سیدمهرداد سیدبرزگر: «ما به دنبال مذاکرات (توافق) برد - برد در پرونده هستهای هستیم» جمله متداولی است که بارها از سوی آقای روحانی و تیم دیپلماسی دولت یازدهم شنیده شده و در مذاکرات اخیر نیز مطرح شده است. اما منظور از مذاکرات برد- برد چیست؟ برد طرف غربی شامل دریافت چه امتیازاتی از سوی جمهوری اسلامی ایران است؟ مگر بحث اصلی در مذاکرات طولانیمدت هستهای و پرونده هستهای ایران با این همه اعتمادسازی، شفافسازی و راستیآزمایی طرف ایرانی، رسیدن به این مساله نیست که جمهوری اسلامی در ادعای بهرهمندی از فناوری صلحآمیز هستهای صادق بوده است و هیچ خطری از سوی ایران وجود ندارد؟ پس امتیاز دادن و برد طرف غربی چه معنایی دارد؟ آن هم امتیازی که هدف اصلی غرب یعنی تضعیف جمهوری اسلامی ایران را تأمین و ادعای آنها را مبنی بر خطرناک بودن فعالیت هستهای ایران به طور تلویحی تایید میکند. آیا برد یا امتیاز امری موقت و در چارچوب اعتمادسازی محسوب شده که بعد از مدتی لغو میشود یا برد و امتیاز دائمی مراد است؟ ـ که بعید به نظر میآید طرف غربی و آمریکایی با توجه به تضاد ایدئولوژیک بین ایران و غرب امتیاز موقت و گذرا را طلب کرده باشد ـ اصلاً منظور از برد طرف غربی در مذاکرات برد- برد چیست؟ چه امتیاز و بردی طرف غربی را راضی خواهد کرد حق فعالیت صلحآمیز هستهای ایران را که در چارچوب قانون NPT مشروع و قانونی است، به رسمیت بشناسد؟ براساس مذاکرات برد- برد میزان برد و امتیاز به طور نسبی محاسبه میشود، لذا در چارچوب منفعت نسبی جمهوری اسلامی ایران چه میزان برد و امتیاز به ایران میرسد و چه میزان به طرف غربی خواهد رسید؟ آیا منظور برد
50-50 است یا چیزی متفاوت از این؟ طرف ایرانی سهم بیشتری در برد دارد یا طرف غربی؟ و آخر اینکه، در چارچوب راهبرد برد- برد چگونه ممکن است هم جمهوری اسلامی تمام داشتههای خود را حفظ کند و به قدرت هستهای در چارچوب قانون تبدیل شود و هم طرف غربی امتیازات و خواستههای خود را کسب کند؟ و مگر طرف غربی خواستهای جز کنار زدن انقلاب اسلامی دارد؟! این سوالات مسائلی است که پیرامون طرح مذاکرات یا توافق برد- برد متبادر میشود و نشان از امری کلی و مبهم دارد که نیازمند روشنگری و پاسخ صریح از طرف دولت و تیم دیپلماسی است.
با توجه به این مقدمه به بررسی موضوع اصلی خود میپردازیم؛ مذاکرات برد- برد زمانی میسر میشود که دو طرف مذاکره دارای مبانی و اصول مشترکی بوده و فهم و نگاه یکسانی به مساله مورد مناقشه داشته باشند ولی زمانی که طرفین براساس نظریات رئالیستی و سازهانگارانه هیچ نقطه مشترکی با یکدیگر ندارند و در دو سر طیف مقابل هم قرار میگیرند، مذاکره و توافق برد- برد چه معنایی میتواند داشته باشد.
