printlogo


کد خبر: 136854تاریخ: 1394/2/1 00:00
داستان یک تقابل تاریخی
مسأله غرب با ایران چیست؟

علیرضا رضاخواه*: آمریکا حداقل در سالیان اخیر سعی کرده با ایجاد جنگ روانی، فعالیت‌های صلح‌آمیز هسته‌ای ایران را در افکار عمومی دنیا طوری‌ منعکس کند که گویی ایران در پی دستیابی به سلاح‌ هسته‌ای است و صلح و امنیت جهانی را تهدید می‌کند. ساکنان کاخ سفید با این تصویرسازی تاکنون کوشیده‌اند مشکلات بسیاری را در عرصه بین‌المللی برای جمهوری اسلامی ایجاد کنند.
 در سال‌های اخیر، حجم انبوه ادبیات تولیدشده ضدجمهوری اسلامی- بویژه در حوزه انرژی هسته‌ای- به‌گونه‌ای بوده که بسیاری از مردم و حتی کارشناسان مسائل سیاسی بر این گمانند که مشکل آمریکا و دنیای غرب با ایران تنها به برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی بازمی‌گردد. این در حالی است که نگاهی مبنایی به ایدئولوژی حاکم بر دستگاه سیاست خارجی آمریکا نشان می‌دهد که خصومت‌ورزی واشنگتن با تهران  ریشه‌هایی عمیق‌تر از بهانه‌های طرح‌شده در گفتمان ایران‌ستیزی اندیشمندان غربی دارد.
 از همین رو است که حتی پس از توافق ایران و کشورهای 1+5 برای پیشبرد «برنامه اقدام مشترک»، ری‌ تکیه‌ که کارشناس شورای روابط خارجی آمریکا در امور ایران است، طی یادداشتی در روزنامه واشنگتن‌پست با اشاره به این نکته که هسته اصلی اختلاف آمریکا با ایران ایدئولوژیکی است، تصریح ‌کرده که سیاست‌ کنترل تسلیحات برای مهار ایران کافی نیست.
سخنان ری تکیه مؤید این واقعیت است که در مواجهه با جمهوری اسلامی، تفاوت چندانی میان تحلیلگران به‌اصطلاح لیبرال شورای روابط خارجی آمریکا و جریان نومحافظه‌کار در مؤسسه امریکن اینترپرایز وجود ندارد، زیرا شخص جنگ‌طلبی همچون مایکل لدین نیز معتقد است که در برخورد با ایران، «مسأله، خود نظام ایران است و نه ابزارهایی که این حکومت از آنها استفاده می‌کند.» مایکل لدین نه‌تنها مخالف موضوعات راهبردی جمهوری اسلامی و از جمله قابلیت‌های هسته‌ای ایران است، بر این موضوع نیز تاکید دارد که مقابله با ایران باید از طریق براندازی ساختار سیاسی انجام پذیرد. رویکرد مایکل لدین را می‌توان براساس سیاست مقابله و براندازی ساختاری جمهوری اسلامی ایران دانست. نامبرده بر این اعتقاد است که «تمام مشکلات آمریکا از این رژیم است. اگر رژیم ایران را تغییر دهیم، مشکل هسته‌ای قابل مدیریت می‌شود».
   هویتی بر پایه دشمن‌سازی
پایان جنگ سرد یکی از تحولات محوری در ۲ دهه آخر قرن بیستم بود که سیاست و روابط بین‌الملل را دگرگون کرد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی منجر به آن شد که نظم دوقطبی تعریف‌شده برای نظام بین‌الملل عملا معنی خود را از دست داد و جهان شاهد شکل‌گیری فرآیند‌های آنارشیک و ضدنظمی شد که قدرت‌های به‌جا‌مانده از دوران جنگ سرد را دچار بحران می‌ساخت. از جمله این فرآیندها می‌توان به سه مورد زیر اشاره کرد:
الف) فرآیند استقلال‌طلبی و طرح هویت‌هایی که مایل به تبعیت محض از قدرت‌های مسلط نیستند. در این باره  از بین ‌رفتن فشار ناشی از اردوگاه کمونیستی نیز مؤید خوبی برای آنها جهت گام‌گذاردن در این راه بوده است.
