printlogo


کد خبر: 140377تاریخ: 1394/3/30 00:00
به بهانه سالگشت درگذشت دکتر علی شریعتی
روشنفکر نبود که بترسد!

محمدرضا   عبیدی: «روشنفکر نه فیلسوف است، نه دانشمند، نه نویسنده است و نه هنرمند. روشنفکر متعصب خودآگاهی است که زمان و نیاز جامعه‌اش را حس می‌کند و بینش و جهت‌یابی و رهبری فکری را داراست». (مجموعه آثار، ج4،ص31)
شاید برای حل مساله شریعتی که در گذر این سال‌ها همیشه در مظلومیت بوده و موافقان و مخالفانش هریک به نوعی او را غیرواقعی نگریسته‌اند و به او غیرواقعی پرداخته‌اند، همین گزاره و تعریف دکتر از روشنفکر نقطه آغاز مناسبی باشد.  
شخصیتی که هم موافقانش به او ظلم کردند و هم مخالفانش؛«مخالفان او به اشتباهات دکتر شریعتی تمسک می‌کنند و این موجب می‌شود که نقاط مثبتی که در او بود را نبینند. بی‎گمان شریعتی اشتباهاتی داشت و من هرگز ادعا نمی‎کنم که این اشتباهات کوچک بود اما ادعا می‎کنم که در کنار آنچه که ما اشتباهات شریعتی می‎توانیم نام بگذاریم، چهره شریعتی از برجستگی‎ها و زیبایی‌هایی هم برخوردار بود... اما ظلم طرفداران شریعتی به او کمتر از مخالفانش نبود؛ بلکه حتی کوبنده‌تر و شدیدتر هم بود. طرفداران او به جای اینکه نقاط مثبت شریعتی را مطرح کنند و آنها را تبیین کنند، در مقابل مخالفان صف‌آرایی‌ها کردند و در اظهاراتی که نسبت به شریعتی کردند سعی کردند او را یک موجود مطلق جلوه بدهند. سعی کردند حتی کوچک‌ترین اشتباهی را از او نپذیرند. سعی کردند هرگونه اختلافی را که با روحانیون یا با متفکران بنیانی و فلسفی اسلام دارند در پوشش حمایت و دفاع از شریعتی بیان کنند. در حقیقت شریعتی را سنگری کردند برای کوبیدن روحانیت یا کلا متفکران اندیشه بنیانی و فلسفه اسلام». (گفت‌وگوی آیت‌الله خامنه‌ای با مجله سروش، شماره 102)
روشنفکری در ایران که بیمار متولد شده بود، این تعریف را نمی‌پذیرفت، حتی در لفظ. روشنفکری در مقابل جلال ایستاد چون بر مبنای همین تعریف بود که نیاز جامعه را شناخت و «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» را نوشت. خیلی‌ها جلال را پس زدند. چون به روشنفکری انتقاد کرده بود. روشنفکر قرار بود نماد شنیدن باشد، اما از همه مستبدتر شده بود. متفرعن‌تر از هر متفرعنی. یکی از همین جماعت روشنفکر که هم به جلال و هم به شریعتی دشنام می‌دهد، استدلال می‌کند که اصلا این دوتا روشنفکر نیستند.« آل‌احمد هم دقیقاً عملکردش مثل همان روزنامه‌ای است که مثال زدم (کیهان). آقا (آل احمد) برداشته 3 جلد کتاب علیه روشنفکری نوشته بی‌آنکه اصلاً بفهمد روشنفکری چیست...در واقع آل‌احمد اصلاً روشنفکر نیست. یک اکتیویسم سیاسی است...». درباره شریعتی هم می‌گوید:«یک خطیب است. حالا بعضی‌ها به غلط او را روشنفکر می‌خوانند. یکی به من بگوید این چه جور روشنفکری است که هر جایی مصلحت می‌داند دروغ می‌گوید و برای پیشبرد اهدافش به‌راحتی وقایع را وارونه جلوه می‌دهد. اصلاً آدم از خودش خلق کرده بود و از زبان او حرف‌های خودش را نقل می‌کرد. اینها کار روشنفکر نیست». (مصاحبه خشایاردیهیمی با کتاب هفته)