ایالات متحده آمریکا به عنوان رهبر جهان غرب در عرصه بینالملل و در تعامل با کشورهای جهان آنها را به 3 دسته تقسیم میکند؛ دسته اول شامل کشورهای عضو پیمان آتلانتیک شمالی و اتحادیه اروپا که در واقع بلوک غرب هستند که بسیاری از کشورهای جهان را شامل میشود و با توجه به اینکه اینان همه همپیمان آمریکا محسوب میشوند پس در چارچوب نظریات لیبرالیسم با آنها برخورد میشود و دیپلماسی و همکاری ابزار اصلی این دسته است. دسته دوم شامل کشورهایی میشود که گروه کوچکی بوده ولی از توان و قدرت بالایی در عرصه جهانی برخوردارند، اینان نیز به اصول جامعه جهانی پایبند بوده و هیچ جایگزینی برای آن ندارند و شامل کشورهای روسیه، چین و اعضای گروه بریکس میشوند؛ به همین دلیل آمریکا در برخورد با این گروه هم از باب همکاری، تعامل و دیپلماسی وارد میشود. اگرچه احتمال دارد بین این کشورها و آمریکا نیز تنش و درگیری وجود داشته باشد ولی مذاکرات برد- برد و منفعت نسبی درباره این گروه و دسته اول صادق است. اما دسته سوم شامل کشورهایی است که خود را در تقابل با غرب و آمریکا تعریف و جهانبینی و ایدئولوژی کاملاً متفاوتی از آمریکا را اتخاذ کردهاند. اینان جریانهای گریز از مرکزی هستند که الگو و جایگزین متفاوتی برای اداره جهان ارائه میکنند که نظم موجود منطقهای و جهانی را تغییر میدهد. این دسته کشورهای معدودی را شامل میشود که جمهوری اسلامی ایران رهبری و هدایت آنها را به عهده دارد و غرب خصوصاً آمریکا با این دسته در چارچوب دکترین و نظریات رئالیستی برخورد میکند، چرا که امنیت، بقا و منافع آنها را با خطر جدی مواجه میکند؛ لذا تقابل و بهرهمندی از ابزار فشار و تحریم تنها راهکار مقابله با این دسته تعریف شده است که براساس اصول رئالیسم و راهبردهای رفتار تهاجمی علیه دگر خارجی تعریف میشود، چرا که دیگر بازی با حاصل جمع صفر مطرح است و بحث منفعت نسبی یا مذاکرات برد- برد مطرح نیست.
در این فضای رئالیستی که غرب چیزی جز بیشینهسازی قدرت، جنگ و نزاع را متوجه نمیشود و بقا و امنیت خود را در کاهش امنیت و نابودی بقای سایر کشورها میبیند، بحث منفعت مطلق برای غرب مطرح است و کسب منفعت برای رقیب یا منفعت نسبی معنا نخواهد داشت. لذا غرب در مقابل جمهوری اسلامی ایران همیشه از راهبرد تحریم، تهدید و فشار بهره برده است و به هیچوجه جز در صورت استحاله انقلاب اسلامی حاضر به کاهش و کنار گذاشتن این راهبرد خود نیست. مقامات غربی و آمریکایی بارها اعلام کردهاند در مقابله با جمهوری اسلامی تمام گزینهها روی میز قرار دارد و هیچ اِبایی! از جنگ با تهران وجود ندارد و هدفی نیز جز نابودی انقلاب اسلامی در اندیشه و عمل آنها وجود ندارد؛ این همان منطق آمریکا و صهیونیستها در مواجه با ایران است که مذاکرات برد- برد را نفی میکند.
یکی از مباحث مهم در عرصه روابط بینالملل بحث معمای امنیت است. در چارچوب معمای امنیت، غرب به هیچوجه اجازه نخواهد داد ایران هستهای،حتی به صورت محدود و مشخص در خاورمیانه شکل بگیرد، چرا که این به معنای قدرتیابی بیشتر جمهوری اسلامی است که منافع غرب را تهدید و تحدید میکند. ایران هستهای زمینه را برای تبدیل شدن جمهوری اسلامی به قدرت مسلط منطقهای و به تعبیری هژمون منطقهای تسهیل میکند و موفقیت ایران در جبهه سوریه و عراق نیز تکمیلکننده روند هژمونی شدن جمهوری اسلامی است، لذا آمریکا نخواهد گذاشت جمهوری اسلامی ایران به قدرت هژمون و مسلط منطقه حساس و راهبردی خاورمیانه تبدیل شود و اصل درگیری اینجاست. در بازی با حاصل جمع صفر که امنیت و بقا را کالاهای کمیاب و نایاب تصور میکند، قدرتیابی جمهوری اسلامی ایران به معنی نابودی شالودهای است که غرب در منطقه بنیان نهاده است و همین باعث میشود مذاکرات هستهای به مذاکرات بقا و امنیت برای غرب تبدیل شود و این حائز اهمیت است.
