printlogo


کد خبر: 141268تاریخ: 1394/4/13 00:00
علامتی که هم اکنون می‌شنوید...

حسین قدیانی:  همین اول بسم‌اللهی، صلواتی نثار روحش ‌کنیم که چهارشنبه‌ هفته پیش، شاید بی‌آنکه یادمان باشد، سالروز شهادتش بود؛ «مختار ثقفی». ابن‌ابی‌عبیده، چهاردهم رمضان سال 67 قمری، لابد با زبان روزه به شهادت رسید. تا شمای خواننده و یحتمل تشنه‌لب، بگویی «السلام علیک یا اباعبدالله»، اشاره کنم به رخداد مهم دیگری در پانزدهم رمضان سال 60 یعنی آن روز که حضرت سیدالشهدا، سفیر خود را روانه کوفه کرد. برای اهل معنی، «مسلمیه» از همین نیمه ماه مبارک آغاز می‌شود، از همان روز که مسلم‌بن‌عقیل رهسپار کوفه شد بلکه در دیار بی‌وفایی، سفیر باوفایی برای امام خود باشد. نیک اگر بنگری «شهرالله»، «ماه ثارالله» هم هست. از «مسلم سفیر» تا «مختار شهید» آنچه باید فراگرفت، هم «درس» است و هم «عبرت». اگر جناب مسلم، به شهادت قریبانه تاریخ، نیز به شهادت غریبانه خودش، شأن بلندبالای سومین امام مسلمین را به احسن وجه حفظ کرد، این مردمان مذاکره‌کننده ما هم باید مراقب باشند مبادا به برند انقلاب اسلامی آسیب برسد. چه بسیار خون ریخته شد و خون دل‌ها خورده شد بلکه ما در مذاکرات هسته‌ای، با دست پر وارد میدان شویم. از آن «مصطفی» که عصر خمینی در دهلاویه به شهادت رسید، تا این «مصطفی» که در عصر خامنه‌ای، شهید راه علم و خودکفایی شد، زجرها کشیدند «مادران فرزند از دست داده». فلذا این «سرمایه» مفت به دست نیامده که راحت به تاراج رود. به یک عبارت، می‌توان مدعی شد کار مسلم در کوفه هم چیزی از جنس «مذاکره» بود. از قضا، ظاهر امر، حکایت از شکست مذاکرات کوفه داشت، لیکن مهم این است که توی مسلم، توی بچه مسلمان، بالای دارالاماره روزگار خودت، «سرافکنده» باشی یا «سربلند»؟! همین جا بگویم که اساسا موافق هر نوع قیاسی میان امروز و صدر اسلام نیستم. حتی میان امروز و صدر انقلاب هم، اگر قرار است مقایسه‌ای انجام شود، این قیاس باید صحیح باشد و اصولی. فی‌المثل، گاهی عنوان می‌شود که اوضاع امروز ما، حکایت اوضاع پایان 8 سال جنگ است که به قطعنامه منتهی شد. جالب اینجاست؛ این خبط بزرگ را هم بعضا هواداران دولت مرتکب می‌شوند، هم بعضا منتقدان دولت. یکی می‌گوید؛ «شرایط از بس بد است، لاجرم هر چه دشمن گفت باید بپذیریم»! آن یکی اما به جای جواب متین، حرف را شاید «صریح» بزند اما «صحیح» نمی‌زند! باورم هست دور از جار و جنجال بی‌خود، ابتدا باید قطعنامه 598 را شناخت، بعد نشست و دید که آیا اساسا آن روز، قابل قیاس با امروز هست یا نه؟ و اگر هست، این قیاس چگونه باید صورت گیرد که «درست» باشد، نه «درشت»؟ درباره 598 چند نکته واضح وجود دارد که مع‌الاسف زد و خوردهای سیاسی، وضوح آن را کم می‌کند. فهرست‌وار به بعضی از این نکات لازم است اشاره کنم.
