printlogo


کد خبر: 135807تاریخ: 1394/1/15 00:00
برای حسین جوادی که شیفته فوتبال ژرمن‌ها بود
پایان یک عشق در آلپ

مهدی طاهرخانی: 1- همه چیز از آلمان شروع شد؛ یورگن کلینزمن به تازگی سکان هدایت بایرن‌مونیخ را به‌دست گرفته بود و همین موضوع بهانه‌ای بود برای باز شدن سر صحبت بین 2 همکار که جدیدا با یکدیگر آشنا شده بودند. حسین جوادی نیروی تازه‌وارد ورزش جهان روزنامه «وطن امروز» بود و شیفته کلاس ژرمن‌ها. اگرچه طرفدار سرسخت رئال‌مادرید به حساب می‌آمد اما هرگاه رئال با یکی از تیم‌های آلمانی مصاف داشت با یک ترس خاصی می‌گفت؛ باید از این مردم ترسید. بشدت کار ژرمن‌ها را تحسین می‌کرد و رقابت با آنها را سخت می‌دانست. تیم فوتبال آلمان سال 1990 را که به همراه بکن باوئر قهرمان جام‌جهانی شده بود بشدت دوست داشت و همین عشق بزرگ سبب شده بود سال‌ها به دنبال پیراهن آن تیم باشد؛ یک طرح به شدت زیبا و فوق‌العاده نوستالژیک برای اهالی فوتبال.
2- یک بار در پارک چیتگر با سرعت تمام به سمت یک پسر جوان دوید تا از او سوال کند این پیراهن آلمان سال 90 را از کجا خریدی اما نوع دویدن و شوقش به گونه‌ای بود که آن پسرک قبل از شروع مکالمه چند قدم به عقب گذاشت و قصد فرار داشت. به توصیه آن غریبه، خیابان گمرک را یک هفته تمام بالا پایین کرد تا بلکه به لباس دلخواهش برسد اما این جست‌وجو به گفته خودش، نزدیک به 20 سال بی‌فایده ماند تا اینکه دست آخر در زمستان 93 به یک تولیدی سفارش داد آن طرح را روی یک تی‌شرت سفید برایش بزنند. حیف که تنها 3 ماه فرصت داشت تا با گمشده چندین ساله‌اش باشد. با آنکه تمامش فیک و ساختگی بود اما چون یک عشق قدیمی لای تار و پود آن پیراهن شابلونی بود، با افتخار آن را می‌پوشید، چرا که برایش یادآور یک دوره همیشه شیرین بود.
3- همیشه پای یک آلمان در میان بود. یک بار یک مطلب علیه خانم صدراعظم نوشت و عکسی از آنگلا مرکل را پای آن کار کرد که شبیه هیتلر او را درست کرده بودند. با تیتری با این مضمون؛ خانم هیتلر. دقیقا بهانه آن نوشته را که مرتبط با فوتبال و ورزش بود به خاطر ندارم اما پس از انتشار آن صفحه ناگهان یک هول و هراس خنده‌دار به درون دلش افتاد؛ شاید سفارت آلمان با من لج کند و هرگز ویزای این کشور را به من ندهد؛ یک دل‌نگرانی کاملا بچگانه و بیهوده که کاش راست بود. کاش منشی مرکل او را صدا می‌زد و ترجمه مقاله حسین را پیش رویش می‌گذاشت و به او می‌گفت یک روزنامه‌نگار ایرانی با چاپ این عکس به او لقب هیتلر داده است. کاش و هزاران افسوس که حسین جوادی در بلک‌لیست ژرمن‌ها نبود؛ نه آنها که در لیست سیاه هیچ‌کسی جا نداشت، چرا که خوبی‌هایش آنقدر بود که نشود او را بد قلمداد کرد و به سیاهی تبعیدش کرد.