استفاده از لحن تند و عصبانی درباره کسی که صرفا آنچه را از جامعه روشنفکری دهه‌های 20 و 30 ایران دیده، نقل کرده یا دیگری را که براساس دوست‌داشتنی‌های جریان منورالفکری حرف نزده، لجن‌مال کردن، نشان می‌دهد این جماعت مدعی روشنفکری دشمن شریعتی و جلال چه موجوداتی هستند. می‌گویند بعضی را با دشمنانشان باید شناخت. اما چرا دغدغه‌ای را که جلال داشت دیگران نداشتند و او را به خاطر داشتن همین دغدغه سرزنش می‌کردند. یکی از دشمنان روشنفکری متعهد، تعبیر «اخراج جلال» را استفاده کرده بود یا دیگری درباره شریعتی نوشته بود: این آقا را در محافل روشنفکری راه ندهید، چون در حسینیه ارشاد سخنرانی کرده». اما چرا جلال آل‌احمد راهش را از روشنفکری دهه‌های 20 و 30 جدا کرد. دکتر محمد رجبی دوانی در این باره می‌گوید: «جلال آل‌احمد سرخوردگی‌های عمیقی از جامعه روشنفکری آن زمان پیدا کرده بود که ریشه در غفلت روشنفکران از مسائل مهم کشور، مثل حضور فعال امپریالیسم آمریکا در ایران یا استحاله فرهنگی روزافزون در جامعه داشت. جلال از کسانی که تصور می‌کرد باید مثل روشنفکران اروپایی پیشاهنگ آگاهی مردم باشند، ناامید شده بود. آل‌احمد دید که حادثه 15 خرداد در این کشور رخ داد و روشنفکران نه‌تنها در این حادثه هیچ نقشی نداشتند، بلکه بعد از آن هم هیچ تحلیل و موضعی درباره این واقعه نداشتند. لذا آل‌احمد در نگاهی که به تاریخ ایران کرد، این واقعیت را دید که روشنفکران ما از زمان مشروطه به بعد، عملاً به عنوان افرادی بریده از جامعه، پرمدعا و توخالی مطرح بوده‌اند که خودشان تصور می‌کردند نقش سیاسی و اجتماعی مهمی دارند ولی عملاً در تاریخ معاصر ما، نقش مهمی در جامعه ایران بازی نکردند و اگر هم نقش مهمی ایفا کرده باشند، نقش آنها به سود قدرت حاکمه بوده. یعنی به جای اینکه خدمت کرده باشند، خیانت کرده‌اند». (گفت‌وگو با خبرگزاری کتاب ایران)
شریعتی بعد از آل‌احمد، همان دشنام‌هایی را خورد که نثار جلال می‌شد. میراثدار تهمت‌ها و توهین‌های «روشنفکری بیمار» به جلال، شریعتی بود. مشخصه‌ای که هم در جلال بود و هم بعدتر شریعتی خیلی جدی‌تر از جلال صاحب آن مشخصه و مولفه بود، «نترسی» بود. هیچ ابایی نداشتند از اینکه اگر به حقیقتی رسیده‌اند آن را بر زبان بیاورند. محمود گلاب‌دره‌ای، شاگرد جلال در روایت بخشی از خاطرات جلال می‌گوید: فضای سال‌های 47 - 46 دنیا را برو ببین. هر روشنفکری یا باید سوسیالیست می‌بود یا عضو یکی از احزاب کمونیست دنیا. غیر از این بود، اصلا روشنفکر نبود، اروپایی و هندی و ایرانی هم نداشت. درچنین فضایی جلال آل‌احمد کفر ابلیس را مرتکب شده و رفته گفته اسلام! معلوم است که باید پوستش را کند. همه به او فحش می‌دادند، حتی اینهایی که ادعا می‌کنند طرفدارش بودند و برایش سینه چاک می‌کنند. کسی نبود که مسخره‌اش نکند. روشنفکرها که غوغا کردند. این حرف‌ها را درباره شریعتی هم عینا می‌زدند. مرتجعین و متحجرین می‌گفتند: مرتد است و مدعیان روشنفکری به او انگ می‌زدند که حزبی است. بازگردیم به تعریف روشنفکری و نقطه اختلافی که مدعیان فعلی و به عبارتی دهه بیستی روشنفکری – که اتفاقا نه در مبانی و نه در رفتار هیچ پیشرفتی نداشته‌اند- با شریعتی و جلال داشتند و آن را ابراز هم می‌کردند. البته در قالب دشنام، توهین و تهمت. شریعتی با روشنفکری که می‌گفت «باید در مقابل هر قدرتی واداد و تسلیم شد» مخالف بود. اصولگرایی‌اش اجازه تساهل و تسامح نمی‌داد. او بر خلاف