1 - خمینی، بت‌شکن‌تر و انقلابی‌تر از آن بود که احدی یا حتی جماعتی بتوانند به دست او «جام زهر» بدهند. آنی در تصاویر حضرت روح‌الله دقت مجدد کنید! دست آن ابرمرد خدایی، انصافا جام زهر می‌شد داد؟ لطفا برندارید جواب دهید؛ «تاریخ حتی شاهد بسته شدن دست معصوم هم بوده، خمینی که جای خود دارد»! قیاس غلط، همین است اتفاقا! کوچه‌های چند شهیدداده، هیهات که اجازه دهد ماجرای تلخ کوچه بنی‌هاشم باز هم تکرار شود. همه نقدهای درست، سر جای خود محفوظ، من اما راستش با این تعابیر «مثلث جام زهر» و «مربع قبول قطعنامه» و چه و چه مخالفم، چرا که حتی حرف احساسی و برآمده از دل را هم باید دقیق گفت و عمیق. واقعیت آن است که آن «جام زهر» حکایت «یا دهر اف لک من خلیل» شکایت از روزگار بود که گاه حتی با معصوم و جانشین معصوم هم سر به ناسازگاری می‌گذارد. عاقبت، برای امامی که بیمی از 20 ساله شدن جنگ تحمیلی هم نداشت، چون جام زهر بود قبول قطعنامه. فلذا شکایت از روزگار را بد نباید حکایت کرد. به متن قطعنامه 598 شاید نقدهای فنی و کارشناسانه وارد باشد، لیکن این همه بهانه نمی‌شود که حرف را فقط از سر احساس بزنیم!
صدالبته راقم این سطور، منکر غلط بودن بعضی ناله‌ها و ناجور بودن بعضی نامه‌های آن مقطع نیست اما گلایه از روزگار را نباید دلیل بر آن گرفت که این و آن به دست امام، جام زهر دادند. چنین ادعایی:
1/1- براساس اسناد، شواهد و قرائن، تحلیلی درشت و کاملا نادرست است.
2/1- ناخودآگاه دلالت بر آن می‌کند که ما در جنگ 8 ساله شکست خوردیم! امام خمینی که فرمود: «ما در جنگ، برای ذره‌ای هم نادم و پشیمان نیستیم» تنها رجزی برای دشمن نبود! واقعیت آن است ملت ما به خوبی توانست تهدید جنگ را مبدل کند به فرصت اکتشاف گنج! چه بود آن گنج؟ اولا شهدا. ثانیا یک تجربه گرانبهای نظامی. ثالثا جواب مثبت دادن مقاومت و ایستادگی. رابعا نشاط معنوی. خامسا هنوز هم به برکت 8 سال جنگ است که گزینه نظامی، از روی میز یا زیر میز آقای اوباما تکان نمی‌خورد و هرگز عملی نمی‌شود. این مساله البته دلیل دیگری هم دارد؛ حکمت و تدبیر زعیم عالیقدر ملت، امام خامنه‌ای.
3/1- منافات دارد با فریضه «و لا یجرمنکم شنئان قوم علی الا تعدلوا. اعدلوا. هو اقرب للتقوی».
4/1-مجال دادن بی‌مبنا و بی‌وجه به دعوا میان سیاسیون و نظامیان است. این یکی، هم منافی بصیرت است، هم نافی تدبیر.
2- «مصلحت» به هزار و یک دلیل، در پایان دادن به جنگ 8 ساله بود و این مصلحت را، خود امام، تشخیص دادند. امام راحل عظیم‌الشأن ما، خود بهترین مصداق بود برای جمع «تکلیف و نتیجه» نیز تجمیع «آرمان‌گرایی و واقع‌گرایی». اساس مساله اینجاست؛ کشور، هم به لحاظ اقتصادی، هم به حیث توان نظامی، دیگر قادر به ادامه دادن جنگ نبود. ملت البته در صحنه حاضر بود اما همین ملت هم، «آرمان‌گرای صرف» و «تکلیف‌گرای متعصب» نبود. درست از همین زاویه بود که می‌دیدی فلان جوان بسیجی، بعد از شنیدن خبر قبول قطعنامه، سر بر در و دیوار حسینیه حاج همت پادگان دوکوهه گذاشته و زار زار دارد اشک می‌ریزد. اما علت آن گریه، «بسته شدن موقت باب شهادت» بود، نه گلایه از تصمیمی که کلیت نظام بدان رسیده بود.