4- چند هفته قبل بود که باز هم آلمان‌ها بلای جان او شدند؛ شب بازی رئال‌مادرید و شالکه. بازی رفت را قوهای سپید مادرید با نتیجه 2 بر صفر به سود خود به پایان رسانده بودند و در نبرد برگشت که قرار بود در برنابئو برگزار شود هیچ هواداری از قماش رئال، نگران نبود. خیلی‌ها در انتظار جشنواره گل بودند همانند فصل قبل. رونالدو چند گل می‌زند؟ این پرسش طرفداران رئال از یکدیگر بود اما حسین برای من یک ساعت مانده به آغاز مسابقه یک پیامک عجیب زد؛ من از نتیجه بازی امشب می‌ترسم؛ این آلمان‌ها قابل پیش‌بینی نیستند و هرگز به سادگی تسلیم نمی‌شوند. اما تجربه نبردهای سابق با شالکه عکس این دل‌نگرانی را به ذهن یکی مثل من متبادر می‌کرد. شالکه مثلا قرار است چه کند؟ نبرد که آغاز شد نگرانی حسین برایم رنگ و معنا گرفت. رونالدو دو بار موفق به فتح دروازه شالکه شد اما آلمان‌ها 4 بار کاسیاس را تسلیم کردند. اگرچه شالکه در نهایت به خاطر تفاضل گل حذف شد اما آنها بودند که با نتیجه 4 بر 3 رئال را در خانه شکست دادند. هواداران رئال در 10 دقیقه انتهایی این پیکار، سخت‌ترین عذاب ممکن را تحمل کردند. تنها یک گل دیگر کافی بود تا رئال ناباورانه از گردونه رقابت‌های لیگ قهرمانان حذف شود! هنوز آرشیو پیامک‌های دوستم  را دارم؛ رئال باخت اما صعود کرد ولی او مدام نگرانی قبل از آغاز نبرد را به من یادآوری می‌کرد و می‌گفت؛ «دیدی آلمان‌ها چه نژادی هستند؟ دیدی چگونه جان به لبمان کردند؟» پاسخی برایش نداشتم و به عنوان طرفدار بارسا فقط برایش نوشتم؛ باز هم مثل همیشه خوش‌شانس بودید. کاش نوستر آداموس آن لحظه کنارم بود و برای حسین می‌نوشتم؛ حالا زمان باقی مانده تا ببینی این نژاد چه سورپرایزی برای تو و ما در آستینش دارد.
5- سرانجام لحظه موعود فرارسید؛ قصه حسین و آلمان و بزرگ‌ترین تراژدی تاریخ هوایی اروپا. پرواز شماره ۹۵۲۵ ژرمن‌وینگز، از بندر بارسلون به  مقصد دوسلدورف آلمان. حسین جوادی و میلاد اسلامی ساعت‌ها در فرودگاه بارسلون منتظر پرواز به آلمان بودند تا از آنجا به وین بروند و به اردوی تیم ملی فوتبال کشورمان برای تهیه گزارش ملحق شوند. نه من و نه هیچ دوست دیگری کنار این دو عزیز نبود اما اگر بر فرض محال یک لحظه تنها یک لحظه، بیم سقوط هواپیما به دل حسین جوادی می‌افتاد او قبل از اینکه سوار آن تابوت سیار مرگ شود به بلیت نگاه می‌کرد و دیدن نام کشور آلمان دلش را قرص می‌کرد. با طرح این پرسش از خویشتن؛ مگر می‌شود لوفت‌هانزا و آلمان کارشان به سقوط بکشد؟ اصلا آخرین باری که لوفتهانزا و ژرمن‌ها سقوط کردند چه زمانی بود؟ آنها با خیال آسوده سوار آن هواپیما شدند. لبخند زدند و لابد نگاهشان به آن دانش‌آموزان پرتعداد آلمانی بود که یکی، دو هفته به بارسلون آمده بودند تا درس زندگی در کشور غریب را تجربه کنند؛ چه درس تلخی و چه تجربه گرانبهایی. چه بی‌رحمانه بود این کلاس.
6- صبح روز سه‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1394 نقطه پایان قصه حسین و آلمان بود. لباس طرح‌دار تیم ملی آلمان غربی در سال 1990 را بر تن نداشت، در آن لحظه یاد یورگن کلینزمن نبود، قطعا نه یاد شالکه افتاده بود و نه قهرمانی ژرمن‌ها در جام‌جهانی 2014 را در ذهنش مرور می‌کرد. او با دلی قرص و خیالی مطمئن سوار ایرباس ژرمن‌ها شد، به هر چیزی فکر می‌کرد جز اینهایی که ذکرش رفت اما یک نفر، همنام زننده گل تیم ملی آلمان با آن لباس تاریخی در فینال جام‌جهانی 1990 ایتالیا در آن هواپیمای لعنتی بود. آن هم در چه جایی؛ درست در کابین خلبان. 