محمدمهدی فاطمیصدر: رفاقت بنده با شهید هفتم هستهای، شیخ مهدی مطلبی، به قدمت توافق لوزان است، یعنی تمام دفعاتی که با هم نشستهایم را میتوان به انگشت شمرد. با این همه مجاهدت و اهل عمل بودن ایشان در این روزهای فتنه هستهای در کوران گیجی و سستی جماعت خودی، این رفاقت را ماندنی کرد. بار اول در مؤسسه فتوت شیخ مهدی را ملاقات کردم؛ در نشست همان جمعی که دوره تربیت مبلغ هستهای را برنامهریزی میکرد و بعدتر بانی تجمع عظیم هستهای حوزویان در مدرسه مبارکه فیضیه شد. آن جمع طلبه دلواپس به تناوب کوچک و بزرگ میشد و مهدی مطلبی آنجا بود تا طرح درس آن دوره را ویرایش کند و ما که در پی یادمانسازی در ارتفاعات فردو بودیم و آن جمع به هر دلیل چندان با ما همراه نبود. شیخ مهدی اما با همان توضیح اول تا آخر کار را رفت. نشست بعد در تشکل فراگیر تبلیغ، اساتید و مبلغان نخبه جمع بودند و او ارائه میکرد. من البته تحلیل هستهای کم نشنیده بودم، اما کمتر کسی را با این تسلط و مهمتر شیوایی در بیان دیده بودم. یعنی شیخ مهدی بهعنوان یک آخوند منبرش را میرفت و تفاوت تنها این بود که شمر زمان خودش را روایت میکرد و روضه گود فردو را میخواند. در روضهخوانی هستهای هم آنقدر متبحر بود که حتی اشک ما کهنهکارها را هم درآورد، از فاجعهای که در ژنو و لوزان اتفاق افتاده بود. چند روز بعد به مؤسسه امیر بیان دعوت شدیم برای نشست با برخی مدیران و متخصصان هستهای که از مسیر شیخ مهدی به ایشان رسیده بودیم؛ افرادی که برخیشان اینروزها به اخراجیهای صنعت هستهای شناخته میشوند. آن نشست تا بعد از نماز و تا پاسی از شب به طول انجامید و هر چند بنا به ملاحظات امنیتی هیچگاه رسانهای نشد، اما در عمل به اولین شب خاطره مقاومت هستهای و شهدای آن و بویژه مصطفی احمدیروشن مبدل شد. موضوع جالب یکی از دانشمندان هستهای بود که اواخر کار روند نشست را رها کرده بود و در کتاب قطور شیخ مهدی، راز آنچه مرقوم داشتهاند، غور میکرد و هر از گاه نکتهای را هم به من میگفت. آنچه اما چندان انتظارش را نداشتم ملاقات پنجممان بود. رفقای هیأت جنتالشهدا گفته بودند که میخواهند به ارتفاعات فردو بروند و قرار صبح سهشنبه را نهادیم. شب حرکت شیخ رضا ذکریایی گفت که مهدی مطلبی هم میآید. قدری جا خوردم. عادتم این بود که اساتید و علما را به ارتفاع فدات ببرم، که رسمی و راحت بود و بر جاده بود و پیادهروی نداشت و حالا مهدی مطلبی آمده بود. دهمین کوهپیمایی هستهای طلاب سحرگاه سهشنبه 19 خرداد با شعار «نه به یوسففروشان» به راه افتاد. از همان شروع از روستای صفرآباد قصدم این بود که تا ارتفاعات یوسف برویم و ارتفاعات فردو را ببینیم و برگردیم. سر همین، همان بالای ارتفاعات یوسف سفره صبحانه را پهن کردیم و نشستیم به خوردن و بعد ایستادیم به عکس گرفتن، با بلندیهای هستهای مصطفی. در همین اثنا شیخ رضا گفت که 2 نفر از گروه کمرشان مصدوم است و دیگر مطمئن بودم که جلوتر نخواهیم رفت، بویژه قله صخرهای حسن و یال شرقی آن که فتح آن برای افراد سالم هم آسان نبود و تا آن زمان تنها با کوهنوردهای حرفهای طلبه روی آن رفته بودم. شیخ مهدی اما گفت برویم. فارغ از بدنهای یخکرده و آفتاب بالاآمده و آن 2 مصدوم، مسافتی صعب با وضعیت امنیتی نامعلوم در مقابل ما بود. استخاره گرفتم و آیه حضرت موسی و کوه طور آمد. از ارتفاعات یوسف به دشت پای بلندیهای هستهای فردو سرازیر شدیم. شیخ مهدی در طی مسیر هر جا نفسش جا داشت برای گروه تحلیل میکرد و در سینهکش آخرین قله حسن [طهرانیمقدم] رسیده بود به اینکه تا آبشارهای غنیسازی به هم متصل نشوند تحقیق و توسعه بیمعنا است. توقف ما روی قله حسن کوتاه بود. به دیدگاه شروق نرفتیم و ورودی گود غنیسازی از تمام قله مشخص بود. نظر شیخ مهدی البته این بود که برجکهای اطراف بلندیهای هستهای مصطفی خالی است و یوسففروشان حفاظت از گود غنیسازی فردو را رها کردهاند. به شوخی میگفت برویم پایین، روی حصارها بنویسیم: آمدیم، نبودید! نفسمان که جا آمد، پرچم یا فاطمهالزهرای هیأت را روی قله کوبیدیم و مستقیم از یال غربی سرازیر شدیم. در مسیر بازگشت شیخ مهدی هنوز از اهمیت فردو میگفت؛ از اینکه حالا که ارتفاعات را از نزدیک دیده است، این بار که بخواهد از اینجا بگوید جور دیگری خواهد گفت... .