مرتضی اسماعیلدوست: فصلها را که دوره میکنی، به فراموشیهایی میرسی که همچون عکسی سوخته از آلبوم زندگیات به نظر میرسد اما این سوختگی از مسیر دلت گذر کرده و تو میمانی و سختیهایی که در خاطرت جا دارند. آخرین فیلم عباس رافعی اگرچه مورد توجه هیچ گروهی نبود اما حرفهای او رنگ دیگری داشت که در گفتوگوی من با او جاری شد.
***
چه شد که بعد از آثاری که در زمینه سینمای مقاومت و انقلاب داشتید، به «فصل فراموشی فریبا» رسیدید؟
من میدیدم در چند سال اخیر فیلمهایی در جشنواره به نمایش درمیآید که یا به دلیل کمبود بودجه یا روشنفکرزدگی، در محیط آپارتمان دنبال میشود و با این شرایط نمیتوانستیم از هویت امروز شهر تهران یا دیگر نقاط ایران در آثارمان استفاده کنیم یعنی اگر با این وضعیت کسی بخواهد چند سال دیگر تصویری را از ایران دهههای 80 و 90 داشته باشد، نمیتواند سندی پیدا کند. بعد دیدم که چگونه میتوانم شرایط امروز اقتصادی و مسائل و معضلات شهری را در یک درام قرار دهم. در ابتدا فکر کردم یک مرد راننده را داخل شهر ببرم و از نگاه او به دغدغههای خود برسم. بعد دیدم که این ایده کلیشهای است و آن تاکسی تبدیل به وانت باربری شد سپس به این نتیجه رسیدم که اگر به جای مرد، یک زن را وارد ماجرا کنم، به علت آسیبپذیر بودن این قشر میتوان به درام جذابتری رسید.
از ابتدا چنین گذشته تاریکی را برای فریبا در نظر داشتید؟
این فیلمنامه توسط آقای علی اصغری نوشته شده بود و فضایی از موقعیت خاص زنی داشت که باید در یک مقطع زمانی مشخص، بدهیهایش را بپردازد. فیلمنامه اولیه بعدها کلی تغییر کرد. در آن فیلمنامه خیلی مبهم به زن پرداخته شده بود. بعد که با هم صحبت کردیم، قرار شد این زن یک گذشته تاریکی هم داشته باشد و بخواهد با یک درد و رنجی به تطهیر گذشته ناپاک خود بپردازد. در واقع «فصل فراموشی فریبا» نهتنها یک فیلم بیاخلاق نیست بلکه در راستای اخلاقگرایی است. یعنی ما میبینیم این زن دارد تقاص گذشته خود را پس میدهد.
فکر نکردید با توجه به حساسیتهایی که درباره داستان این زن وجود دارد، امکان دارد با مشکلاتی مواجه شوید؟
ما وارد زندگی گذشته فریبا نمیشویم. این زن مانند جوانی است که سوء سابقه دارد و حالا باید از آن گذشتهاش جدا شود، اما گذشته سیاهی نداشته است. من چون میدانستم که خانوادهها از این فیلم دیدن خواهند کرد، سعی کردم خیلی آرام و نجیبانه با این کاراکتر برخورد کنم و در فیلمنامه و اجرا به سمتی نروم که مغایر با نگاه اسلامی ما باشد. شاید کسی دیگر این فیلم را میساخت به سمت فضایی دیگر میرفت، حتی ما در نمایی که زن میخواهد پولش را بگیرد، وارد خانه نمیشویم و دوربین در همان حیاط میماند. داستانی که من بهدنبال ساختش بودم، در توصیف عشق بود. یعنی زنی به دنبال زندگی با شوهری است که موجب آزارش میشود. اما درباره حوزه هنری حرف زیاد است. من در زمانی که این دوستان در حال رفتن به مدرسه بودند، در حوزه هنری مسؤول بخش فیلمنامه در واحد تلویزیون بودم که شهید آوینی مسؤولش بود و ما کلی تلاش کردیم به سمت فیلمهای دینی و معناگرا برویم، حالا دلم میسوزد حوزهای را که ما بچهمسلمانها درست کردیم، دست افرادی افتاده که روی شاخه نشستهاند و دارند شاخهها را میبُرند. شما به تولیدات حوزه هنری در این سالها بنگرید، متوجه میشوید که بیشترین هزینهها را حوزه هنری دارد میپردازد.
این مسائل را بهخاطر ناراحتی از عدم نمایش فیلمتان در سینماهای حوزه مطرح میکنید؟
نه! واقعا شما ببینید در این سالها حوزه هنری چه گُلی بر سر سینمای ایران زده است!