برهمین اساس جمهوری اسلامی قدرت هژمون بالقوهای است که در حال بدل به قدرت مسلط و بالفعل هژمون است که این پیچ بزرگ تاریخی محسوب شده و نیازمند موفقیت در 2 حوزه است:
1- موفقیت در حوزه هستهای و دستیابی به فناوری کامل صلحآمیز هستهای در چارچوب قانون 2- پیروزی در نبرد نیابتی سوریه و عراق با داعش که محور مقاومت را تثبیت و تحکیم میکند.
با توجه به این شرایط پرونده هستهای جمهوری اسلامی ایران در قیاس با سایر پروندهها بسیار متفاوت است و در اصل یک حالت استثنا و خاص دارد. بر این اساس غرب موضوع هستهای ایران را عامل تهدیدکننده و برهم زننده ثبات و امنیت جهانی معرفی کرده و ایران هستهای را قدرتی غیرقابل مهار که هدفی جز نابودی و تخریب ندارد نشان داده است. همانطور که اشاره شد در چارچوب نظریات رئالیستی و سازهانگاری، غرب جمهوری اسلامی را تهدیدی جدی علیه منافع و امنیت خود میداند؛ به همین دلیل غرب از یک طرف به دنبال بیشینهسازی قدرت خود است و از طرف دیگر تضعیف و در نهایت نابودی جمهوری اسلامی را پیگیری میکند. این نوع نگرش برگرفته از انگارهها، تصورات و برداشتهای طرفین است که یک ریشه عمیق و تاریخی دارد و همین زمینه تهدید را فراهم میکند، به تعبیر دیگر نگاه متفاوت به هستی، خلقت، جهان و انسان هنجارها و اصولی را تبیین میکند که به وسیله آن نقش تعریف میشود و این یک تفاوت زیربنایی و اساسی است که منشأ نزاع و تنش شده است.
3 عامل وجود دارد که جمهوری اسلامی را به عنوان تهدید جدی برای غرب و آمریکا تعریف میکند: 1- قدرت بالای نظامی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جمهوری اسلامی ایران در خاورمیانه 2- ایدئولوژی جهانی انقلاب اسلامی 3- ساختار سیاسی خاص جمهوری اسلامی مبتنی بر اصول اسلامی و نظریه ولایت فقیه.
این سه مؤلفه علت اصلی تقابل غرب با ایران است و بحث هستهای همانطور که رهبر حکیم انقلاب بارها به آن اشاره کردهاند، بهانه است و هدف توقف قدرت انقلاب اسلامی است که سنگ بنای تمدن اسلامی را شکل میدهد. بر همین اساس مذاکره و توافق برد- برد اصلاً اجرایی نیست و بنا به گفته چرچیل که «سیاست و دیپلماسی بدون حیله مثل ماهی بدون آب است.» غرب به هیچوجه در ادعای خود صادق نخواهد بود و هدف اصلی خود را با سیاستبازی پیش خواهد برد و اصلاً و ابداً بردی برای ایران متصور نیستند و اگر حرفی هم باشد در جهت مصرف اذهان عمومی است. بحث اصلی مذاکرات هستهای ورای هر چیز بحث روند تبدیل شدن به هژمونی و ممانعت از تبدیل شدن به هژمونی است که همیشه بر روابط غرب و ایران سایه انداخته است و غرب هرگز نخواهد گذاشت بردی نصیب ایران شود و موفقیت در دستیابی به انرژی صلحآمیز هستهای به هیچوجه در چارچوب و منظومه فکری و سیاسی آمریکا و غرب جایی ندارد. پس مذاکرات با طرف غربی تنها یک صورت دارد و آن هم برد و موفقیت جمهوری اسلامی ایران با حداکثر امتیاز و قدرت است.