printlogo


کد خبر: 135880تاریخ: 1394/1/16 00:00
خنده‌های ناتمام

حمید حاجی‌پور، خبرنگار روزنامه ایران: هنوز چند روزی از دیدنش نمی‌گذرد، منتظرم  تا از سفر بازگردد ولی یک تماس همه چیز را بهم می‌ریزد. به زبان نمی‌آید، خیلی سخت است. زنگ می‌زنند و می‌گویند دوست صمیمی‌ات مسافر هواپیمایی بوده که روز گذشته خبر سقوطش را نه یک‌بار بلکه چند بار از اخبار شنیده‌ای! خشکم می‌زند، یخ می‌کنم و انگار همه غم‌های دنیا را روی دوشم گذاشته باشند مات و مبهوت می‌مانم. اولش خودم را فریب می‌دهم که سربه سرت می‌گذارند و به این و آن زنگ می‌زنم که بگویند این خبر دروغ است ولی انگار واقعیت دارد. حسین دیگر نیست. هنوز در شوک هستم که سیل پیام‌ها در شبکه‌های اجتماعی روح و روانم را بهم می‌ریزد. عکس‌های حسین تند و تند با جملات غم‌انگیز دوستان و همکاران روی صفحه موبایلم نقش می‌بندند. مثل اینکه باید باور کرد، چاره‌ای نیست. هنوز صدای خنده حسین جوادی  را می‌شنوم و خاطراتش جلوی چشمانم است و مثل یک دفتر مشق آنها را خط می‌زنم، غصه‌ام می‌گیرد برای کسی باید بنویسم که روزهایی را با هم گذرانده‌ایم و درد دل‌هایی کرده‌ایم. حسین آرزوهای زیادی داشت و برای رسیدن به آنها هیچگاه عقب ننشست و با همه سختی‌ها جنگید، اراده‌اش مثال‌زدنی بود و الگویی بود برای خبرنگارهای دیگر. ولی حیف که بار سفرش را به یکباره بست و رفت.  حسودیم می‌شود به حسین که چه لیاقتی داشت که روز شهادت حضرت زهرا(س) مظلومانه پر کشید و چه لیاقتی پیدا کرد کوه‌های آلپ که پیکر او و میلاد اسلامی را در آغوش کشید و مزاری شد برای 2خبرنگار غریب. نمی‌شود، نمی‌خواهم مرگ حسین را باور کنم ولی حقیقت این است که او دیگر نیست و تنها یاد و خاطره‌اش لحظه به لحظه در بین همه کسانی که او را می‌شناسند زنده است. ‌ای‌کاش مزاری داشت تا  حرف‌های نگفته‌ام را به او می‌گفتم.
 


Page Generated in 0/0055 sec