میتوانید به طور مصداقی از فیلمهایی نام ببرید که نباید در حوزه ساخته میشدند یا به فیلمهایی اشاره کنید که میتوانستند به آنها بپردازند؟
حالا برای اینکه من بیشتر برای خودم دشمنتراشی نکنم، تنها فیلمهایی که باید ساخته میشدند را عنوان میکنم. مثلا وقتی به مسائلی که در این سالها در منطقه بهوجود آمده است توجه کنیم، به کدام اثر از حوزه میرسیم؟ وقتی سالها پیش یک گروه مسلمان و بچهحزباللهی تصمیم گرفتند از مسجد جوادالائمه به سمت سازمانی که هنوز تبلیغات اسلامی نام نگرفته بود، بروند و کارهای ارزندهای درباره ادبیات و سینما را شروع کنند، نیت دیگری داشتند. آنها تلاشهای زیادی کردند و داستان سوره و ادبیات مقاومت راهاندازی شد. من یادم میآید که در آن سالها و در جریان عملیات مرصاد، شهید آوینی به من میگفت: برو آنجا تا حتما یک فیلمی درباره عملیات مرصاد بسازیم. من در آن شرایط فیلمنامهای به نام «سفر بیبازگشت» نوشتم که چاپ شد و جالب است برایتان بگویم که در این سالها خیلیها مانند شهریار بحرانی دوست داشتند آن را بسازند و نشد.
چرا ساخته نشد؟
نمیدانم چه ترسی دارند! من همه تلاشم را کردم که در حوزه یا تلویزیون آن را بسازم. کسانی که آن فیلمنامه را خواندند، میگفتند چه سند ماندگاری از آن عملیات هست. شما میدانید که هیچ فیلم موثری از مرصاد نداشتهایم و به نظر میرسد فیلمهای شبهروشنفکرانه خیلی برای آنها مهمتر بود. من نمیخواهم از جایگاه یک کارگردان، نام هر یک از این فیلمها را ببرم اما با توجه به بودجهای که حوزه هنری داشته است و فیلمهایی که در این سالها دیدهایم، فقط میتوانم به آنها بگویم خسته نباشید!
شما با چه نگاهی فیلم میسازید و فکر میکنید چه دِینی نسبت به آرمانهایتان دارید؟
برای نمونه برایتان بگویم که در 30 سالگی انقلاب به 3 نفر گفتند فیلمهایی درباره انقلاب اسلامی ایران بسازید. آقایان منوچهر شاهسواری و حاجی میری و من آن افراد بودیم.
که شما فیلم کیمیا و خاک را ساختید.
بله! من عاشقانه رفتم و درباره آدمهای سال 57 فیلم ساختم. آن 2 نفر دیگر به من میگفتند چرا اینقدر حرص میخوری که حتما فیلم را به نمایش درآوری؟ من واقعا به دنبال آرمانهایم هستم و فقط که نخواستم فیلمی بسازم.
فیلمهایی که درباره مقاومت هم ساختید، در راستای همین احساس بوده است؟
بله! من در زمان جنگ سی و سه روزه به لبنانی رفتم که هنوز بوی باروت و خون میداد و فیلمی سینمایی ساختم یا فیلمی به نام «بیگانگان» را کارگردانی کردم که خیلی در جهان عرب معروف و در آن کشورها پخش شد اما در ایران فقط در جشنواره فجر به نمایش درآمد و اصلا اکران نشد! من در «بیگانگان» تاریخ فلسطین را از سال 1948 تا 2009 بتدریج نشان میدهم که چگونه تبدیل به کشوری کوچک شد و جامعه بشری هم هیچ حرکتی در این باره انجام نداد. این فیلمهایی که من ساختم همه براساس ادای دینی بود که برای خودم احساس میکردم.
حالا هم که درباره گروه داعش، فیلم «آوازهای سرزمین من» را دارید.
راستش من یک روز در راهپلههای جام جم آقای ضرغامی را دیدم و گفتم قبل از اینکه بروی بیا با هم فیلمی درباره داعش بسازیم، چون در ارشاد و حوزه هنری به فکر این چیزها نیستند. ایشان هم گفت برو و فیلمنامه را بنویس و ما این فیلم را در امور بینالملل صداوسیما ساختیم. در آن زمان ما پیشبینی کردیم که گروه داعش و النصره با هم جدل کنند و کسی فکرش را نمیکرد. ما این را در فیلم نشان دادیم و حالا میبینیم که این گروهها با هم در حال مبارزه هستند.
شرایط ساخت این فیلم چگونه بود؟
بخشی از فیلم را در لبنان ساختیم و بخشی دیگر را هم به علت عدم امکان ساخت در آنجا به لوکیشنی در رباط کریم منتقل کردیم. من فکر میکنم برای مردم ما هم خیلی جالب باشد که ببینند این گروه چه کسانی هستند و چه کارهایی انجام میدهند و من سعی کردم در این فیلم به آنها اشاره کنم.