25 سال قبل در رم، آندریاس برمه از روی نقطه پنالتی دروازه «گویی گوچه‌آ»ی آرژانتینی را باز کرد تا آلمان با آن لباس بی‌همتایش قهرمان جهان شود. آن روز که آن آندریاس باعث تفاخر آلمان‌ها در جای جای جهان شد آندریاس لوبیتز تنها 4 سال داشت. حسین جوادی 10 ساله در کوچه شکوفه، در خیابان سلسبیل تهران در اواخر شب به وقت ایران شادمانانه فریاد فتح سر داد اما آندریاس لوبیتز 3 ساله که کشورش برای سومین‌بار قهرمان جهان شده بود نه فوتبال را می‌فهمید و نه برایش آن گل همنامش معنا داد. آن شب گذشت تا بعد از 25 سال این دو به هم برسند. حسین جوادی خبرنگار شد و در آخرین پستش در اینستاگرام صریحا نوشت که پس از دیدن و شنیدن فحاشی‌های طرفداران بارسا و رئال به یکدیگر پشیمان است که چرا این همه سال وقت برای یاد گرفتن زبان اسپانیایی‌ گذاشته، کاش می‌رفت آلمانی یاد می‌گرفت. در همین آخرین پست هم او مجددا به نیکی از ژرمن‌ها یاد کرد اما پاسخ این همه دلگرمی و اطمینان و عشق چه بود؟
7- آندریاس لوبیتز عاری از هر گونه عشق، خالی از هر نوع عاطفه، دم را غنیمت شمرد و با راه ندادن خلبان به کابین و قفل کردن اتاق فرماندهی هواپیما آن را به سوی کوهپایه‌های آلپ برد. تلاش‌ها بی‌ثمر بود و حالا روزنامه بیلد با به دست آوردن یک فیلم ناب از آخرین دقایق زندگی مسافران این پرواز لعنتی، نوشته است آنها تنها نام خدا را فریاد می‌زدند؛ به هر زبانی. این تنها خدا بود که در آن ثانیه‌های کشنده به یاد بندگانش می‌آمد. نه قدرت لوفت‌هانزا، نه مدیریت بی‌نظیر ژرمن‌ها و نه هیچ چیز دیگر از آلمان‌ها در یاد کسی نبود. اینجا ته خط بود، غول هوایی لوفتهانزا، ماشین به ظاهر شکست نخوردنی آلمان‌ها و همه آن ظواهر پرزرق و برق دنیوی را همه فراموش کردند، یک قصاب انسان، یک دیوانه، یک انسان‌نما، یک موجود که هیچ کلمه‌ای در وصفش در دایره واژگان آدمیت وجود ندارد 150 نفر را به کام مرگ فرستاد تا حسین جوادی 35 ساله به همراه میلاد اسلامی، در چند دقیقه پایانی زندگی‌شان پی به حقیقت محض ببرند؛ اگر انسانیت سقوط کند اگر هیچ ارتباطی ولو شکننده بین خدا و مخلوقش نباشد به قدرتمندترین ساخته بشر هم اعتمادی نیست.
8- حسین جان! حالا با آسودگی در دامنه کوه آلپ بخواب. حق با تو بود، آلمان‌ها غیرقابل پیش‌بینی هستند و نشان به این نشان که حالا من برای نخستین بار برای دوستدارانت این حقیقت بهت‌آور را به نقل از یک منبع بسیار نزدیک به سفارت آلمان می‌نویسم. چند ساعت پس از سقوط هواپیما، همین ژرمن‌ها که تو اینگونه دوست‌شان داشتی، هنگام تجزیه و تحلیل اتفاق، چند گمانه‌زنی را در اتاق مدیریت بحران‌شان روی تخته سپید نوشتند؛ یکی از آنها حمله تروریستی بود، چرا که به‌زعم آنان دو عرب در هواپیما حضور داشتند به نام‌های حسین جوادی و میلاد حجت‌الاسلامی. در همان ساعات اولیه که ماشین اطلاعاتی اروپایی‌ها گنگ بود و در حالت هنگ به سر می‌برد تنها به‌خاطر نامتان شما را مظنون دانستند اما این شک احمقانه خیلی زود برطرف شد وقتی متوجه شدند ملیت‌تان ایرانی است و تنها خبرنگار ورزشی هستید اما وقتی پس از 72 ساعت برای همه مسجل شد آندریاس لوبیتز عامدانه باعث سقوط ایرباس شد، خیلی دیر و پس از آن همه شک- تنها به‌خاطر نامتان- فهمیدند از یک خودی ضربه جبران‌ناپذیر را خوردند. چون نامش آندریاس بود اصلا ثانیه‌ای به ترور هم فکر نکردند اما بیمار آنها حتی ایدئولوژی تروریست‌ها را هم نداشت؛ او بی‌بهانه انسان کشت و چه خفتی بالاتر از اینکه هیمنه ژرمن‌ها اینگونه تلخ برابر چشمانت شکست.
9- خداحافظ بچه‌های کوه آلپ. خداحافظ رفیق نیمه راه همه ما. دیدی آلمان‌ها آنگونه هم که تو فکر می‌کردی کارشان درست نیست؟ دیدی تو از آنها غول ساختی؟ آنها بسادگی بازیچه دست یک کمک‌خلبان انسان‌نما شدند. هرجا هستی روحت شاد، سلام مرا به بچه‌های بهشت برسان اما آنجا دنبال یک لباس دیگر بگرد، آلمان غربی و آندریاس‌هایش را هم فراموش کن؛ آنها حتی لیاقت نفرین تو را هم ندارند چه رسد به عشق 25 ساله.
 


Page Generated in 0/0122 sec