نقاط قوت ثابت «نارنگی‌ها» دانست. اما آیا ایوو به عنوان خالق موقعیت مرکزی مذکور، دیوانه است؟ یا آنقدر ناآگاه به جنگی که محیط پیرامونی او را فرا گرفته که دو دشمن را در حادترین شرایط جنگی، زیر یک سقف و در کنار یکدیگر گردآورده است؟ تردیدی در این نیست که ایوو، محوری‌ترین و اصلی‌ترین شخصیت «نارنگی‌ها» است و البته به درستی ضدجنگ‌ترین آن نیز، چرا که مقرر است محرکی اصیل برای تحول احمد و نیکا و صلح میان این دو باشد و در همین راستاست که نشانه‌ها و کنش‌های مورد نیاز شخصیتی صلح‌طلب و ضدجنگ را می‌توان از همان ابتدای فیلم در ایوو یافت. ایوو از معدود روستاییان آبخازیا است که به رغم جنگ، همچنان در خانه مانده و ترک محل اقامت نکرده؛ زندگی را برگزیده، به جنگ و نتایج محتومش همچون آوارگی بی‌اعتنا بوده و به زندگی در خانه خود و به یاد پسر خود باور دارد. نخستین نمای فیلم، اکستریم کلوزآپی است از چوب‌تراشی او و نشستن خرده‌های ریز چوب بر دستان پیر او و همچنین لباس او. ایوو جعبه‌هایی می‌سازد که قابلیت حمل و نگهداری بمب و نارنجک دارند اما او از آن جعبه‌ها فقط برای حمل و نگهداری نارنگی استفاده می‌کند. مسلسل احمد را تا زمانی که احمد در خانه است، به او تحویل نمی‌دهد؛ حتی پیش از ورود نیکا. بر دفن هر چه سریع‌تر کشته‌شدگان دو طرف و همچنین امحای ون جنگی گرجی‌ها جهت خاموش شدن شعله‌های جنگ و کینه و پاکسازی بقایای جنگ تاکید دارد؛ در عین اینکه کارت شناسایی کشته‌شدگان را نزد خود نگه می‌دارد تا در صورت مراجعت خانواده‌هایشان به آنان تحویل دهد و کشته‌شدگان مفقود نگردند. با وجود اینکه پسرش توسط نیروهای گرجی کشته شده، اصرار دارد یک سرباز جوان گرجی را کنار پسرش دفن کند کمااینکه با نیکا که سربازی گرجی است، رابطه‌ای صمیمانه‌تر از احمد برقرار می‌کند و پس از کشته شدن نیکا نیز او را کنار پسرش دفن می‌کند.  تقریبا در تمام تنش‌های در شرف وقوع میان احمد و نیکا، مستقیم و غیرمستقیم، به انواع مختلف (گاه از طریق تذکر و اخطار و گاه از طریق شوخی و تغییر لحن و گاه از طریق کنایه و طعنه) خود را حائل می‌کند تا برقرارگر آرامش باشد. ویژگی‌های به‌دست آمده از این کنش‌ها اگرچه به صورت منفرد، ساده و در ظاهر کم‌اهمیت به نظر می‌رسند اما از تجمیع‌شان، همان شخصیت ضدجنگی حاصل می‌شود که قادر است میان دو دشمن زیر یک سقف دیالوگ برقرار کند، همه مرزهای سیاسی و عقیدتی و اجتماعی و جغرافیایی میانشان را درنوردد و همزیستی مسالمت‌آمیز میان دو انسان را خارج از مرزبندی‌های یادشده حاکم کند و در نتیجه به‌عنوان نماینده فیلمساز، مبین نگاه انسانی او باشد؛ البته در سیری کاملا رئالیستی و دور از اغراق و تقلب. به یاد بیاورید سکانسی را که دکتر جوهان و مارکوس و ایوو، ون جنگی گرجی‌ها را جهت امحا به قعر سرازیری درون جنگل می‌اندازند. دکتر جوهان توقع انفجار ون را دارد اما مارکوس معتقد است چنین واقعه‌ای فقط و فقط در سینما رخ می‌دهد و ایوو نیز اعتقاد دارد که در سینما همیشه تقلب‌های بزرگی رخ می‌دهد. این سکانس کوتاه، فقط و فقط درصدد طعنه زدن به جلوه‌های ویژه و نظایرش که در ازای اغراق و تقلب فزاینده، آثار سینمایی را به لحاظ نمایشی و بصری و گاه دراماتیک برای مخاطبانشان جذاب‌تر می‌کنند نیست بلکه مبین رویکرد واقع‌بینانه متولیان «نارنگی‌ها» در مواجهه با چالش مرکزی فیلم است و آماده‌باشی به مخاطبان، مبنی بر اینکه مقرر نیست در جهت تبدیل دو دشمن به دو دوست و افزایش هر چه بیشتر غنای دراماتیک این تطور، شاهد کنش‌هایی غیرمتعارف و اغراق‌آمیز و متقلبانه یا سانتی‌مانتالیسم افراطی بیرون از درام (حتی در سکانس کشته شدن ناگهانی نیکا) باشند. لذا این سیر تطور، تنها بر دو محور سرسختی و یکدندگی ایوو برای نگهداری همزمان از احمد و نیکا در جهت ایجاد صلح و دوستی میان این دو (منبعث از همان شخصیت صلح‌خواه ایوو) و یافتن نقاط اشتراک میان آنان در طول همنشینی اجباری‌شان با یکدیگر استوار است که این دومی نیز ذیل سرفصل انسانیت و البته با زدودن همه مرزهای جانبی موضوعیت می‌یابد؛ به‌گونه‌ای که حتی با نگاهی گذرا به رویارویی‌های