printlogo


کد خبر: 132653تاریخ: 1393/11/7 00:00
اسد هست و ملک‌عبدالله رفت
رحم کن به برند 57

حسین قدیانی: انقلاب اسلامی صرف‌نظر از دست‌فرمان بعضا غلط دولت‌ها با قدرت مشغول طی طریق است. اداره‌های اینجا و آنجا، خواه به انقلاب اسلامی کمک کنند، خواه چوب لای چرخ بگذارند، اراده‌های انقلابی، انقلاب را تنها نخواهند گذاشت. شهیدان شهریاری، احمدی‌روشن و... دست روی دست نگذاشتند تا ببینند کدام دولتمرد با هسته‌ای موافق است و کدام نه! کار خویش انجام دادند. صد البته بهتر است اداره‌های دولتی به وظیفه خود عمل کنند اما نکنند هم، اندک خللی در عزم جوانان انقلابی صاحب اراده به وجود نخواهد آمد. پس انقلاب پیش رفته است. ما منکر ضعف هیچ دولتی از دولت‌های پس از انقلاب نیستیم لیکن حرکت رو به جلوی انقلاب اسلامی در همه آرمان‌های زمینی و آسمانی کاملا مشهود است. با ملاک آرمان‌ها، همان اندازه که انقلاب اسلامی پیشرفت داشته، دشمن و بویژه آمریکا عقب‌نشینی آن به آن داشته. فی‌المثل در آرمان سران کاخ سفید، هرگز این نبود که عمر با برکت انقلاب اسلامی به بهار سی و ششم برسد، با آن همه تهدید و تحریم و ترور و جنگ و چه و چه که علیه ملت ما روا داشتند. حال ایران، هسته‌ای هم شده! در سخنان امام خامنه‌ای دقت کنید. گویی همان خمینی بت‌شکن است، لیکن قیاس کنید رفتار و گفتار سران 30 سال پیش کاخ سفید را با سران روسیاه امروزش. نقشه‌های ریگان برای خلیج‌فارس را یادتان هست؟ واقعیت آن است که این گزینه بامزه نظامی روی میز آقای اوباما، سالیانی پیش برای خودش ارج و قربی داشت، نقطه هدفی داشت، سوختی داشت! در همان سالیان یعنی نزدیک 30 سال پیش بنا به اقتضای روزگار، ولی‌فقیه به یکی از 2 قطب آن روز دنیا نامه‌ای نوشتند و نکات مهمی را متذکر شدند و پیش‌بینی کردند... و همه محقق شد.
اینک 30 سال از آن دوران گذشته و هم او دست برتر در منطقه را دارد که در جغرافیای مقاومت، سیدحسن و حاج‌قاسم را در آستین دارد. اینک لازم نیست ولی‌فقیه به آقای اوباما نامه بنویسد، بل این اوباما است که در ضمن نامه، منت ژنرال‌های سپاه انقلاب اسلامی را می‌کشد. اینک ولی‌فقیه، نامه هم بخواهد بنویسد به جوانان غربی می‌نویسد، چرا که آمریکا دیگر ابرقدرت و کدخدای جهان کنونی نیست که لازم باشد ولی‌فقیه به او نامه بنویسد و آینده را پیش‌بینی کند. آینده معلوم است! آن روزی که آمریکا، حرف اول و آخر را در دنیا می‌زد، روزگاری بود که مثلا اراده می‌کرد فلانی در فلان جا رئیس‌جمهور نباشد، فی‌الفور همین اتفاق می‌افتاد اما من فردایی را می‌بینم که بشار اسد با رای مردم شام همچنان رئیس‌جمهور سوریه است و آن روز، اوباما دیگر رئیس‌جمهور آمریکا نیست! همانطور که امروز اسد هست و ملک عبدالله نیست! خامنه‌ای هم دهه 60 ولی‌فقیه بود حتما به گورباچف نامه می‌نوشت و خمینی هم امروز اگر در میان ما بود  ـ دقیقا عین آقا ـ محلی به اوباما نمی‌گذاشت و نامه به قلوب