علیرضا محرمی: سخت است. نوشتن درباره دوست نه، نوشتن در فراق دوست کاری بسیار سخت است. رنگینکمان رویایی را دیدن، رفتن به نوکمپ، نهایت لذت فوتبال را بردن، رسیدن به آرزوها و بعد یک سقوط ناگهانی که نه سقوطی از پیش طراحیشده، رنگینکمان رویایی را تبدیل به یک توده سیاه رنگ میکند. توده سیاهی که میلاد حجتالاسلامی و حسین جوادی را با خود برد، نه به انتهای دره کوههای آلپ بلکه این توده سیاه کمانی شد تا دوستانمان را مانند تیری به آغوش خداوند شلیک کند. خداوند، میلاد و حسین را در آغوش کشید اما رفتن آنها و کنار آمدن با این مساله سخت است. حالا
نه تنها خانواده این دو عزیز اسیر این غم شدهاند، نه اینکه فقط جامعه رسانهای در فراغ این دو دوست خوب داغدار شده باشند، نه فقط ملت ایران ناراحت شده باشند بلکه سخن از ناراحتی میلیونها نفر از مردم دنیاست. مردمی که حالا از مظلومیت چهره حسین و معصومیت نگاه میلاد سخن میگویند. دوستی با میلاد زندگی بود اما حالا زندگی نیست. روز 4 فروردینماه در آغاز سال نو، قبل از پرواز لعنتی ایرباس A320 بود. روی گوشی تماسی از یک دوست ثبت شد، یک دوست واقعی، یک همراه نه یک همکار و این تماس اولین تماس کاری سال نو بود. چند دقیقه بعد یعنی ساعت 10:48 اینترنت قطع میشود، وایبر میلاد آفلاین و شما از همه جا بیخبر. مسافران سوار هواپیما شده بودند. مقصد دوسلدورف آلمان و بعد وین اتریش بود. پیامهایی که ارسال شد و خوانده، نه! خوانده نشد. خوانده نشدن پیامها که جای نگرانی ندارد اما وقتی ساعت 6 بعدازظهر است و خبر میرسد که پرواز بارسلون به دوسلدورف در کوههای آلپ سقوط کرده تمام تن و بدنت را میلرزاند. امکان ندارد میلاد و حسین در این هواپیما بوده باشند. این اولین حرفی است که به ذهن میآید اما آفلاین بودن آنها نگرانت میکند. نگرانی که شب اجازه خوابیدن نمیدهد و صبح فردا هم دلهرهات را بیشتر میکند. دلهرهای که دست آخر دست میاندازد دور گلو و راه نفس کشیدن را میبنندد. 24 ساعت از آخرین تماس گذشته و حالا تلفنت زنگ میخورد. این بار هم تماس از دوست است اما یک دوست دیگر. خبر حضور میلاد و حسین در هواپیمای ژرمن وینگز را میدهد و این یعنی ریختن آوار دنیا روی سرت؛ یعنی تمام و یعنی... حالا 11 روز است که دلتنگی به انتهای خود رسیده و نمیدانی چگونه با این دلتنگی کنار بیایی. خندههای میلاد، صمیمیت در دوستی و راهنما بودن در کار و حالا محروم بودن از تمام آنها با هیچ چیز پر نمیشود و این مسالهای است که با خندهها، صمیمیت در دوستی و راهنما بودن هیچکس دیگری جبران نمیشود. دوستی با حسین کوتاه اما شیرین بود. با اخلاقی خاص اما خندههایی دلنشین. حسین جوادی سختیهایی کشید، تلاشهایی کرد و فعالیتهای زیادی داشت تا در راه پیشرفت قدم بردارد. این مسائلی بود که خیلیها بعد از رفتن او متوجه شدند اما با مشیت خدا نمیتوان کاری کرد. رفتن آنها پایان نیست بلکه تازه آغاز راه است، آغاز راهی برای همیشه ماندن آنها و قول میدهیم نام میلاد و حسین را برای همیشه زنده نگه داریم.