مرتضی اسماعیلدوست: اولین روز از نمایش فیلمهای جشنواره فجر برخلاف فضاسازیهای امیدبخش از طلیعهای سرخوش، به حالی ناخوش از آثاری بیساختار از روایت و بیبهره از معنا و بینگاه از فرم به پایان رسید و هریک از چهار فیلم بخشهای سودای سیمرغ و نگاه اول، دیدگان مشتاق را حواله به بستری از خستگی داد. با این مقدمه، نقدی کوتاه از فیلمهای به نمایش درآمده در آسمان تماشای میلاد پیش روی شماست.
قول (محمدعلی طالبی)
فیلم با نمایی زیبا از درون رودخانه شروع و با همین نگاه آرزومندانه پایان مییابد اما جدای از همین سکانس شکلیافته با دوربین زیر آب که با پیچش عناصر جنبنده بسیار زیبایی همراه است، نمیتوان هیچ مولفه مناسب ساختاری را در این اثر ردیابی کرد. محمدعلی طالبی، فیلمساز کهنهکاری که در شاخه فیلمهای کودکانه به سالها ممارست در اجرا دست یافته بود، در «قول» به دور باطلی از روایت و در جهان سردرگم و ایستایی به لحاظ خلق رخدادهای اثرگذار بسر برده است و از این حیث مخاطب نمیتواند به سرچشمه مقصود کارگردان نزدیک شود، چرا که نازایی حادثه موجب عدم کششمندی لازم شده و پژواک عدم رعایت اخلاق از سوی پسر نتوانسته است به نماهایی بیرونی و فضایی باورپذیر درآید و از این رو همه اتفاقات کشدار فیلم به نتیجهای کسالتبار منتهی میشود. فیلم قول، داستانی است از سفر کوتاه 2 دوست نوجوان با نامهای پوریا و دانیال که در رویایی نادیده به سوی قلعهای دورافتاده رهسپار میشوند اما در مسیر رخ داده با پیشنهاد لجبازانه دانیال و سودای رقابت پوریا، حادثهای تلخ از غرق شدن دانیال رخ میدهد و از این پس با پنهانکاری ناشی از ترس پوریا برمیخوریم که سکوت و دروغ را تنها راه ممکن در مواجهه با چنین مرگ ناخواستهای قرار میدهد. اما فیلمنامه چنان به لکنت در روایت داستانی غلتیده و چنان محصور در عدم خلاقیت فضایی مشوش از سوی پسر و غم نهفته در سینه خانواده است که به کل از رعایت همه عناصر فیلمنامهنویسی غافل میشود و بیننده را به فضایی گمراهکننده از معنای مرگ و رجعت به جهانی بهشتگونه برای پوریا میبرد که نتیجه رخداده نهتنها موجب تاثیر در نزد مخاطب نمیشود، بلکه حتی به سوی صحنههایی مضحک از ادای دیالوگها نیز کشیده میشود. فیلم قول با توجه به اقتباس داستانی از ماریون دین بائر شکل یافته است که البته فیلمساز سعی کرده در مقام طراح صحنه و لباس به سمت فضایی بومیگرایانه در منطقه شمال کشور رود که استفاده مناسب از فضای بکر شمال و قابهایی چشمنواز به اجرای مناسبی ختم شده است. همچنین نماهایی همذات با هویت شاعرانه مکان شکل یافته است که میتواند به عنوان زایشی خلاقانه مطرح شود که برای نمونه میتوان به همپوشانی موهای طلایی رنگ دختر بچه با رقص سبزینههای دشت اشاره داشت. اما در فیلم قول، یکی از نقصانهایی که موجب بیرنگی روایت شده است، نحیف بودن پیرنگ داستانی است که از ایدهای یک خطی و کلیشهای زاییده شده و بدون وجود خردهروایتهایی موثر، با همان پریشان احوالی ساختاری به حیات خود ادامه میدهد. همچنین وجود نشانههایی که بیاساس از کاشت و بیبهره از برداشت به جا مانده است، نتیجهای سخرهگرایانه در فیلم یافته تا سنجاقک و زنبور و کلید به عنوان یک شوخی بیمزه در فیلم تعبیر شوند، عناصری دیداری که نه حکم پیشبرنده دارند و نه سخن از زایش رخدادی تازه میدهند.
ناهید (آیدا پناهنده)
فیلم ناهید، روایتی است از ترس و تنهایی کاراکتری با همین نام و با نقشآفرینی ساره بیات که از شوهر معتاد خود جدا شده و با تنها پسرش با نام علیرضا زندگی میکند. فرزندی که با توجه به توافق صورتیافته در صورت ازدواج مجدد زن، از او جدا خواهد شد. در این میان عشقی رخ داده با شخصی به نام مسعود (پژمان بازغی)، روایت را به سمت تعلیقی از بیم و حسرت میکشاند، چرا که احمد، شوهر سابقاش همچنان امید به بازگشت زندگی شکستهاش دارد و دلبستگی جدید برای ناهید میتواند همراه با حکمی از جدایی فرزند باشد. فیلمساز سعی داشته تا با طراحی فضایی روایی از حسی عاشقانه به سمت غلظت خاطر مخاطب برود و در سایه نیز به سمت مطرحسازی حق حضانت فرزند نزد پدر یا مادر رفته که این مساله همچون نقطهای پرسشبرانگیز در انتهای فیلم عنوان میشود. اگر از بازی به اندازه نوید محمدزاده در نقش مردی فروافتاده چون احمد بگذریم، این فیلم در بیان معضل واماندگی و علاقه مادرانه ناهید دچار سرگیجه بوده و در پایان نیز به اجرایی باسمهای از نحوه اطلاع مرد سابق مبنی بر ازدواج موقت زن گذشتهاش میرسیم که راحتترین راه ممکن با نحوه واکاوی موضوع است. مادر نیز در نقش تعیین شده نمیتواند به تعریف عاشقانهای ناب و کامل در پرداخت تبدیل شود و در نهایت بغضی به نمایش درمیآید که ابزاری دمدستی برای مطرح شدن آن دوخته شده است.