ذاتا پاک جوانان دیار غرب می‌نوشت، بلکه اسلام را بی‌واسطه رسانه‌های شیطانی دریابند. فلذا خامنه‌ای همان خمینی است اما آنچه عوض شده، نوع آرایش جبهه حق و باطل است. در این آرایش جدید، دست برتر از آن جبهه حق است و این رئیس‌جمهور آمریکا است که لاجرم باید نامه به بزرگان بنویسد. آقای اوباما لابد دوست می‌داشت بزرگان نامه او را محلی بگذارند، بیچاره نمی‌دانست که امروزه روز برای جانشین خمینی، جوانان غربی، بیشتر از سران غرب موضوعیت دارند! من واقعا دلم برای سران غرب و در راس‌شان این آقای اوباما می‌سوزد. بیچارگانی هستند که برای ادامه حیات، یک روز متوسل به ابوبکر البغدادی می‌شوند، دگر روز به «خبر مرگش»! این هم آخر شد ابرقدرت؟! امام اگر به گورباچف نامه نوشت، این هم بود که رئیس‌جمهور شوروی برای ادامه حیات خود، لااقل آدمکش و تروریست از جای جای عالم اجیر نمی‌کرد و یک حد و حدودی از پرنسیب و پرستیژ برای خودش قائل بود. خب! دقیقا در این منظومه است که بعضی پیاده‌روی‌ها، نه فقط اقتصاد را علاج نمی‌کند که در حکم پیاده‌روی روی مخ منافع ملی و غرور ملی معنی می‌یابد. وقتی در جنگ آرمان‌ها، دست برتر از آن انقلاب اسلامی ملت ایران است، بیشتر باید مراقب برند بهمن ۵۷ بود. بعضی‌ها بدانند اگر این نبود که در جمهوری اسلامی صاحب مسؤولیت هستند، ملت هرگز این همه در رفتار و گفتار ایشان دقیق نمی‌شد. ادعا می‌شود که ما اگر در برابر دشمن علی‌الدوام کوتاه بیاییم، در صورت عدم توافق، افکار عمومی همه دنیا حق را به جمهوری اسلامی می‌دهد، نه آمریکا. من حتی اگر با این ادعا موافق باشم، سوال می‌پرسم که در برابر دشمن اساسا تا کی و تا کجا باید کوتاه بیاییم؟ و براستی خط قرمز این بساط کجاست؟ درباره ادعای یادشده ضمن اشاره به چند نکته پرونده این متن را می‌بندم و خواننده را به تامل و تدبر بیشتر دعوت می‌کنم.
یک ـ اساس این تفکر که افکار عمومی دنیا در قضیه هسته‌ای، حق را به 1+5 می‌دهد، نه ایران، اشتباه و ناشی از یک ذهن مرعوب است.
دو ـ اما گیرم لازم باشد برای اقناع بیشتر جهانیان، از چیزهایی کوتاه بیاییم. گمانم آنچه در این یک سال و نیم اخیر انجام شده، کافی باشد.
سه ـ کوتاه آمدن بیش از این، اصلا و ابدا به اقناع بیشتر جهانیان منجر نخواهد شد بلکه دنیا اتفاقا از خود خواهد پرسید این همه کشور مسلمان سفیر فرانسه را اخراج کردند، چرا جمهوری اسلامی در بین‌شان نیست؟ این چه وقت سفر وزیر امور خارجه ایران به پاریس بود؟ ایران که در میدان مسابقه، با عناصری چون قاسم سلیمانی و سیدحسن نصرالله به‌خوبی از پس نقشه‌های شوم آمریکا و اسرائیل برآمده، چرا در زمین دیپلماسی متوجه برند خود نیست؟!
چهار ـ اگر ادعای مورد بحث را قبول کنیم آیا ممکن نیست در نهایت به اینجا برسیم که انقلاب اسلامی را دودستی تقدیم دشمن کنیم تا دنیا نه فقط پی به حقانیت ما ببرد بلکه ملتفت مظلومیت ما هم بشود؟! آیا مضحک‌تر از این هم چیزی پیدا می‌شود؟!