 ب) فرآیند واگرایی در اردوگاه غرب که دلیل عمده‌اش از‌ بین ‌رفتن تهدید اصلی برای لیبرالیسم بود. نبود این تهدید منجر شده بازیگران همراه ایالات متحده آمریکا در همراهی کامل خود با سیاست‌های این کشور دچار تأمل شده و از شکل‌گیری شرایط جدید سخن بگویند.
 ج) فرآیند زوال سرمایه اجتماعی دولت سلطه‌طلب آمریکا در نزد افکار عمومی داخلی و همچنین جامعه جهانی که دلیل اصلی آن، نبود یک دشمن خطرناک به نام کمونیسم برای توجیه هزینه‌کردهای هنگفت این دولت در حوزه امنیت و نظامی‌گری است. به عبارت دیگر، جامعه جهانی دلیل مداخلات روزافزون آمریکا را موجه نمی‌دانست و این اشکال از سوی جامعه آمریکا و به تناسب دیگر جوامع غربی مطرح می‌شد.
 برون‌رفتی که آمریکا برای این موقعیت ارائه می‌کند، نظم‌سازی نوین براساس ایجاد یک «دشمن جدید» است؛ دشمنی که بتواند جایگزین اتحاد جماهیر شوروی باشد. در این ارتباط نظریه «پایان تاریخ» و «برخورد تمدن‌ها» را مطرح کردند که غایت هر دوی آنها معرفی فرهنگ و تمدن اسلامی به عنوان دشمن نظم بین‌المللی است.
 نیاز به دشمن‌سازی تنها برآمده از یک خلأ مفهومی در فضای بین‌الملل نبود، در لایه‌های عمیق‌تر نظام سیاسی آمریکا «هویت ملی» این کشور نیز در معرض تهدید قرار گرفته بود؛ هویت ملی‌ای که به اعتقاد ‌هانتینگتون، بر مبنای تقابل با دشمنانی‌ شکل گرفته که‌ آمریکایی‌ها در طول‌تاریخ ‌با آنها جنگیده‌اند. به‌ نظر هانتینگتون، فروپاشی ‌اتحاد جماهیر شوروی ‌و عدم‌ شکل‌گیری‌ دشمن‌ جدید برای ‌آمریکا ‌در تضعیف ‌اقبال ‌آمریکایی‌ها به ‌هویتشان‌ و اتحاد در سایه ‌آن‌ نقش ‌جدی‌ داشته ‌است‌. از همین رو بود که وی برای‌ شکل‌‌دهی ‌و محوریت ‌مجدد هویت ‌آمریکایی، اسلام و نظام‌های اسلامی را به عنوان دشمن جدید آمریکا معرفی کرد.
جمهوری اسلامی؛ چالشی برای معرفت‌شناسی  غرب
موفقیت الگوی مردمسالاری دینی در جمهوری اسلامی که مبنای مشروعیت را قوانین اسلامی در نظر گرفته است، چالشی جدی برای جهان‌بینی و معرفت‌شناسی غربی به حساب می‌آید. دانیل پایپس، رئیس سابق انستیتو پژوهش‌های سیاست خارجی آمریکا و عضو ارشد شورای امنیت ملی آمریکا معتقد است: «امروز مسلمانان به ایران نگاه می‌کنند و از آن الگوبرداری می‌کنند. اگر این تجربه موفق شود، جسارت مسلمانان کشورهای دیگر بیشتر خواهد شد و این برای ما قابل تحمل نیست».
