شروین طاهری: آیا انتخابات امروز نقطه پایان سیاست دو حزبی وست مینیستر خواهد بود؟ و آیا در دنیایی که دیگر امپراتوری بریتانیا را فراموش کرده و دیپلماسی انگلیسی نیز محور تحولات آن نیست، میتوان فرض کرد که یک مدل جدید حاکمیت چندحزبی از لندن سر برآورده و به الگوی امپراتوری در حال تقلای پسرعموهای آنگلوساکسونشان در آن طرف اقیانوس اطلس (ایالات متحده) بدل شود؛ الگویی که در حقیقت از آن سوی کانال مانش و پارلمان متکثر اتحادیه اروپا به جزیره سرایت کرده است؟ و از همه مهمتر اینکه آیا تضعیف دوقطبی سنتی محافظهکار و کارگر نشانه تضعیف قدرت مرکزی لندن و آغاز فروپاشی بریتانیاست؟ و اصلا نظام پادشاهی متحد که بریتانیا را به عنوان یک واحد سیاسی متشکل کرده با زوال تدریجی الگوی سنتی جناحهای راست و چپ که در حقیقت ۲ بال برای تعادل قدرت سلطنت و اشرافیت انگلیسی بودهاند، میتواند موجودیت خود را به عنوان محور حاکمیت بازتعریف کند؟ قطعا پاسخ همه این پرسشها و ابهامات ظرف همین امروز در انتخابات سراسری 7 مه 2015 بریتانیا روشن نمیشود اما میتوان ظهور همین ابهامات را به منزله پایان پارادایم قدرت سنتی بریتانیا و تولد پارادایم جدیدی فرض کرد که تمرکز قدرت سیاسی در وست مینیستر به عنوان سمبل حاکمیت لندن را برنمیتابد. 5 سال پیش در انتخابات پارلمانی 2010 که به کنار رفتن دولت کارگر و روی کار آمدن دولت محافظهکار کامرون منجر شد، بزرگترین برگ برنده محافظهکاران برای بازستاندن قدرت یک دههای از رقیب قدیمی و تشکیل دولت، نه در داخل محفل توریها (محافظهکاران) بلکه در ظهور جریان سیاسی جوانی یافت شد با عنوان لیبرال- دموکراتها به رهبری نیک کلگ که آن موقع فقط 43 سال داشت. در نتیجه برای اولین بار پس از جنگ دوم جهانی بریتانیا شاهد یک دولت ائتلافی باثبات بود که تا پایان دوره قانونیاش دوام آورد اما این ثبات ائتلافی زمینه بیثباتی ساختاری سیاست انگلیسی را پدید آورده است به طوری که حالا هر جریانی به دنبال آن است تا در انتخابات امروز جریان سوم باشد و در ائتلاف با یکی از دو حزب محافظهکار یا کارگر به کابینه راه یابد. تاریخ وست مینیستر همیشه صحنه جدال برای اول شدن بوده است اما حالا شاهدیم که بزرگترین رقابت سیاسی جزیره برای «سوم شدن» در جریان است. حزب سوم مجلس عوام بریتانیا یک عامل تعیینکننده برای تشکیل کابینهای خواهد بود که حزب حاکم محافظهکار و حزب اپوزیسیون کارگر با توجه به اینکه هر یک حدود یکسوم کرسیهای پارلمان را به دست خواهند آورد، نمیتوانند به تنهایی از عهده تشکیل آن برآیند، پس بدیهی است که اتفاق 5 سال پیش تکرار میشود و از این پس دولتهای انگلیسی به صورت ائتلافهای دو یا چندحزبی خواهند بود که دولتهای بیثباتتر اروپایی مثل ایتالیا را تداعی میکنند. در آینده وضع از این هم وخیمتر خواهد شد، چرا که جزیرهنشینها همین امروز با 4 گزینه جدی برای تبدیل شدن به سومین حزب دارای بیشترین کرسی در مجلس مواجه هستند؛ در آخرین نظر سنجی رسمی
«یو گاو»، حزب ملی اسکاتلند به رهبری خانم نیکلا استرجن با 52 کرسی و حزب لیبرال- دموکرات به رهبری نیک کلگ با 24 کرسی از مجموع
650 کرسی، صاحب بالاترین بخت برای تبدیل شدن به حزب سوم هستند. لابد میپرسید 2 گزینه دیگر کجا هستند؟ پاسخ به این پرسش را باید در ساختار انتخابات پارلمانی جستوجو کرد که در آن جریانهای سیاسی رو به رشد ملی تنها در صورتی میتوانند کرسی پارلمانی کسب کنند که در حوزههای انتخابیه خاصی اکثریت یک شهر یا منطقه را از آن خود کرده باشند اما جریانهایی مثل یوکیپ (حزب استقلال بریتانیا) به رهبری مایکل فاراژ و حزب سبز (انگلیس و ولز) به رهبری خانم ناتالی بنت بهرغم برخورداری از اقبال به ترتیب 12 و 5 درصدی در کل جامعه رایدهندگان انگلیسی(طبق آخرین نظرسنجی لرد اشکرافت)، هنوز مسقطالرأس مشخصی در شهرهای حوزه انتخابیه ندارند، اگرچه احتمال میرود در نهایت چند ده کرسی را تصاحب کنند اما ممکن است در بدترین حالت هر کدام فقط یک کرسی به دست آورند. حتی فاراژ با طنز همیشگی و خاص خود کنایه زده است که در حوزه انتخابیهاش «تنت سوث» رقابتی بسیار جدی با یک کمدین به نام «ال ماری» دارد که نامزد شده است. نکته اینجاست که این 4 جریان در حال خیزش با وجود رقابت شدید برای «سوم شدن» بیش از آنکه برای هم کری بخوانند و با یکدیگر مبارزه کنند در حال تخریب 2 حزب بزرگ سنتی هستند تا از ریزشهای آنها برای خود دایره هواداران بیشتری جذب کنند. به عبارت دیگر انتخابات پارلمانی 2015 بریتانیا به دادگاهی برای محاکمه همه اقدامات و سیاستهای گذشته و حال دولتهای معاصر نظام پادشاهی بریتانیا تبدیل شده که یا محافظهکار بودهاند یا کارگر.
