محمدرضا کردلو: داشت راه میافتاد که سوار شدم. تاکسی سوار شدن در حال حرکت هم یکی از تخصصهایی است که اتفاقا غول آخرش، در تقاطع ولیعصر است. مخصوصا این روزها که رانندهها به خاطر توقف ممکن است جریمه هم بشوند. ۳ تا صندلی عقب پر بود. تا نشستم متوجه صدای رئیسجمهور شدم. رادیو روشن بود. طبیعی بود که با هر جمله رئیسجمهور مسافران چیزی بگویند. مخصوصا آن ۳ مسافری که در صندلی عقب یکی جدیتر از دیگری نشسته بودند. راننده اما کلا با لبخند نمکینی رانندگی میکرد. روحانی که انگار در جمع مسؤولان انتخاباتی حرف میزد، میگفت «باید صندوقها، صندوقهای شفاف باشد، از مقوا و چسب و پارچه نباشد تا همه رای خود را ببینند».
یکی از صندلی عقب گفت: رئیسجمهور مث اینکه چند سالیه رای ندادهها! دیگری گفت: صندوقها که پلاستیکی بوده این چند باری که ما رای دادیم. راننده با همان سیستم لبخند نمکین گفت: منظور آقای روحانی اینه که امسال هم مثل دفعات قبل باشه! (نیشخند مسافران)
بین این اظهارنظرها چند جمله رئیسجمهور از دستمان در رفت. یکی از مسافران که ساکتتر نشسته بود، گفت: آقا اجازه بدید صدای رادیو برسه ببینیم آقای روحانی چی میگن.
روحانی داشت حرف میزد. ادامه داد: «امروز دیگر از صفهای تحقیرکننده خبری نیست» یا «امروز دیگر صفهای تحقیرکننده نداریم». یک چیزی شبیه به این خلاصه! این دفعه راننده در حالی که مستقیم جلو را نگاه میکرد، با لهجه شیرینش گفت: عجب! حتما صف پمپی بنزینو و سبدی کالا تکریمکننده است؟! حرفا میزنه این آقای روحانیها. مسافری که ساکتتر از بقیه بود و خیلی دوست داشت با دقت حرفهای رئیسجمهور را گوش کند، گفت: آقا پیش میاد دیگه. وسعت کار خیلی زیاد بود. شما خودت میان 5 نفر بخوای یه چیزی تقسیم کنی کلی انرژی و زمان میگیره، آخرش هم به مشکل میخوری. مسافر دیگر صندلی عقب که سبیل مشتیای داشت، گفت: «داداش من! ضعف برنامهریزی رو گردن زیادی کار ننداز. من خودم روزی 1000تا غذا بین مشتری تقسیم میکنم، هیچ مشکلی هم ندارم. برنامهریزی ندارن، ملت رو اسیر میکنن». کمی که حرف زد فهمیدیم مدیر یکی از رستورانهای معروف خیابان ولیعصر است.
حالا برای چی تاکسی سوار شده بود، خدا میداند!
راننده هم گفت: والا 4-3 روزه فقط تو صف بنزینم. هیچ احساس خوبی هم ندارم. تحقیر که نه ولی آدم احساس بدی بهش دست میده.
روحانی همینطور داشت حرف میزد. در بین حرفها انگار که کنایهای به کسی زده باشد، گفت: «این بیادبیها، زبان زشت و تند حرف زدن از کجا آمده؟». یاد تیتر «بروید به جهنم» افتادم. حرف تو حرف داخل تاکسی بالا گرفته بود سر قضیه «صف تحقیر». آن دیگری که انگار دفتردستکی هم برای خودش داشت و ژست و قیافهاش به بقیه نمیخورد، گفت: «اصلا وقتی یه کشوری صرفا مصرفکننده باشه این بلاها سرش میاد. اصلا شما برو سبد کالا رو تو ترکیه پخش کن. اگه کسی اومد بگیره. دولت هم بیبرنامگی میکنه و الکی توقع ایجاد میکنه. این همه هم مشکل پیش میاد. راننده گفت: عزیز من! اینا واردات زیاد کردن، انبارها پره. الان باز هم پر بشه سبد کالا میدن، حالا نیگا کن». منظورش این بود که معیار توزیع سبد کالا نیاز مردم نیست، اضافه کالای انبارهاست. بحث تخصصی درباره «سبد کالا» و «صف تحقیر» ادامه داشت و روحانی همینطور حرف میزد.
جایی از صحبتهایش حرف جالبی زد؛ گفت: دولتی میخواهیم که قیمتها از 8 صبح تا 9 صبح فرق نکند. راننده گفت: «خدا پدرت رو بیامرزه. ماهم همینو میگیم.» مدیر رستوران معروف گفت: «خب! حتما میخواد مغازهها رو هم ما درست کنیم. پیت روغن رو امروز میگیرم 60، فردا میگه65، هر ساعت یه قیمت دارن. بهشون هم میگی، میگن دولت بخشنامه کرده. تهش هم درمیاد که بله آقا، قانون دولته اصلا. با حرف که کار درست نمیشه».
حرفهای روحانی تمام شد، در میان بحثهای تاکسی. خیلی از جاها صدای رئیسجمهور نمیرسید البته ولی بعد از اینکه مجری رادیو گفت صحبتهای رئیسجمهور تمام شد، راننده گفت: راستی! درباره بنزین چیزی نگفت؟!