مدعیان، شیپورچی حقوق بشر غربی نیست و معتقد است: اگر به حقوق بشر قائل باشیم به رکود و حتی قهقرا و انحراف می‌افتیم. (مجموعه آثار ج۳۵دفتراول ص۲۳۵) این لوح حمورابی جدید[حقوق بشر] در نظر دکتر متن مقدس نیست و حتی از این جهت که همه را به رکود و «سازش با همه چیز» دعوت می‌کند، قهقرا و انحراف است. شریعتی مجموعه تمدن غرب را زیر سوال می‌برد: «مجسمه روتردام، مجسمه انسان امروز است و انسان پس از جنگ، یعنی انسان متمدن امروز را نشان می‌دهد که مقتدر شد. چنان اقتدار پیدا کرد که صلابت سنگ یافت اما در عین حال دارد فرو می‌ریزد و هر آن احتمال می‌رود که متلاشی شود! چرا که این تمدن براساس شناخت انسان ساخته نشد، بی‌آنکه معنایی برای زندگی انسان تصور کرده باشیم به ساختن تمدن مقتدر و لوکس پرداخته شد». (علی حقیقتی بر گونه اساطیر)
شریعتی جزو معدود کسانی بود  که نمی‌ترسید اگر حتی دین را و البته دین دروغین را به چالش بکشد، آن هم در دوره‌ای که مقدس‌نماها با امکانات حاکمیت طاغوت برای مقابله با انقلابی‌گری، هر معترضی را تکفیر می‌کنند:«مبارزه با دین طاغوت‌پرستی، دین ملاء و مترفین در موقعی که عریان و با روی باز و آشکارا زندگی می‌کنند آسان است، اما وضع از موقعی خطرناک می‌شود که دین طاغوت‌پرستی و شرک در لباس و جامعه دین توحید به‌صورت ابزار دست ملاء و مترفین در جامعه عرضه و نمودار گردد». (مجموعه آثار، ج22ص43و44)
شریعتی  آنقدر در مسیر جهاد و تلاش پیش می‌رود تا به این نکته می‌رسد: اسلام صلح نیست، اسلام جنگ است(مجموعه آثار، ج۵ص۵۵) و این البته غلط نیست که إن الحیاه عقیده و جهاد...
و حتی می‌گوید میدانی جز این دو نیست و دنیا همیشه کربلاست. «... هرانقلابی دو چهره دارد: خون و پیام. و هر کسی، اگر مسؤولیت پذیرفتن حق را انتخاب کرده است، و هر کسی که می‌داند مسؤولیت شیعه بودن یعنی چه، مسؤولیت آزاده انسان بودن یعنی چه، باید بداند که در نبرد همیشه‌ تاریخ، و همیشه‌ زمان، و همه جای زمین - که همه‌ صحنه‌ها کربلاست، و همه‌ ماه‌ها محرم، و همه‌ روزها عاشورا - باید انتخاب کند: یا خون را، یا پیام را، یا حسین بودن را، یا زینب بودن را، یا آنچنان مُردن را، یا اینچنین ماندن را. اگر نمی‌خواهد از صحنه غائب  باشد». (مجموعه آثار  ج 19صفحه 207)
شریعتی یک آغازگر بود. در این شک نباید کرد. او آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جدید نسل بود. قبل از او بسیاری بودند که اندیشه مترقی اسلام را آنچنان که او فهمیده بود فهمیده بودند. چنین کسانی اما هیچ کدام این موفقیت را پیدا نکردند که آنچه را فهمیده بودند در غالب واژه‌ها و تغییراتی که برای نسل امروز ما یا بهتر بگویم نسل آن روز شریعتی، نسلی که مخاطبان شریعتی را تشکیل می‌داد گیرایی داشته باشد مطرح کنند. موفق نشده بودند به زبان آنها این حقایق را بیان کنند. جوری که برای آنها قابل فهم باشد این مسائل را بگویند. شریعتی آغازگر طرح جدیدترین مسائل کشف‌شده اسلام مترقی بود به صورتی که برای آن نسل پاسخ‌دهنده به سوال‌ها و روشن‌کننده نقاط ابهام و تاریک بود.(گفت‌وگوی آیت‌الله خامنه‌ای با مجله سروش، شماره 102)