 واقعیت این است که غرب پس از رنسانس، سعادت را در نفی خداوند از زندگی اجتماعی و عدم حاکمیت قوانین الهی منبعث از وحی در قوانین حکومتی دانست. در حالی که در حکومت اسلامی، راه سعادت فردی و اجتماعی مبتنی بر حاکمیت قوانین الهی و وحی در جامعه است. به عبارت دیگر، حکومت‌های برخاسته از فلسفه اومانیستی غرب و حکومت اسلامی مبتنی بر وحی، دو فلسفه حکومتی هستند که موفقیت هر یک به معنی نفی دیگری است، زیرا یکی نفی قوانین الهی و وحی را از حکومت و زندگی اجتماعی، تنها راه سعادت محسوب می‌کند و دیگری حاکمیت قوانین الهی را. بنابراین استراتژی نظام سلطه جهانی برای استحاله نظام جمهوری اسلامی و شکست تئوری حکومت دینی، امری ریشه‌ای و زیربنایی است، زیرا موفقیت نظام حکومتی مبتنی بر وحی و قوانین الهی زمینه‌های فروپاشی نظام‌های مبتنی بر اومانیسم و اصالت انسان را فراهم می‌آورد.
برنارد لوئیس، شرق‌شناس شهیر غربی که تاثیر بی‌بدیلی در زیرساخت‌های سیاست خارجی آمریکا دارد، در کتابش به نام «اشتباه از کجاست؟ تاثیر غرب و پاسخ خاورمیانه» تأکید می‌کند: دو تمدن مسیحی و اسلامی در برخورد با رابطه میان دولت و دین دارای دو نگاه ماهیتا متفاوت هستند؛ اسلام دولت خود را نماینده خدا روی زمین می‌داند، حال آنکه مسیحیت قلمروی کلیسا را از دایره نفوذ دولت جدا می‌کند. وی در کتاب دیگرش «اسلام و غرب»، اسلام و بویژه ایران را دشمن غرب معرفی می‌کند و معتقد است: «آنچه مسلمانان می‌فهمند، فقط زبان زور است».  باری بوزان در جولای ۱۹۹۱ و به دنبال فروپاشی بلوک غرب، در مقاله‌ای سعی کرد تصویر الگوی جدید روابط امنیتی جهان را ترسیم کند که پس از نقل و انتقالات بزرگ سال‌های ۱۹89-۱۹90 ظاهر شده بود. بوزان در این مقاله از «برخورد هویت‌های تمدنی رقیب» یاد می‌کند که او آن را «صریح‌ترین رابطه بین غرب و اسلام» می‌بیند: «این موضوع، بخشی به خاطر تقابل ارزش‌های مذهبی و سکولار، بخشی به خاطر رقابت تاریخی بین اسلام و مسیحیت، بخشی به خاطر حسادت قدرت غربی و بخشی هم به سبب تلخی و تحقیر ناشی از مقایسه منزجرکننده بین دستاورد‌های تمدن غرب و تمدن اسلامی در طول دو قرن است».  این نوع نگاه باری بوزان و لوئیس بود که دکترین جنگ تمدن‌ها را در ذهن هانتینگتون مفصل‌بندی کرد. ساموئل هانتینگتون معتقد بود: «پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹ در ایران می‌تواند به عنوان نقطه آغاز جنگ پنهان تمدن‌های غرب و اسلام در نظر گرفته شود».
  حد توقف غرب کجاست؟
برخلاف آنچه که تصور می‌شود، رفتار غرب بویژه آمریکایی‌ها در قبال جمهوری اسلامی ایران تحت تاثیر کنش‌های ایرانی نیست و از یک استراتژی ثابت بهره می‌گیرد؛ هرچند که در حوزه روشی میان دموکرات‌ها و جمهوریخواهان، لیبرال‌ها و محافظه‌کاران، اروپاییان و آمریکایی‌ها اختلاف‌نظر وجود دارد. به بیان دیگر، آمریکایی‌ها به منظور حفظ تسلط سیستمیک خود کمتر به انگاره‌های رفتاری دیگر بازیگران توجه دارند و با مد نظر قراردادن تجارب تاریخی و فروپاشی قدرت‌های بزرگ، عملا با ذهنیت فلسفی و نظری، روابط آینده ایران و آمریکا را مورد تحلیل و واکاوی قرار می‌دهند. ریچارد پرل، مشاور سابق پنتاگون و طراح اصلی حمله آمریکا به عراق می‌گوید: به نظر من، حکومت فعلی ایران نه می‌تواند خود را اصلاح کند و نه می‌خواهد که اصلاح شود. تنها «تغییر رژیم» است که می‌تواند متضمن نه‌تنها دموکراسی که احیای حقوق فردی باشد.
