اسماعیلدوست: شبی دیگر از راه رسید. شبی از همان شبزدگیهای توهمزایی که با عنوانی جعلی از تصویر به سمت مخاطب پرتاب میشود. با ادایی شبهروشنفکرانه و کلامی انبوهزده از شعار و سیمایی گرانقیمت از ویترین خانه تا اتومبیلی چشم نواز! همه چیز در راستای همان نگاهی است که خالقان متوهم از هنر بدان الصاق میشوند و در این میان چه غریب مانده است اصالت سینما در این چهارگوشه ناآگاهی و بیهویتی. بیهویت از چرایی بودن که تنها بهانه تولید فیلمنامههایی چنین را میتوان در عشوههایی دانست که ژستگرایی را در لباسی عاریهای از تفکر عرضه میدارد. فیلم «شیفت شب» داستانی است که هنوز شروع نشده و همچنان بیهویت، زمان را تلف میکند. داستانی نیمبند که نه میتوان با آن همدلی کرد و نه طلیعهای خوش بدان داشت، چرا که به جای مواجهه با رخدادی تراژیک در متن زندگی به یک سری سکانسهای کودکانه برمیخوریم که تنها برای نویسنده میتواند مایهای همراهکننده باشد و برای مخاطب در سالن هزاررنگ تماشا یا به خوابی شیرین بدل میشود یا به خندهای تمسخرگرایانه خواهد انجامید.
فیلم شیفت شب، متفاوت از بیهویتی آثاری است که توسط نیکی کریمی در قالب یک شب، چند روز بعد و سوت پایان و آثاری از این دست رقم خورده بود. شیفت شب داستانی از زندگی مردی با نام فرهاد (محمدرضا فروتن) و ناهید (لیلا زارع) که دختری نیز به نام باران دارند. بعدها کاشف به عمل میآید فرهاد در معاملهای شکستخورده و از کار برکنار شده است. فیلم به جای انعکاس تصویری درمانده از مرد و ذهنی خسته از همسرش، به پژواک یک زندگی مغشوش رسیده و روایتی الکن از بنبست شخصیت در جهت حل بحران دارد، به نحوی که با وقایعی ناگهانی و بدون رعایت هرگونه مشخصههای ساخت درام در اجرا میرسیم. همچنین نویسنده براساس اصول فیلمنامهنویسی به کاشت دانههایی در فیلمنامه میپردازد که برداشتی ساده از آن به عمل میآید. داستانی که شاید در یک خط روایی، قابل برداشتی عمیق از به بنبست رسیدن شخص و استیصال بشری باشد اما در پرداخت صورت یافته در فیلمنامه و در اجرای سطحیگرایانه در نزد کارگردان، حکم بازیچهای بیرنگ و بیمنطق یافته و به بیباورترین شکل ممکن به رویدادی بیچفت و بست بدل میشود. گویی اتفاقات نه بر مبنای رئالیسمی تلخ و جانکاه بلکه همچون اثری سرخوشانه از ژانر کمدی روایت میشود! بهطور نمونه میتوان از سکانسی یاد کرد که فرهاد به بیماری خودکشی مبتلاست آن هم از منظر همسر عاشقپیشهاش که با سری خونین از دعوایی دلخراش به خانه آمده است و همسر با رویی خوش در چشمان وی نگاه میکند و به او پیشنهاد میدهد همچون دوران گذشته، به پیادهرویهای عاشقانه دل بسپاریم و متعاقب این پیشنهاد دلبرانه به پرسشی اساسی نیز میپردازد که حالا کدامیک از رنگ شالها برای گردش مناسبتر است؟! کارگردان به جای توجه به نحوه روایت و خلق تعلیقی مطابق با قواعد درام، به سمت تزریق احساس به مخاطب از طریق افزایش باند صوتی و نورپردازیهای وهمناک میرود. فیلمساز البته پرسوناژی اختصاصی برای نمایش خود در فیلم تعبیه میکند تا بیشتر از اینها حضور خود را در عرصه هنرمندی اعلام کند و در این میان عدم کارکرد این کاراکتر در فضای متشنج داستان هم مهم نیست! البته در این آشفتهبازار میتوان به نقشآفرینی ارزنده از سوی لیلا زارع اشاره داشت که با توجه به عدم پرداختی مناسب در پرسوناژ ناهید، تلاشی بینتیجه دارد. از ایرادات منعکس شده در سیمای شبزده فیلم میتوان صفحههای بسیار را سیاه کرد و به جای تحلیلی از ساختار فکری فیلم به نمونههایی مضحکانه از شعارگوییهایی بیلحن توسط کاراکترهایی کوکی رسید. برای سرخوشی بیشتر میتوان به سکانس نهایی فیلم هم سرک کشید که مشخص میشود فرهادخان در جهت حل بدهی 500 میلیونی خود، شبها به شکار موشهای گردنکلفت شبهای تهران میرود! و این همه سکانسهای هراسآلود از وجود تفنگ ساچمهای در خانه که تعبیری از خودکشی فرهاد یا اقدام برای کشتن خانواده تلقی شده بود، تصوری بیهوده از ذهن بیمار مخاطب بوده است! و ناهید خانم نیز از همین موضع هراسآلود، شبی بیهوده را در داخل کمد خانه بهسر برده بود! بهطور حتم ادامه یافتن چنین نمونههایی در فیلم منجر به افزایش کمی در علامت تعجب خواهد شد و از جهت صرفهجویی از دنباله این مثالها پرهیز میکنم!