پنج ـ صدالبته طراحی رفتار و گفتار به‌گونه‌ای که دست آخر، دنیا بیش از پیش متوجه ذات پلید و درست‌نشدنی شیطان بزرگ شود بلامانع است، منتها دقت باید کرد در این طراحی به منافع ملی و اقتدار ملی ظلم نشود.
شش ـ این یک اصل است؛ آدمی که از خود ضعف نشان دهد بیش از آنکه محق بودن خود را ثابت کرده باشد، ذلیل بودن خود را به کرسی نشانده... و دنیا به آدم ذلیل هیچ حقی در هیچ قضیه‌ای نمی‌دهد.
هفت ـ اتفاقا اگر قضاوت جهانیان برای ما ملاک است، در عالم دیپلماسی، بسی بیش از اینها باید روی موضع حق خود پافشاری کنیم. زیادی که کوتاه بیاییم، دنیا لابد با خود خواهد گفت ایران که خودش هم روی مواضع خود محکم نیست و خودش هم خود را چندان محق نمی‌داند که روی این حق ایستادگی کند، ما چرا حق را به او بدهیم؟
هشت ـ افکار عمومی دنیا بماند؛ بعضی‌ها در همین ایران خودمان به جای آنکه منبعث از این بساط یک‌سال و نیم، متنبه راه غلط خود شوند، تازه می‌گویند «سیاست باید به اقتصاد یارانه بدهد»! علاوه بر پیاده‌روی با اجنبی و سفر به پاریس در بدترین زمان ممکن، دقیقا باید تا کجا در برابر دشمن خم شویم که شاخک‌های فهم بعضی‌ها تکانکی بخورد؟ آمدیم و این جماعت اصلا نخواست موضوع را بفهمد، آیا ما مسؤول فهم اینها هم هستیم یا کمی این وسط باید دلمان برای برند انقلاب اسلامی بسوزد؟ انقلابی که امام آن، نه لزومی به نامه نوشتن به اوباما می‌بیند، نه حتی جواب دادن به نامه او، آیا اندازه فهم بعضی‌ها ارزش ندارد؟
نه ـ خنده به دشمن، تحریم را برنمی‌دارد. دیگر این یک سال‌ و نیم اخیر همه ‌گونه به دشمن لبخند زده شد اما تحریم به قوت خود باقی است بعضا تحقیر هم می‌کنند. تحریم وقتی از بین می‌رود که دشمن ببیند تحریم او بی‌اثر است اما تحریم دشمن چگونه بی‌اثر می‌شود؟
ده ـ نگاه به درون، به اقتصاد، به عزم ملی، به جوانان وطن خود، اثر تحریم را از بین می‌برد یا آنچه در این یک سال و نیم اخیر عمل شد؟ برای از بین بردن اثر تحریم، من که رد خون شهریاری شهید را می‌گیرم تا خنده‌های جناب ظریف! این انتخاب سرنوشت‌ساز، امتحان خود را پس داده است! غنی‌سازی 20درصد و چرخش سانتریفیوژها، خود نوعی فراعمل اقتصادی و ناظر بر افق‌های آینده جهان است. آنچه نمی‌گذارد چرخ کارخانه‌ها بچرخد، لباس بدون جلیقه ضدگلوله حاج‌قاسم سلیمانی نیست، مردمک چشم «علیرضا» نیست، پری نقاشی «آرمیتا» نیست، سیدحسن نصرالله نیست، تحولات یمن نیست، «خبرمرگش» نیست، قطرات خون سردار شهید سپاه قدس نیست، تذکرات آیت‌الله جوادی‌آملی نیست؛ در یک کلام خلاصه کنم بی‌تدبیری است! آقایان! قند در دل دشمن آب کردن، برای اقتصاد این ملت، نان نمی‌شود. بفهمید!

 


Page Generated in 0/0063 sec