میان احمد و نیکا نیز می‌توان این ادعا را اثبات کرد. در رویارویی اول، سایه انتقام بر دو طرف سنگینی می‌کند. تهدید احمد اگرچه در واقع کمی مضحک به نظر می‌رسد (و از قضا توسط ایوو به سخره گرفته می‌شود) اما ذیل موقعیت ملتهب موجود، خصمانه و جدی جلوه می‌کند. در رویارویی دوم، تفاوت‌های جغرافیایی و عقیدتی و سیاسی و تا حدی فرهنگی، زمینه رخ دادن اصطکاک است اما از شدت خصومت رویارویی اول خبر‌ی نیست و تهدیدهای طرفین، بیشتر کری‌خوانی‌های کودکانه جلوه می‌کند. ورود چند دقیقه‌ای اصلان و یارانش به خانه ایوو اما خصومت را از این مقدار نیز کمتر می‌کند چرا که به انگیزه عدم ایجاد دردسر برای ایوو، طرفین، مرزهای میان یکدیگر را علنا نادیده می‌گیرند؛ اصلان و یارانش بی‌آنکه بدانند نیکا گرجی است، او را مورد تکریم و احترام قرار می‌دهند و احمد نیز نیکا را همرزم خود و «ابراهیم» نام معرفی می‌کند. پس از ترک خانه ایوو توسط اصلان و یارانش، امکان عملی شدن تهدید احمد در رویارویی اول فراهم می‌شود که باز هم توسط ایوو و البته این‌بار توسط خود احمد نیز به سخره گرفته می‌شود تا جایی که در رویارویی بعدی، به‌رغم خصومت ظاهری و بازیابی توان جمعی دو طرف، نه درگیری رخ می‌دهد و نه حتی دوئل کلامی جدی چرا که دیگر هیچ مرز جانبی در کار نیست، بلکه رویارویی احمد و نیکا، از این پس، صرفا رویارویی انسان‌هایی است که می‌توانند همزبانی با یکدیگر را به یاد آورند، دین یکدیگر را جویا شوند، برای یاران کشته‌شده یکدیگر اظهار تاسف کنند و در نهایت حتی دوش به دوش یکدیگر علیه دشمنی بجنگند که صرف‌نظر از اینکه گرجی یا چچنی باشد، رابطه انسانی میان این دو را مورد تهدید قرار داده است. اینگونه است که چهره احمد پس از تماشای چهره خونین به خاک افتاده نیکا، چهره‌ای بهت‌زده است چرا که نظاره‌گر مرگ نه دشمن بلکه همنوع خود است که در سکانس پایانی، آهنگ نوار کاست به جا مانده از او را می‌شنود و در لانگ‌شات پایانی، مسیر جیپ خود را به سمت و سویی متفاوت از آنچه تاکنون پیموده تغییر می‌دهد. این همان تحولی است که «نارنگی‌ها» به دور از هرگونه اغراق و تقلب، با اتخاذ طریقتی واقع‌گرایانه و با تکیه بر نگاهی انسانی، در بستر چند روز همنشینی ساده اما مصالحه‌آمیز میان دو دشمنی رقم می‌زند که در انتها درمی‌یابیم تنهایی، اصلی‌ترین محرک‌شان به سوی جنگ بوده و میان آنان، فارغ از برخی مرزبندی‌های مرسوم، هیچ نقطه تمایز بنیادی و بنیانی یافت نمی‌شود. «نارنگی‌ها» فیلمی است در رثای زدودن مرزهای پوشالی یا تا حد زیادی غیرضروری. فیلم البته می‌توانست با تعابیری همچون «تقابل نارنگی و نارنجک» یا «پیروزی نارنگی بر نارنجک» نیز توصیف شود؛ اگر نارنگی، به نماد محسوس‌تر و ملموس‌تر و عینیت یافته‌تری از صلح و زندگی بدل می‌گشت؛ استعاره‌هایی همچون پر شدن جعبه‌های ایوو با نارنگی به جای نارنجک، گذران زندگی ایوو و مارکوس در روزهای سخت جنگ از طریق کار در باغ نارنگی، ظاهر شدن نارنگی در پس‌زمینه میزانسن دو نفره‌ای که در آن مارکوس با ایوو درباره زندگی آینده و بازگشت به استونی صحبت می‌کنند (و درست در همان لحظه، نارنگی در پس‌زمینه تصویر ظاهر می‌شود) و همچنین بمباران خانه و باغ نارنگی مارکوس توسط جنگنده‌های گرجی، البته که لازم اما ناکافی‌اند ضمن اینکه مارکوس و پلات در نظر گرفته شده برای او (مساله فروش نارنگی‌ها) بیش از اندازه بیرون از درام مرکزی واقع شده‌اند و از فرط کم‌کارکردی، اندکی حشو به نظر می‌رسند. با این همه اما «نارنگی‌ها» به‌عنوان اثری که در زمانی کمتر از 90 دقیقه، از طریق پلاتی نحیف و کم‌موقعیت، با بهره‌گیری از روایتی موجز و بی‌تکلف اما صریح و بی‌لکنت از چند روز متوالی زندگی پیرمردی همچون ایوو و دو همنشین موقتش همچون احمد و نیکا، به درون هر سه نفر ورود می‌کند و از یکی پرسوناژی کامل و از دو دیگری پرسوناژهای مکملی انعطاف‌پذیر خلق می‌کند و با تزریق نگاهی انسانی و در سیری طبیعی و تدریجی و دور از کنش‌های دراماتیک گل‌درشت، آنان را به تحول می‌رساند، قطعا شایسته تحسین است؛ نیست؟!
 


Page Generated in 0/0055 sec