3- البته شهیدپرور بودن ملت غیور ما، باز هم می‌توانست مجال «اداره جنگ» را فراهم کند اما باز هم، بنا به دلایل مطروحه، حکم بر عدم «ادامه جنگ» داده شد. ملت اگر به عشق ولایت وارد جنگ شد، زخم پایان جنگ را هم عدل با همین عشق، تسکین داد. برای ملت ما، آنچه موضوعیت داشت، رضایت خدا بود و اوامر ولی امر، نه جنگ، نه حتی صلح! الان هم همین‌گونه است. خامنه‌ای اگر حکم جهاد دهد، عشق است جهاد؛ اگر حکم به بصیرت دهد، عشق است بصیرت؛ اگر حکم به سکوت دهد، عشق است سکوت؛ اگر حکم به فریاد دهد، عشق است فریاد. ما فرهادیم و عاشق شیرین. این وسط، بیستون، وسیله است! قدر مسلم، ما برای جهاد با آمریکا و اسرائیل و عمال متحجرشان، آماده‌ایم؛ اینکه حالا حکم بزرگان چه باشد، بسته به حکمت ایشان است، نه دل ما!
4- اینکه شاید ‌می‌شد مفاد 598 را بدل به قطعنامه بهتری کرد، هرگز دلیل نمی‌شود اصل آن تصمیم نظام را تخطئه کنیم. حزب‌اللهی و غیرحزب‌اللهی ندارد؛ این مهم را، همه باید توجه کنند! آن تصمیم، به امام تحمیل نشد، بلکه بسته به شرایط روزگار، امام و کلیت مجموعه نظام، مصلحت را در گرفتن آن تصمیم دیدند که البته بعله! برای ابرمردی در مایه‌های خمینی، تصمیم سختی بود، آنقدر سخت که حضرت روح‌الله از آن تعبیر به «جام زهر» کرد.
البته این را هم بگویم که این مهم، نافی برخی کم‌کاری‌های رخ داده در پشتیبانی از جبهه نیست، لیکن اشاره آن جام زهر، به سخت بودن این تصمیم بود و یکی هم گلایه از نامرادی‌های روزگار و الا، به خمینی با آن همه خشم عاشورایی و غرور مقدس، جام زهر می‌شد تعارف کرد؟! اصلا خمینی، مردی بود که اجازه دهد احدی چنین جرأتی به خود دهد؟! دقت شود! داریم درباره روح‌اللهی سخن می‌گوییم که خود باری گفته بود؛ «من اصلا جز خدا، بلد نیستم یعنی نمی‌توانم از کس دیگری بترسم! شما از غیرخدا گاهی که می‌ترسید به من هم بگویید بدانم چه جوری می‌شوید؟» زمان امام، روزگاری معین شد که فلانی جانشین ایشان باشد. جانشین البته ناحق! امام حتی با او تعارف نکرد و روزی از آخرین روزهای سالیان حیات، کاسه و کوزه طرف را بهم ریخت! غیر از این است؟! حال آیا قابل پذیرش است که فلان عالیجناب خاطره‌گوی این روزها یا بهمان مهندس مفلوک یا آن یکی یا این یکی، دست امام، جام زهر بدهند؟! امامی که ما می‌شناسیم، در آن صورت، پرت‌شان می‌کرد بیرون از کشتی انقلاب! تعارف داشت مگر خمینی با کسی؟! همچین می‌زد در گوش طرف که مردک نفهمد از خدا خورده است یا روحش! یک چنین مردی بود خمینی! دقت کنید سخن درباره چه مردی و با چه خصوصیاتی می‌گویید!
