دکتر رضا داوریاردکانی: همه ما معمولاً به علم احترام میگذاریم اما به خطیر بودن آن کمتر توجه داریم یعنی کار علم را سهل میانگاریم. این سهلانگاری را در تلقی و تصوری که از علم داریم- نه به آسانی- اما با قدری دقت میتوان دید و شناخت. ما از ابتدای آشنایی با علم و تمدن متجدد همواره فکر میکردهایم ـ و هماکنون هم فکر میکنیم ـ علم را در هر وقت و در هر جا که باشیم میتوانیم کسب و تملک کنیم و آن را به کمال رسانیم. بهعبارت دیگر تحقیق نکردهایم که «علم کسبی» در چه شرایطی پایدار میشود و در زمین ریشه میدواند و رشد میکند. در این باره حرفهای مشهوری هست که مدام تکرار میشود و حرفی که هرگز در بحث از شرایط پژوهش فراهم نمیشود پول و بودجه است. بیتردید از مهمترین و شریفترین مصارف بودجه عمومی هزینه کردن در راه پژوهش است اما پول به تنهایی سواد و دانش نمیآورد و دانش فعلی ـ لااقل در مرحله قوام ـ متکی به بودجه نبوده است. «گالیله» و «دکارت» و «لایب نیتس»(مخصوصاً دانشمندانی را نام بردم که فیلسوف هم نبودند) در تأسیس فیزیک جدید و هندسه تحلیلی و حساب جامعه و فاضله به بودجه و کمک مالی احساس نیاز نکردند ولی در این مسائل ساده تاریخی کمتر تأمل میشود یا لااقل ما چندان علاقهای به تأمل در این معانی نداریم و گاهی هم اگر کسی به اندیشیدن در شرایط رشد علم دعوت کرده است، او را ملامت کردهاند که چرا فلسفه میبافد و نمیداند فلسفه ماهیتاندیش است و ماهیتاندیشی با علم جدید که به ذات و ماهیت نمیپردازد و به اصطلاح نومینالیست (قائل به اصالت لفظی وجود و لفظ انگار) است، منافات دارد. نتیجه حرف این است که اگر علم میخواهید، از فلسفه بپرهیزید. البته قلمرو پژوهش علم جدید را با حوزه تفکر فلسفی خلط نباید کرد. فلسفه و علم 2 امر متفاوتند اما متفاوتها همیشه در تضاد و تخالف نیستند بلکه گاهی لازم و ملزوم یکدیگرند. علم، فلسفه نیست و به ماهیات کاری ندارد اما در زمین فلسفه روئیده و در پناه آن رشد کرده است. «بیکن» و «گالیله» و «دکارت» که هر 3 فیلسوف بودند، در تفکر فلسفی، بنیاد علم جدید را گذاشتند. در ادوار دیگر هم فلسفه نه فقط در برابر علم نبوده و آن را نفی نمیکرده است بلکه این دو حتی در وجود اشخاص توأم و همراه بودهاند. افلاطون و ارسطو
ـ صرفنظر از اینکه خود به ریاضی و طبیعی توجه داشتند ـ معاصر ریاضیدانان و پزشکان بزرگ بودند. بنیانگذاران علم و فلسفه جدید را هم نام بردم. در دوره اسلامی معیت علم با فلسفه آشکارتر است. «محمد بن زکریای رازی»، فیلسوف و پزشک و کیمیایی بزرگ بود. «ابنسینا» نیز که نام کتاب طب خود را «قانون» گذاشت و بزرگترین کتاب فلسفیاش را «شفا» نامید، میخواست بگوید اصل و اساس علم، فلسفه است. «ابوریحان بیرونی» نیز که با فلاسفه و از جمله با ابنسینا مباحثه داشت، در فلسفه صاحبنظر بود و... در 2500 سال اخیر که تفکر بیشتر بهصورت فلسفه ظاهر شده است، هرجا فلسفه بوده نه فقط میدان پژوهش علمی تنگ نشده بلکه رونق و شکوفایی تمدن و نشاط زندگی با آن توأم و ملازم و متناسب بوده است و هر وقت چراغ تفکر کمنور شده؛ همه چیز در تاریکی و کدورت فرورفته است. مقصود این نیست که با تکرار مطالب فلسفه، علم و تمدن رونق میگیرد اما توجه کنیم که فلسفه مجموعه الفاظ و اصطلاحات و عبارات انتزاعی نیست؛ «فلسفه حب دانایی است» و این حب دانایی در هماهنگی و همسازی با گردش عالم وجود، حاصل میشود. شاید مطالب تفصیلی فلسفه در کار علم تأثیر اساسی و مستقیم نداشته باشد اما شرایط و هوایی با آن فراهم میشود که دانش میتواند به آسانی تنفس کند و بسط یابد. اگر واقعاً در اندیشه دانشیم، آن را منفک از شرایط و مثل کالایی که از بازار خریداری میشود، در نظر نیاوریم. برای داشتن و بهره بردن از علم باید مهیای کسب و حفظ و توسعه آن شد. این آمادگی اگر عین فلسفه نباشد، جلوهای از آن است. فلسفه مادر علم است و نه دشمن آن. آن فلسفه علم که بگوید از فلسفه بپرهیزیم تا علم ریشه کند، هرچه باشد، فلسفه نیست و شیوع آن نه فقط سودی برای علم ندارد بلکه نشانه دشواری یا دشوار شدن راه علم است. دشواری راه را کسی یا بحث و نظری موجب نشده است بلکه در طی تاریخ تجدد و تجددمآبی(مدرنیزاسیون) پدید آمده و در بعضی حوزههای فلسفهمآبی ـ و البته با نیت دفاع و حمایت از علم ـ تدوین تفصیلی پیدا کرده است. اشخاص با حرف و گفت و رأی خود نمیتوانند جلوی بسط و توسعه علم را بگیرند چنانکه با ستایش از علم نیز به پیشرفت حقیقی آن مدد نمیرسانند. نکته روشن این است که برای ورود و سکونت در قلمرو پژوهش علمی باید از تلقی ایدئولوژیک علم آزاد شد. علم در فضای باز تفکر بهوجود میآید و در زمین تعلق به حقیقت ریشه میکند و وقتی تفکر ضعیف میشود یا در خدمت چیزی دیگر و مثلاً سیاست و ایدئولوژی درمیآید، افسرده و پژمرده میشود.