وادادگی در بیان دکتر جایی ندارد. او همان‌که می‌فهمد را عمل می‌کند و اصلا مگر کسی می‌تواند بیش از این توقعی داشته باشد؟! او می‌فهمد که استعمار و استثمار و استحمار بشر را به جایگاه کنونی رسانده. او می‌فهمد که غرب ما را از آنچه باید می‌شدیم دور کرده. او می‌فهمد که ما صرفا تقلیدکنندگان غربیم، پس از چاره‌ کار می‌پرسد و می‌نویسد: امروز که غرب همه‌ انسان‌ها را از پایگاه ذاتی و فرهنگی و خودزایی و خودجوشی درآورده و آنها را به‌صورت برده‌هایی نیازمند و ذلیل و زبون و مقلد ساخته است، چه باید کرد؟(مجموعه آثار، ج۴ص۲۱)
او می‌فهمد که یک سوی این میدان تقلید و بی‌فکری و وادادگی ایستاده‌است، و می‌گوید: روشنفکری ما، باید بفهمد که روح غالب بر فرهنگش اسلام است(مجموعه آثار، ج۲۰ص۲۸۵) و خودش قبل از هرکس این را فهمیده، اگرچه به‌اصطلاح روشنفکر امروزی، این را نمی‌فهمد و گمان دارد افق ما همان دموکراسی و حقوق بشر و جامعه‌ مدنی ا‌ست. مدعیان میراث‌خواری شریعتی بعدها گفتند: «جامعه‌ مسلمان می‌تواند هر حکومت بی‌ربط با دین را بپذیرد» و می‌گویند: اینکه ملتی متشکل از مسلمانان باشد[...] بدین معنا نیست که نظام سیاسی آنها حتماً ‌باید یک «نظام سیاسی دینی» باشد. شریعتی اما خیلی پیش‌تر رفته بود. دموکراسی و حقوق بشر و جامعه مدنی در واژگان شریعتی جایی نداشت. اعتقادات او در چارچوب مکتب معنا و مفهوم می‌یافت. روشنفکرها از همین آغازهای توفانی شریعتی واهمه داشتند:«در مکتب علی، شیعه به‌عنوان تجسم دردها و آرزو‌های توده مظلوم و آگاه و عاصی بر جبر حاکم، اساسی‌ترین شعار‌های خود را یافت؛ برای رهایی از ولایت جور: ولایت علی...، برای زدن داغ باطله و مهر کفر و غصب بر جبین خلافت: امامت... ، برای واژگون کردن نظام تضاد و تبعیض مالکیت:عدالت...، برای اعتراض به وضع موجود: اصل انتظار...، برای ایجاد مرکزیت در نهضت: مرجعیت...، برای تشکیل نیرو‌ها و نظم و دیسیپلین و تعیین جهت: تقلید... و برای داشتن رهبری مسؤول: نیابت امام... (تشیع علوی، تشیع صفوی) و شریعتی تکمیل می‌کند در جایی دیگر: در زمان غیبت امام معصوم حکومت‌هایی که شیعه می‌تواند بپذیرد حکومت‌هایی هستند که به نیابت از امام شیعی و براساس همان ضوابط و همان راه و همان هدف بر مردم حکومت می‌کنند.(مجموعه آثار، ج۹ص۲۱۳)
اگرچه دکتر می‌داند که چنین زمانه‌ای فرامی‌رسد: سرنوشت جبری تاریخ، پیروزی عدالت و قسط و حقیقت خواهد بود.(مجموعه آثار، ج۱۶ص۶۲) اما برای زمان غیبت هم باید کاری کرد و «باید به فکری که جنبه‌ عملی دارد تکیه‌ فکری بکنیم».(مجموعه آثار، ج۱۷صص۱۶۶) و «جایی که [...] ایدئولوژی انسانی ساکت می‌شود» به ایدئولوژی اسلامی بپردازیم، چرا که «ایدئولوژی اسلامی هنوز حرف‌هایی برای گفتن دارد».(مجموعه آثار، ج۷ص۹۷) باید «به خویشتن اصیل و انسانی و احیای ارزش‌های فرهنگی و فکری سازنده و مترقی و آگاهی‌بخش خود» (مجموعه آثار، ج۵ص۱۱۳) برگردیم.
هرکس که هدفی دارد و تلاش و جهاد می‌کند، آرمانی دارد و جامعه‌ آرمانی شریعتی، جامعه‌ای «برادر»وار است که در آن می‌شود آزاد زیست و از شر اختلاف و جنگ تمام‌نشدنی بین انسان‌ها در امان بود.  شریعتی هدف دارد. او مرد تلاش است و همه چیز برای او در «هدف» و «مبارزه برای آرمان» خلاصه می‌شود حتی مرگ، چرا که: مرگی که ضرری برای هیچ‌کس نداشته باشد، بی‌ارزش‌ترین مرگ‌هاست.(مجموعه آثار، ج۲۷ص۲۳)
 


Page Generated in 0/0062 sec