4 جریان مزبور شاید در این دوره در کنار سایر احزاب فرعی مجموعا کمتر از یکسوم کل آرا (در مقابل بیش از دوسوم آرای سنتی محافظهکاران و کارگرها) را در اختیار داشته باشند اما با روند افت محبوبیت دو حزب همیشه حاکم و جهشی که در هزاره جدید از آنها سراغ داریم، بعید نیست تا انتخابات 2020 به حدی طرفدار جمع کرده باشند که بتوانند مجموعا بیش از نیمی از کرسیهای پارلمانی را کسب کنند، آنگاه هر یک از احزاب محافظهکار یا کارگر که بخواهند برای تشکیل کابینه اقدام کنند باید برای از میدان به در کردن رقیب اصلی با تعداد بیشتری از این نوخاستهها برای جبران کسری کرسیهایشان وصلت کنند که این به ائتلافهای کاملا سست و مصلحتی و بهروز تضادهای درون حاکمیتی و درونحزبی نظیر آنچه سالهاست در نظامهای سیاسی ضعیفتر اروپا مثل هلند، بلژیک، دانمارک، ایتالیا، اتریش یا یونان شاهد هستیم منجر میشود. امکان ادغام یا ائتلاف سیاسی میان هر یک از دو غول اصلی با برخی از این غول بچهها را هم نمیتوان نادیده گرفت اما فراموش نکنیم که این جریانهای تازهتر با خود جریانهایی از مطالبات اجتماعی را به همراه میآورند که در یک نقطه متوقف نخواهند شد. یعنی مثل اتفاقی که همین امروز در اروپا افتاده، اگر هر یک از احزاب اپوزیسیون با گرایشهای سوسیالیست، سبز یا فاشیست بخواهند با حاکمیت ائتلاف کنند بلافاصله با تشکیل حزبی آلترناتیو (جایگزین) تهدید میشوند که هواداران سرخورده سابقشان را به دور خود جمع میکند. شاید بگویید آخرین راه نجات دولت ائتلافی کارگر- محافظهکار باشد اما ذات متناقض چنان کابینهای باعث غرق شدن هر دو طرف سوار بر یک کشتی میشود و هرج و مرجی ایجاد میکند که به دیکتاتوری منتهی خواهد شد. این روزها لطیفهای سیاسی در جزیره باب شده با این مضمون که «اگر روزی روزگاری قرار باشد احزاب کارگر و محافظهکار با هم ائتلاف کنند تا از شر احزاب در حال خیزش در امان بمانند، آن وقت هر وزارتخانهای دو وزیر خواهد داشت!»
چشمانداز فرااقیانوسی
با چنین چشمانداز وحشتناکی از آینده سیاست انگلیسی و برای فرار از یک حاکمیت چندقطبی عملا افلیج یا بنبست نظام دیکتاتوری یکپارچه است که حرص نخبگان و برنامهریزان 2 جناح حاکم انگلیس برای شتاب بخشیدن به اقدام «ادغام آنگلوساکسونی» در امپراتوری ایالات متحده هر روز بیشتر میشود، یعنی همان نظام اقیانوسیهای که جورج اورول در شاهکارش «1984» شمایی تاریک از آن ترسیم کرده بود و این روزها بزرگترین حامیاش کسی نیست جز باراک اوباما، رئیسجمهور آمریکا. در آینده نزدیک به احتمال زیاد نامزد بیرقیب دموکراتها، هیلاری کلینتون ایده نظام ایالات متحده «اقیانوسیا» را گسترش خواهد داد. هیلاری کلینتون میتواند با خود الگوی امپراتوری تازهای را به همراه آورد که عطش امپراتوری یانکیها را برطرف کند و به انقراض نسل فعلی فسیلها و گاوچرانهای جمهوریخواه بینجامد. بیدلیل نیست که برخی ایدهپردازان آمریکایی با عنوان «عصر امپراتوری شبهویکتوریایی هیلاری در ایالات متحده» به استقبال این سراب رفتهاند. سراب از این جهت که شاید این انگلیسیهای زیرک مثل گذشته برای عقب نماندن از رقبا، بخواهند مشکلاتشان را به عنوان مزیت صادر کنند و از این عصر برای برگرداندن مسیر تاریخ از واشنگتن به سمت لندن بهره ببرند چون آنها یک نظام سلطنتی حاضر و آماده برای ادامه امپراتوری «ادغام شده آنگلوساکسونی» دارند، البته همچنان با دو قطبی سیاسی در حال انقراض.