printlogo


کد خبر: 133586تاریخ: 1393/11/23 00:00
یادداشتی برای فیلم بهمن ساخته مرتضی فرشباف
بهمن در زمستان سینمای ایران

در کل فیلم بهمن با یک ساختار مناسب تفکر روشنفکرزده فیلمساز را به‌خوبی بیان می‌کند اما نیاز جامعه ایرانی چیزی غیر از این است و می‌توان گفت طبق معمول فیلمساز ما نسبت به واقعیت‌های جامعه ایران اسلامی بیگانه است. به گزارش جهان‌نیوز، مرتضی فرشباف در دومین فیلم بلند سینمایی خود با همان قدرت فیلم اولش ظاهر می‌شود. در فیلم «بهمن» همانند فیلم اول او «سوگ» شاهد استفاده هنرمندانه از عناصر طبیعت، کاراکترهای شناسنامه‌دار، استفاده حداکثری از قابلیت‌های اعجاب‌انگیز زبان تصویر و استفاده شایسته از پتانسیل‌های بازیگری هستیم. بهمن فیلمی ساده و بی‌تکلف در وصف بحران پرتلاطم میانسالی است. هما پرستاری میانسال با بازگشت به شب‌کاری پس از سال‌ها، مسیر روزمره زندگی‌اش دچار تغییرات شگرفی می‌شود. این انحراف از مسیر بی‌اوج و فرود زندگی روزمره فرصت تلخی برای او فراهم می‌آورد که نگاه او را به واقعیات زندگی‌اش در گذشته و حال دچار تغییر می‌کند. این پریشانی‌های جسمی و روحی در وصلتی دلپذیر با فضای سرد و سپید زمستانی نمود تصویری قابل توجهی پیدا کرده است. شخصیت‌پردازی درست و کارشده شخصیت هما به همراه بازی خوب فاطمه معتمدآریا که بار دیگر به یگانگی با نقش نائل آمده است هم در این ارتباط نقش پررنگی را ایفا می‌کند. فیلم از اولین بارش زمستانی آغاز می‌شود. بارشی که بی‌وقفه برای روزها و تا دقایق پایانی فیلم ادامه دارد. هما تصمیم دارد 10 شب را به پرستاری از پیرزنی بگذراند بی‌آنکه بداند این 10 شب تا چه اندازه دنیای او را تکان خواهد داد. از همان شب اول بی‌خوابی به سراغ هما می‌آید و پس از آن التهابات درونی این شخصیت در نتیجه نوعی مواجهه درونی تشدید می‌شود، التهاباتی که سوالات بیشماری را پیش روی هما قرار می‌دهد که مهم‌ترین آنها به همسر و پسرش و در واقع به هویت زنانه و مادر بودن بازمی‌گردند. هما دیگر نمی‌تواند همچون گذشته در خانه‌اش، یگانه مأمنش به آرامش برسد: «خونه قرار بود آرومم کنه، نکرد» و این آغاز مسیر انحراف فیلم است. او هر صبح که به خانه بازمی‌گردد این واقعیت برایش مسلم‌تر می‌شود که دیگر به فضای آن خانه و شریک زندگی‌اش تعلق ندارد و دیگر همسر و پسرش را نمی‌شناسد. اولین نشانه‌های این عدم تعلق در گفت‌وگوی او با پسرش نمودار می‌شود: «احساس می‌کنم همه چی بدون من بهتره». پرداخت اینگونه به مساله بحران میانسالی که با نفی خانواده همراه است نگاهی لیبرال‌مآب است که تنها در زندگی روشنفکران غرب‌زده جاری است. جامعه سنتی و مذهبی ایران هیچگاه به چنین موقعیتی نزدیک هم نشده است. حضور زن جوان معلم پیانو در همسایگی هما این نگاه او را تشدید می‌کند. دریا سمبلی آشنا از زنانگی، ضمیر ناخودآگاه، ابدیت و مادر است. تا پیش از این 10 روز هما با این رؤیا در اتصالی یگانه‌وار با زنانگی وجودش و همچنین با حس قوی مادر بودن در تعادل به سر می‌برد و به محض جدایی از این یگانگی دچار آشفتگی‌های روحی و جسمی در نتیجه زیر سوال رفتن این دو بخش وجودی درونش می‌شود. او در گذار از این بحران همسرش را که شریکی همراه به نظر می‌رسد مورد شماتت قرار می‌دهد که می‌توان آن را برون‌ریزی خشم‌های فروخورده سالیان گذشته تعبیر کرد: «تو همیشه خوشحالی این خوبه ولی واقعی نیست» یا در صحنه‌ای دیگر که او را به بی‌تفاوتی به واقعیات تلخی که زندگی او را به کابوس تبدیل کرده‌اند متهم می‌کند: «پیر شدم، زشت شدم، تو چی می‌فهمی؟» هما در روزهای پایانی سفرش به نوعی آشتی با خود و پذیرفتن تألمات تلخ زندگی می‌رسد. آن قدرت زنانه‌ای که او در روزهای ابتدایی در آینه‌ها به دنبالش می‌گشت تبدیل به قدرتی درونی می‌شود. هما که در ابتدا رابطه خوبی با پیرزن ندارد و ارتباطش با او به انجام وظایفش خلاصه می‌شد در این روزهای پایانی نزدیکی ملموسی به روح پیرزن حس می‌کند گویی که فردای خود را در او می‌بیند. این پذیرفتن جریان توقف‌ناپذیر زندگی و تأثیرات بی‌رحم زمان به خوبی در صحنه زیر برف رفتن هما و پیرزن در شب زیبا و سرد برفی تبلور یافته است. صحنه‌ای خیره‌کننده که اختتامیه زیبایی برای فصل تنهایی دو زن به‌نظر می‌رسد. فردای آن روز بارش برف قطع می‌شود گویی برف هم منتظر دیدار پیرزن در شبی زیبا بود وحال اینکه بر زشت شدن تاکید می‌شود، هم مصداق دیگری بر لیبرالیسم حاکم بر فیلم است و سوال اینجاست آیا میانسالی که برای هر کسی قرار است پیش آید پایان راه است؟ هم بله و هم خیر. در کل فیلم با یک ساختار مناسب تفکر روشنفکرزده فیلمساز را به خوبی بیان می‌کند اما نیاز جامعه ایرانی چیزی غیر از این است و می‌توان گفت طبق معمول فیلمساز ما نسبت به واقعیت‌های جامعه ایران اسلامی بیگانه است.


Page Generated in 0/0060 sec