ارغوان(کیوان علیمحمدی و امید بنکدار)
فیلم جدید کیوان علیمحمدی و امید بنکدار را میتوان از منظری ساختاری به عنوان ضعیفترین ساخته این فیلمسازان فرمگرا از زمان ساخت فیلم کوتاه تا بلند و سریالسازی دانست و تنها یادگار مانده از این فیلم را میتوان نمایی ابتدایی و انتهایی از بازشدن تدریجی چترهایی نشسته در خیالی خام از نجوای رسیدن دانست که با زاویهای شاعرانه بیان میشود. فیلم در 3 مقطع زمانی از تیرماه 1354 و شهریور 1386 و اسفند 1392 روایت میشود و داستانی است از تلفیق دنیایی خودخواسته از خیال و ناخواسته از واقعیت جهانی ناپایدار که این بحران واقعیت، جدای از شکست زمانی به سمت تقاطعی روایی تمایل مییابد که این شاخههای منفک از رویکردی انتزاعی سرچشمه میگیرد و به تبعیت از سبکهای نقاشی هریک حکایتی جدا در خاطرهنگاری میدهد. این نوع تغییر نامحسوس به نوعی تداعیگر شیوه فوتوریسم بوده که حرکت اشیا در فضا، موجب تغییر شکل آنها میشود. از این نظر هر بار نگریستن فرهاد به چهره منعکس در طرح لی لی به دریافتی تازه از دلبستگی هدایت میشود. اما فیلم ارغوان نمیتواند از پس ایدهای مماس از خیال و واقعیت حرکت کند و چنان در لحنی غایب از روایت فرو میافتد که قدرت اجرای هدف را نداشته و محصولی بیهویت را میسازد که در این میان، بازی تصنعی کاراکترها هم بر نازایی پرداخت تاثیر گذاشته است.
بوفالو(کاوه سجادیحسینی)
اثری سرد و کسلکننده که نه در فرم به تجربهای تازه دست میزند و نه در بیان قصهای همراهیبخش به توفیقی میرسد و شاید تنها دلخوشی سازندگان میتواند وجود نماهایی در آب با استفاده از تجهیزات تکنولوژیک باشد که در هنگام تجسس بهرام بوفالو و زمان تخیل وی شکل مییابد. فیلم در روایتی ایستا و بیهدف زمان را هدر میدهد و در این درجا زدنهای پیدرپی نه شخصیتی شناسایی میشود و نه رویایی رنگ دلبستگی نزد مخاطب میگیرد. در این میان حتی نمیتوان به داستانی یک خطی از این فیلم ناراستا دست یافت و هر چه هست، تعدادی نماهای بیقاعده و گفتههای مجهولی است که تنها برای اشغال زمان فیلم گفته و از آن گذر میشود. وضعیت به هم ریخته فیلمنامه چنان است که برای هیچ یک از کاراکترهای موجود در آن نمیتوان به تعریفی مشخص رسید و به علل انجام رخدادها توسط آنها متصل شد. به طور نمونه اصلا مشخص نیست که دغدغه شکوفه(سهیلا گلستانی) از یافتن کیف پول گمشده در مرداب است یا جسدی که البته بیهیچ دلیل روشنی ناگهان غرق شده است. از طرفی حضور تصنعی هومن سیدی با پرداختی مبهم از فیلمنامهنویس همراه شده تا با کاراکتر «پیمان» مواجه شویم که هیچ تعلیقی از بابت کشف یا عدم کشف جسدش در مرداب انزلی نخواهیم داشت. از طرفی حضور بیدلیل پوسترها و خاطراتی از آپارات سینما نیز همچون مابقی موارد موجود در فیلم، بیمنطق و بیقوام لحاظ شده است. از طرفی به کاراکتری به نام بهرام بوفالو با نقشآفرینی پرویز پرستویی برمیخوریم که فیلمنامهنویس، نگاهی کاریکاتورمآبانه از شخصیت وی فرض کرده و از این رو اقدامات به ظاهر خیرخواهانهاش برای شکوفه تنها به مانند یک عمل مضحک قلمداد میشود. نوشتن از کاستیهای فیلم بوفالو چنان زیاد است که نیاز به صفحاتی مجزا و حوصلهای بسیار دارد. مثلا برای اشاره این ناراستیهای شخصیت میتوان به زنی ناشنوا به نام تارا خادمبیگی اشاره کرد که هر لحظه بیهیچ دلیلی مشخص از او واکنشی مانند به آتش کشیدن خانه و افتادن در رودخانه و بسیاری موارد دیگر را میتوان مشاهده کرد.