آرمان واقعی شما در مسیر فیلمسازی چه بوده است؟ و فکر میکنید بدان رسیدهاید؟
باور کنید شاید گفتنش درست نباشد اما وقتی من در مکه بودم، گفتم خدایا به من این قدرت را بده تا بتوانم فیلمهایی را بسازم که عزت شیعه را نشان دهد. به نظرم ما در فیلمهایمان غفلت زیادی از این بابت داشتیم و من تلاش خودم را در این مسیر کردم.
پس چرا آثارتان مورد توجه مخاطبان یا منتقدان قرار نگرفت؟
ما در سینمای ایران شاید حدود 10 هزار نویسنده فیلم داشته باشیم اما فقط 10 نفر به معنای واقعی منتقد باشند. در واقع منتقدان هستند که زوایای مختلف یک اثر را به مردم نشان میدهند.
همان تعداد منتقد واقعی هم به این فیلمها علاقهای نداشتند!
آن منتقدها هم از منی که فیلمهایی درباره جنگ سیوسه روزه، فلسطین و انقلاب اسلامی ساختهام، بهعنوان فیلمساز دولتی و رانتخوار یاد میکنند و به طور حتم این منتقدان به فیلمهای من توجهی نخواهند داشت. یکی از فیلمسازان سیاسی به من میگفت من هر فیلم مزخرفی هم بسازم، منتقدان از فیلمهایم کلی معنا و تفسیر درمیآورند! فیلم من منتقدانی ندارد که بیایند و تفسیر کنند که حالا فریبا چه مسیری را طی کرده است. برخی منتقدان در محفلهای شبانه خود تصمیم میگیرند که فیلمسازی را بایکوت کنند یا شخصی دیگر را مورد لطف قرار دهند!
شما در این محافل جایی ندارید؟
نمیدانم چرا مرا دعوت نمیکنند (خنده). به هرحال من نوع زندگیام طوری نبوده که وارد این ماجراها شوم. من به هر قیمتی فیلم نمیسازم. یکی از دوستان میگفت چرا ما دیگر در فیلمها قهرمان نداریم، من گفتم چون دیگر قهرمان واقعی وجود ندارد و خیلی از افراد در زندگی شخصی خود نیز قهرمان نیستند و در مناسبات اجتماعی خود ماندهاند و این مسائل به علت شرایط اخلاقی است.
در چه گروه مشخصی میتوان شما را تعریف کرد؟ شخصی که فیلم جدیدش چنین شرایطی را پیدا کرده است.
برخی از دوستان به من میگفتند که ما تو را نمیتوانیم در هیچ یک از بستههای فکری خود حساب کنیم. یعنی همه نوع فیلمی را میتوان در آثارم پیدا کرد. بعضیها به من حتی عنوان جشنوارهای دادند. در صورتی که فیلمی پذیرفته شده در جشنواره شانگهای که جزو فستیوالهای مهم دنیاست را بهخاطر همین موضوع شرکت ندادم تا نشان دهم فکر من اصلا به سوی این مسائل نیست و این در حالی بود که در همان زمان برخیها به دنبال مطرح شدن در جشنواره سطح پایین اربیل بودند!
فیلمنامههایتان را دیگر خودتان نمینویسید؟
بیشتر فیلمنامههای قبلی را خودم نوشتم اما در این چند کار آخر مانند همین فصل فراموشی فریبا و آزادراه، دادم فیلمنامهها را کسانی دیگر بنویسند.
چرا به افراد مطرح و قدرتمندی نمیدهید؟
با فرید مصطفوی کاری را نوشتیم که اصلا ساخته نشد. سوژهای جدید داشت که اینجا مجبورم لو بدهم. من آن زمان فکر میکردم که ما همیشه درباره فرار مغزها فیلم ساختهایم اما یک مورد هم درباره قرار مغزها چیزی ساخته نشده است. من این طرح را به آقای مصطفوی پیشنهاد دادم و تحقیقات زیادی شد و فیلمنامهای به نام «در غربت» آماده کردیم و چون بودجه بالایی میخواست، هرگز ساخته نشد. آن فیلم به نظرم میتوانست اثری جهانی باشد. متاسفانه باید حتما به جایی مرتبط باشی تا ایدههایت مورد توجه قرار گیرد. مثلا اگر من در خانه خودم و با استفاده از دوربین هندیکم، فیلمی بیربط بسازم، میگویند که این فیلمساز عجب جسارتی داشته است!
