محبوبه معراجیپور، نویسنده کتاب «عباس دست طلا» چند روز پیش دیداری با رهبر معظم انقلاب داشته است. به گزارش تسنیم، «عباس دست طلا» روایتگر فعالیتهای عباسعلی باقری معروف به «عباس دست طلا» یکی از چندین تعمیرکار اتومبیلی بود که در پشت جبههها، ماشینهای جنگی را تعمیر میکرده است. تقریظ رهبر معظم انقلاب بر این کتاب، همزمان با دوره قبلی نمایشگاه کتاب تهران منتشر شد. محبوبه معراجیپور این نامه را قبل از این ملاقات نوشته است که در ادامه میخوانید:
سلام بر تو که روی تو روشنایی ماست
دیشب تا صبح آرام و قرار نداشتم. نمیدانستم آیا بالاخره چشمم به جمال آقا روشن میشود یا نه؟ با خودم واگویه میکنم، وقتی شما را ببینم، غم از دلم پرمیکشد و بر جانم نشاط مینشیند. وقتی رهبر وارد اتاق شود، صدها گلستان در جانم شکفته خواهد شد. گره از جبین برمیگیرم. وقتی آقا بیاید، میگویم: جانم را در راهش فدا میکنم. چرا میگویی من؟ وقتش رسیده ما شویم، بگو ما. همه مریدان. وقتی آقا بیاید میگوییم که همه ما فرمانبردار شماییم. آقا، یوسف جانمان، شما را به زر ناسره نمیفروشیم. به یمن نگاه شما پایمردی از سر میگیریم. از پراکندهگویی حذر میکنیم. کعبه دلها، دیگر شیشه تقوا بر سنگ نمیکوبیم. پرهیزگاری، پارسایی، تقوا، پاکدامنی و بزرگواریها میکنیم تا دریادل شویم. آقاجان، در پیشگاهتان، سر میدهیم، جان میبازیم ولی از یاری شما پای پس نمیکشیم که ما عاشق شماییم. عاشق از نگاهش آرزو و تمنا میبارد، نگاهمان سرشارانه آرزوی سلامتی و طول عمر شماست. عاشق دلش مالامال از مروارید وفاست، سالهاست دلهای ما در پی شماست. عاشق به خیره دل نمیبازد، به خیره دهان باز نمیکند. عهد میبندیم زین پس زبانمان جز به خیر و نیکویی باز نشود. عاشق عشق میورزد، عشقمان به شما رنگ ندارد. عاشق از ملامت ملامتگویان نمیگریزد. سالهاست در برابر آنهایی که به خاطر عشق ورزیدن به شما ملامتمان کردهاند، ایستادهایم. عاشق درد را به جان میخرد و جان در پای جانانه میریزد. جان ناقابل ما نثار راهتان. عاشق لاف نمیزند. هستیم آقا. عاشق دل به دلدار میدهد. مولاجان این دل بیقرار ما تقدیم شما. سلام آقا. سلام مولا. التماس دعا. این نویسنده در ادامه روایت میکند: بارالها متشکرم که روز 27 بهمنماه سال 93 را برایم مبارک گرداندی. متشکرم که با دیدن رهبر بینظیرم درهای رحمتت را به رویم گشودی. کمکم کن تا از آقا برای کتابم امضا بگیرم؛ همه اطرافیان آقا میگویند شما باید کتابت را امضا کنی و به آقا هدیه بدهی. رسم این نیست که آقا امضا کنند؛ اما با سماجت بسیار و پس از درخواستهای مکرر از اطرافیان، اجازه میدهند که با آقا صحبت کنم. میگویم من به امضای آقا نیاز دارم. موقع خداحافظی خودم را به آقا معرفی میکنم. محبوبه معراجیپور، نویسنده داستان، زندگینامه داستانی و همچنین کتاب «عباس دستطلا» هستم. آقا با نگاهی آمیخته به مهر به من مینگرند. میفرمایند کتاب شما را خواندم. خیلی خوب نوشتید. میگویم: آقا این کتاب را برایم امضا میکنید؟ به من گفتند که رسم نیست رهبر کتابی را امضا کنند. با این وجود این کتاب را امضا میکنید؟ آقا در کمال ناباوری حاضران و من میفرمایند: بله، امضا میکنم. من دیگر خودم را روی زمین احساس نمیکنم. گویی روی ابرها راه میروم. سراپا شور میشوم و شادمانی. آقا کتاب را امضا میکند. کتاب روی هوا دست به دست میشود تا به من میرسد. خیلیها حسرت این امضا را میبرند. از امضای آقا، عکس و اسکن تهیه میکنند و بعد از آن است که خبرگزاریها میآیند سراغم تا از حال و هوایم بپرسند. به علت ازدحام جمعیت، دیگر فرصت نیست تشکر کنم. آقا میروند. اینک با دیدن رهبر معنویام، با خودم عهدی تازه میبندم. از کمکاریام شرمسار میشوم. تصمیم میگیرم روز و شب، دانش بیندوزم و بنویسم. الحق که دیدار بزرگان، روحنواز است. آن هم رهبری معنوی و اهل علم و دانش. با خودم میگویم: مسافر دنیا؛ فراموش نکن که مسافری و باید روزی، دنیا را بگذاری و بگذری و سالهای سال زیر خاک، آرام بگیری. پس تا در دنیا فرصت داری، تلاش کن. مبادا شعلههای سرکش گناه، تو را از درون بسوزاند و خاکسترت کند. نفیر شیطان آز را به بانگ نماز خاموش کن. خدایا تو باید کمکم کنی تا خاک در چشم طمع بریزم. حرص را در زندان قناعت به بند کشم. مباد که دمدمیمزاج و ناآرام شوم. خدایا مرا از خشم، برهان و از دورنگیها و دوروییها رها ساز. آقاجان دیدن روی ماه و معنوی شما از نزدیک، بسیار دگرگونم ساخت که دیدار علما الحق معجزه میکند. آن هم عالمی ربانی و معنوی مانند شما که رهبر جهان اسلام هستید. آقاجان امروز بهخاطر ازدحام جمعیت نشد برای امضایی که در کتابم مرقوم فرمودید از شما تشکر کنم. دُر نایاب، رهبر کبیرم. دست شما درد نکند. تا پایان عمر، خط و امضای زیبایتان را بر دیده خواهم گذاشت و توتیای چشم خواهم کرد. روشنی دیدهام است. متشکرم آقا. التماس دعا