***
اذن مذاکرات اخیر را «حضرت آقا» خودشان به این مردمان مذاکره‌کننده دادند، آن هم در حالی که برخلاف مقطع قطعنامه، چیزی را نه دشمن می‌تواند به ما تحمیل کند، نه حتی روزگار. چند سال پیش بود که آمریکا حتی روز حمله نظامی خود به سوریه را هم معین کرد اما یک جمله، فقط یک جمله رهبر انقلاب، نقشه دشمن را نقش بر آب کرد! چه بود آن کلام مختصر و مفید و در عین حال غیرمستقیم و در لفافه؟ هیچ، الا آنکه: «حمله به سوریه، ابعاد و پیامدهای نامشخص خواهد داشت».
اوباما هم پیام را گرفت و گزینه نظامی درباره حمله به شام را برگرداند روی میزش! من‌باب مذاکره، البته حضرت آقا مکرر تاکید فرموده‌اند که خوشبین نیستند اما فقط و فقط با نیت لغو تحریم‌ها، اجازه دادند بلکه این مردمان بروند و در خلال یک توافق خوب، مسبب لغو همه تحریم‌ها در همان روز امضای توافق باشند. این مقطع، آیا قابل قیاس با مقطع قبول قطعنامه است؟! در مقطع قبول قطعنامه، اگر کسی به آمریکا می‌گفت «کدخدا» خیلی‌ مسخره نمی‌شد، چرا که آن روزها آمریکا اگر اراده می‌کرد مثلا بشار اسدی در سوریه‌ای نباشد، کار طرف، ظرف 2 هفته یا یک ماه تمام بود! الان چنین قدرتی دارد کاخ سفید؟! یک جا آمد با جمهوری اسلامی دوئل کند؛ او پترائوس را فرستاد، ما سردار سلیمانی را. فی‌الحال سردار فاتح ما را حتی خود اوباما و جان کری هم به بزرگ بودنش اعتراف و اذعان دارند اما یکی به من خبر دهد از حال و روز این روزهای ژنرال نگون‌بخت یانکی‌ها که اصلا کجا هست؟ فلذا امروز انقلاب اسلامی، چه بنا بر قیاس با صدر اسلام باشد، چه بنا بر قیاس با صدر انقلاب، چه حتی بنا بر قیاس با مقطع قطعنامه این مقایسه باید منطقی باشد و مبنایی. ایام پایان جنگ، ما صنعت هسته‌ای نداشتیم که هیچ، یکی اگر حرف از «غنی‌سازی» می‌زد، جمله آحاد ملت به یاد «اوقات فراغت بچه‌های‌شان در تعطیلات تابستان» می‌افتادند که عاقبت، یک جور باید غنی‌سازی می‌شد! آن روزها ما اصلا نمی‌دانستیم این «غنی‌سازی 20 درصد» با «غین» نوشته می‌شود یا «قاف»! آن روزها «شهریاری شهید» جوانی بود که در سر، سوداهای دور و دراز بلکه دست‌نیافتنی می‌پروراند اما به لطف خدا و توجه امام خامنه‌ای به عزم و اراده راسخ نسل جوان، آمال و آرزوها یکی پس از دیگری محقق شد. ما زمان جنگ، در اغلب زمینه‌ها خودکفا نبودیم، الان اما با وجود همه این تحریم‌ها، از پزشکی گرفته تا بسیاری علوم دیگر، هم به خودکفایی رسیده‌ایم، هم به خودباوری، بلکه نداشته‌ها را هم خیلی زود، خودمان بسازیم.