در فصل فراموشی فریبا چقدر از این ایدههای درونی شکل گرفت؟
جالب است بدانید ما در فصل فراموشی فریبا، خیلی از نماها را به صورت دوربین مخفی گرفتیم. یعنی برای رسیدن به باورپذیری فیلم، با فاصله در ماشینی دیگر قرار گرفتیم و از خانم ساره بیات خواستیم برود و مثلا از بارفروشها وسایلی بخرد. در دو سکانس هم از افراد واقعی، فیلمهایی بهصورت دوربین مخفی گرفتیم که یکی از آنها خانمی بود که بعد از فهمیدن این موضوع از ما خواست صورتش را نشان ندهیم، ما هم زاویهای از پشت سرش را نشان دادیم.
فیلمبرداری در لوکیشنی واقعی مشکلساز نبود؟
ما 40 جلسه فیلمبرداری را پشت سر گذاشتیم که بخش بسیاری از آن در مرکز شهر بود و از طرفی چون میخواستیم خیلی واقعی عمل کنیم، حتی از نابازیگر هم استفاده نکردیم و با استفاده از مردم عادی، محیط پیرامون را نشان دادیم. خوشبختانه گریم خانم بیات هم طوری بود که بین مردم در خیابان شناخته نمیشد.
در فصل فراموشی فریبا به دنبال چه تصویری بودید؟
من تصور میکنم که ما آینه تمامقدی را روبهروی مردم گذاشتیم که خوبیها و بدیهایشان را در این فیلم ببینند و با همه مشکلات، به دنبال امید در زندگی باشند. ما در این فیلم با شخصی مواجهیم که یک گناهی کرده و باید با طی کردن سختی به طهارت برسد. در پایان آن فیلمی که در جشنواره وجود داشت، ابهامی درباره این بود که چرا زن خانه را ترک کرده است، اما حالا در اکران، ما شوهری را میبینیم که با توجه به مشکلات جسمانی خود به فریبا میگوید برو و ما اینجا به فریبا حق میدهیم که برود.
امیدواری در پایان فیلم با نگاه فریبا بوده است؟
بله! ما در تصویر نهایی، نمایی امیدوارانه از فریبا را میبینیم که با پوشیدن ژاکتی بافته شده در این مدت به سمت روشنی میرود و لباسهایش در اینجا رنگی از زندگی دارد.
به نظرتان فریبا در مسیر طی شده توسط شما به طهارت رسیده است؟
ما در این مسیر، سیر تکوینی فریبا را میبینیم که به سمت انسان شدن حرکت میکند یعنی باید این شخصیت زخم میخورد و در جامعه درگیر میشد تا فضا را میفهمید. ما در سکانس آخر، نور خوشرنگی را میبینیم و فیلم رنگ امیدوارانهای میگیرد.
چقدر به دیده شدن فیلم در روزهای آتی اکران، امیدوار هستید؟
من آنقدر حال بدی داشتم که مطابق روال قبل از اکران فیلمها، نمایش خصوصی و افتتاحیه برای این فیلم نگذاشتم. واقعا شرایط سینمای ایران مشخص نیست و مسؤولان سینمایی نمیدانند که برای دوران کوتاهمدت و بلندمدت چه برنامههایی خواهند داشت. در صورتی که در کشورهای دیگر حتی برنامههای 10 ساله برای توسعه سینما دارند.
فیلم فصل فراموشی فریبا سرگروه سینمایی ندارد؟
نه! اصلا سرگروهی نداریم و آقای صباغزاده که پخشکننده فیلم است با حوزه هنری به نتیجه رسیده بود که با سرگروهی سینما استقلال فیلم ما اکران شود اما بعدا نفهمیدیم که چه اتفاقی افتاد!
دل پرخونی در این روزها دارید!
این نوع از اکران فیلم فصل فراموشی فریبا، نوعی توقیف محترمانه است! نمیدانم هوشمندی این آقایان مسؤول برای اکران چگونه بود که حالا 24 فیلم را با هم در سالنها داریم! حتی ما در ایام جشنواره هم این تعداد فیلم را نداشتیم. به هرحال خانوادهها این امکان را ندارند که هر روز به سینما بروند.
انگار امیدی به وضعیت فیلمتان ندارید.
من فکر میکنم فصل فراموشی فریبا توسط ارشاد و حوزه هنری سوخت. آنها به دنبال این بودند که خیلی محترمانه بگویند که آقا کار نکن، برو استراحت کن.
این مصاحبهای کامل درباره فعالیتهای شما شد.
امیدوارم مسؤولی که این مصاحبه را میخواند، کمی به خودش رجوع کند و ببیند چکار برای سینمای ایران کرده است! به نظرم هنر انتقال تجربه است و باید این تجربه خوب را به تماشاگر منتقل کرد و نمیتوان تفکر دمی خوش باش را جانشین آن کرد.