ماتیو مکینس، عضو پیشین پنتاگون استراتژی و سیاست خارجی ایران را اینگونه توصیف کرده است: «استراتژی قدرت نظامی ایران، از جمله پیگیری توانایی سلاح اتمی امری فرعی است؛ اصل، تلاش‌های ایدئولوژیک آنهاست».  فرانک جی. گافنی، رئیس مرکز سیاست امنیتی طی مقاله‌ای در روزنامه واشنگتن‌پست می‌گوید: «ایران از زمان انقلاب ۱۹۷۹ تاکنون با کشور ما در حال جنگ بوده است». او توصیه‌ می‌کند که آمریکا باید همه امکانات خود را برای بی‌ثبات‌کردن ایران و در نهایت تغییر حکومت ایران به کار گیرد. این اقدامات شامل مواردی است همچون تحریم‌هایی که از سرمایه‌گذاری در صنعت نفت و گاز ایران جلوگیری کند، پایین‌آوردن قیمت نفت، کمک‌کردن به مردم ایران برای سرنگونی حکومت ایران با استفاده از همه شیوه‌های آشکار و پنهان و محفوظ‌داشتن گزینه حمله نظامی به منزله راهبردی قابل استفاده. از نظر گافنی: «ما [آمریکایی‌ها] نباید دچار تخیلات باشیم». توماس دانلی نیز که برای هفته‌نامه «استاندارد» می‌نویسد، توضیح می‌دهد که ما مشکل ایران را کاملا اشتباه متوجه شده‌ایم و نیاز است که «ماهیت این تضاد را متوجه شویم». او ادامه می‌دهد: «ما روی برنامه هسته‌ای ایران متمرکز شده‌ایم، در حالی که حکومت ایران به‌دنبال هدف واقعی است؛ یعنی تعادل قدرت در خلیج‌فارس و فراتر از آن یعنی خاورمیانه».  مایکل آیزنشتات، مدیر برنامه مطالعات نظامی و امنیتی مؤسسه واشنگتن در مقاله منتشرشده در پایگاه اطلاع‌رسانی این اندیشکده آمریکایی، پس از امضای برنامه اقدام مشترک می‌نویسد: «این تصمیم باید به تغییرات عمده در رفتار ایران در خارج مشروط شود. تا زمانی که ایران دست از حمایت از برخی گروه‌ها برنداشته، سیاست بین‌المللی باید بر اصل کاهش تحریم‌ها در برابر کاهش زیرساخت هسته‌ای ایران مبتنی باشد».  خلاصه این اظهارنظرها را شاید بتوان در این جملات هنری پرکت، مسؤول پیشین میز ایران در وزارت خارجه آمریکا جمع‌بندی کرد که می‌گوید: «بیایید فرض کنیم ایرانیان بگویند ما اشتباه کردیم و نیروگاه اتمی نمی‌خواهیم. این بسیار گران و مشکل است و ما میادین جدید نفتی کشف کرده‌ایم و اصلا احتیاجی به انرژی اتمی نداریم. ما این پروژه را فعلا کنار می‌گذاریم. من به شما اطمینان می‌دهم که در آن صورت دستور کار این می‌شود که بله! ایران از تروریسم حمایت می‌کند. ایران با صلح اعراب و اسرائیل مخالفت می‌کند. ایران حقوق بشر را نقض می‌کند». وی می‌افزاید: «عده‌ای هستند که اساسا ضد ایران هستند. این واقعیت است. مسأله اتمی هم‌اکنون مهم‌ترین و مناسب‌ترین موضوع است اما بدون آن، مسأله دیگری مطرح خواهد شد، زیرا هدف اصلی، تغییر رژیم ایران است و مادامی که حکومت اسلامی ایران از خاورمیانه محو نشود، آنها راضی نخواهند بود».
*کارشناس مسائل  بین‌الملل


Page Generated in 0/0077 sec