printlogo


کد خبر: 139954تاریخ: 1394/3/23 00:00
بخشی از فیلمنامه «در دنیای تو ساعت چند است؟»

حوا خانم: بهت می‌گم تکون نخور... تو نمی‌تونی وول نخوری؟
فرهاد: چشم، تکون نخوردم که... حالا برای شما چه فرقی می‌کنه. شما که به‌کل یه چیز دیگه می‌کشین... [حوا خانم شکلکی درمی‌آورد.]
حوا خانم: حالا خیلی دلت بخواد. بگذار یه جوری بهتر از خودت بکشمت، بَده؟
فرهاد: یه روز به گلی نشونش می‌دیم...
[حوا خانم، همچنان که می‌کشد، فقط با شماتت و مهربانی نگاهش می‌کند.]
فرهاد: یه پسره... علی رو می‌شناختین شما... یه بار یه کت منو از سرما قرض کرده بود، گلی عین الان شما داشت ازش طرح می‌کشید. وسط کار گفت: «چه کت قشنگی، مبارکه، کی خریدی؟» اون‌قدر لجم گرفت... هی تو دلم می‌گفتم: «نمی‌شناسیش؟ این همه منو با این کت دیدی، حالا به این می‌گی مبارکه؟ به این؟» چقدر لجم گرفت.
[نمای نزدیک از چهره حوا خانم که با لبخند به کارش ادامه می‌دهد.]


Page Generated in 0/0071 sec