حق داریم ما اگر از مردمان مذاکرات، فقط و فقط یک «توافق خوب» بخواهیم مشتمل بر لغو همه تحریم‌ها، در عین حال، حفظ امهات و کلیات صنعت هسته‌ای. اولا از آنجا که خواهان این مذاکرات، خود دشمن بوده، ثانیا از آنجا که به نسبت 20 یا 30 سال قبل، هر چه پیشروی ما محسوس بوده، پسروی دشمن ملموس است، ثالثا از آنجا که ما قادریم به دعوت دشمن مبنی بر مذاکره در مواردی غیر از مساله هسته‌ای، عین آب خوردن، «نه» بگوییم، رابعا از آنجا که دست مردمان دستگاه دیپلماسی کاملا باز است و پر از سرمایه غیر قابل قیمت‌گذاری شهدای هسته‌ای، باورمان هست شکست در مذاکرات، فقط و فقط یعنی آوردن هر توافقی جز یک توافق خوب! بدین سیاق، برای ملت ما، عدم توافق، صد شرف دارد به توافق بد! حال بفرمایید کجای این مقطع، دقیقا قابل قیاس با کجای مقطع قبول قطعنامه است؟!
***
سفرای انقلاب روح ‌خدا، درسی باید بگیرند از سفیر انقلاب خون‌ خدا. این درس، آن است که اگر «مسلم» در آن شرایط بسیار سخت، توانست «نه» به دشمن بگوید، این مردمان مذاکرات هم قادر باشند در این شرایط که هرگز سختی شرایط صدر اسلام، ایضا صدر انقلاب خودمان را ندارد، به دشمن، یک کلام بگویند «نه»، بلکه «برند انقلاب» را حفظ کنند! این «نه» دست بر قضا، فقط ضامن آخرت نیست، بلکه دنیا را هم تضمین می‌کند، بدان شرط که اندکی نگاه از خارج، برگردد سمت داخل، سمت همین نسل جوان برومند و خودباور خودمان. آن کسانی که از موضع هواداری برای دولت، مذاکره امروز را با قطعنامه دیروز قیاس می‌کنند، البته این مهم را مد نظر داشته باشند؛ اگر روزگاری مصلحت ایجاب کرد که امر دائر بر «پایان جنگ» قرار گیرد، همان مصلحت امروز ایجاب می‌کند زیر بار توافقی نرویم که زمینه‌ساز جنگ علیه ایران شود!  واقعا آیا رواست تن دادن به توافق بدی که زمینه‌ساز جنگ شود علیه وطن؟! تو وقتی قبول کنی اندرونی خود را برای دشمن آشکار کنی، وقتی قبول کنی آمار تاسیسات نظامی خود را بدهی دست دشمن، وقتی قبول کنی هسته‌ای تعطیل شود اما تحریمی لغو نشود، وقتی قبول کنی اندیشمند و نخبه میهن را بنشانی جلوی سؤال اجنبی، وقتی قبول کنی جاسوس دشمن، گرای مغز متفکر و دانشمند کشور را داشته باشد، این همه یعنی مجال دادن به دشمن برای جنگ آینده! 598 اگر جنگ را مختومه کرد، مع‌الاسف «توافق بد» دشمن را قلقلک می‌دهد و تحریک می‌کند گزینه نظامی را از روی میزش بردارد، بلکه باز هم معرکه درست کند! پس باید مراقب باشند اصحاب قیاس که حرف را از روی عقل بزنند، نه شکم! نیز باید مراقب باشند اصحاب دیپلماسی که مبادا با یک توافق بد، باز هم در این دیار، آژیر جنگ کشیده شود! شواهد و قرائن نشان می‌دهد این «توافق بد» است که دشمن را گستاخ می‌کند، نه «عدم توافق». چیست شاهد؟ چیست قرینه؟ شاهد و قرینه از این واضح‌تر که اساسا و اصولا دشمن، خود، خواهان مذاکره با ما بود؟! فلذا اگر «عدم توافق» ما را به شرایط قبل از مذاکرات برمی‌گرداند، «توافق بد» ما را برمی‌گرداند به آن شرایطی که صدام و صدامک‌ها دنبالش هستند! حال، حکم عقل، ولو عقل دنیااندیش چیست؟ آیا برگردیم به همان شرایطی که شهریاری شهید توانست با غنی‌سازی 20 درصد روی مخ دشمن، تحرکات ایذایی کند، بهتر است یا باز هم «علامتی که هم‌اکنون می‌شنوید...»؟!


Page Generated in 0/0199 sec