زمانی که مشروطهخواهی از مسیر اصلی خود منحرف شد، «شیخ فضلالله نوری» یکی از علمای تراز اول مشروطه که مخالف اصلی دخالت بیگانگان در ایران بود به این امر واکنش نشان داد. او که به درستی مشروطه را با مبانی شریعت در تعارض میدید خواستار عدم دخالت استبداد در جنبش و نیز تطبیق قوانین با شریعت شد. واکنش او به این جریان باعث شد مخالفان داخلی و خارجی در مقابل او صف بکشند. در این میان انگلستان که به دنبال انحراف در جریان مشروطه بود به دشمن اصلی شیخ بدل شد. بر همین اساس با تلاش این کشور پس از فتح تهران شیخ به دار آویخته شد و اینچنین بود که به تعبیر آلاحمد پرچم استبداد در ایران برافراشته شد. بنابر آنچه گذشت، بررسی مبانی اندیشه شیخ فضلالله نوری درباره استبداد و غرب میتواند حائز اهمیت باشد. در همین رابطه انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی کتابی با عنوان «اندیشه سیاسی شیخ فضلالله نوری» منتشر کرده است که در آن به بازخوانی بنیانهای اندیشه شیخ پرداخته است. در ادامه میتوانید قسمتی از این کتاب را که مربوط به استبدادستیزی شیخ است، مطالعه کنید.
شیخ و استبداد
از جمله اتهاماتی که در خلال تاریخنگاری مشروطه بیش از هر چیز توجه مخاطب را به خود جلب میکند، تأکید بر ایراد اتهام تمایل شیخ به استبداد و همکاری و همیاری او با «محمدعلی شاه» و در نتیجه مشارکت او در اعمال استبداد محمدعلیشاهی است. امری که متأسفانه حتی از ناحیه مدافعان شیخ مورد دفاع قرار نگرفته و جالب آنکه سیاهی این بهتان به آن حد بوده است که حتی جماعت مذکور خیال ورود به بحث در خصوص آن و ارائه تفسیر و تحلیلی درخور آن را جایز نشمردهاند و حاصل این احتیاط آنکه در خلال گذر زمان چنین انگاشته میشود که شیخ را بایستی به فضایلی خاص ستود و در عین حال این اتهام را جزو اشتباهات تاریخی او، حتی هنگام دفاع از وی، قلمداد کرد اما پیش از ارائه تفسیر در این باره ارائه مقدمهای در این باب کاملاً ضروری به نظر میرسد. «سیداحمد کسروی» از جمله مخالفان سرسخت شیخ و مشروعهخواهی به شکلی ناخواسته یا خواسته و هدفمند (با هدف بزرگنمایی اهمیت حرکت مشروطهطلبان) در قسمتهایی از نوشتههای خود از قدرت تأثیرگذاری شیخ، سخن به میان آورده است؛ چنانکه در جایی مینویسد: «دوباره میگویم اگر پشتیبانیهای آخوند خراسانی و حاجی شیخ مازندرانی از نجف نبود، ایشان (مشروعهخواهان) مشروطه را برانداختندی بویژه که این همه فتنه و فساد و آشفتگی بلاد و عباد همزادش بوده باشد».(1) اشاره کسروی به آشفتگی بلاد و عباد حکایت از سرگردانی ملت ایران میان 2 اندیشه مشروطهطلبی و مشروعهخواهی دارد و تأکید او بر حجم اثرگذاری مشروعهطلبان بر مردم این گمان را تقویت میکند که بهرغم بهرهگیری 2 طرف از کلیه امکانات اقناعی، تبلیغاتی و به بیانی عِدّه و عُدّه، توسل به گونههایی از جنگ روانی، البته در سبک و سیاق و تراز روزگار مشروطه، میتوانست در شمار عوامل اثرگذار بر انگیزهها و نیات مردم در پیروی و تبعیت از یک اندیشه و اقبال به آن یا ادبار و پشت کردن به اندیشه دیگر مؤثر باشد. در چنین فضایی و در حالی که عملکرد مشروطهخواهان مقولاتی غیرانسانی چون ترور و خشونت را دامن میزد، طرح و تأکید بر اموری چون همکاری شیخ و مشروعهخواهان با استبداد، حمایت ایشان از
محمدعلی شاه و... در شرایطی که حداکثر ابزار اطلاعرسانی رایج روزنامهها و نشریاتی است که اغلب آنها در دست جناح مشروطهطلب بوده است، ابزاری مؤثر جهت دلجویی از مردم سرخورده از ناامنی و عدم اعتدال، بیثباتی سیاسی و... و جلب نظر ایشان قلمداد گردیده است. «جبهه افراطیون نه خدمتی به آزادی و دموکراتیسم کرد نه بصیرت و خرد داشت که در سیر حوادث روش منطقی پیش گیرد به همین سبب در مجلس ملی و جامعه آزادیخواه از منزلت و اعتبار سیاسی برخوردار نبود. سهم افراطیون به کتاب مشروطیت خشونت عریان بود، عاملی که در حد خود در انهدام مجلس مسؤولیت داشت». (2)
نکته جالب توجه در طرح اتهام همکاری با استبداد به شیخ نوری عمدتاً در سایه چشمپوشی بر همکاریهای پیشین ایشان با علمای مشروطهخواه در نفی و طرد استبداد است و عمدتاً متمرکز بر فراز پایانی عمر ایشان و زمان حکمرانی محمدعلی شاه میباشد و این در حالی است که شیخ در دیدار طباطبایی و بهبهانی با او که وی را به همراهی جهت تأسیس عدالتخانه فراخواندند، به دعوت ایشان لبیک گفت و بهرغم آنکه به قول خود مسبوق به لطف و محبت حکمرانان وقت بود، بر این امر چشم پوشید. شیخ این مساله را در دیدار 2 سید چنین بیان میدارد: «... بیانات و فرمایشات شما را شنیدم و مطلع شدم اما شما میدانید که مهر و محبت شخص صدارت با من به چه اندازه است. با وجود این غرور و تهور، بیاجازه من آب نمیخورد ولی شما را هم تنها نمیگذارم و نوع خود را ضایع و مفتضح نمیخواهم و توهین شریعت را بر خود نمیپسندم هر زمانی که شما اقداماتی کردید من فوراً قطع مراوده کرده و با شما در هر جا که بفرمایید، حاضرم، نیک و بد شما متعلق به من است، هیچ وقت شما را تنها نمیگذارم ولکن آنقدر میگویم که کار را به اندازهای سخت نگیرید که اسباب توهین شرع و افتضاح نوع علما فراهم شود».(3)
کسروی ادامه تحولات پس از این نشست را اینچنین گزارش کرده است: «پاسداران بهبهانی، طباطبایی و صدرالعلما و دیگران از شهر بیرون شده آهنگ ابنبابویه (نزدیک به عبدالعظیم) کردند که بازماندگان نیز به آن بپیوندند. همه ملایان، طلبهها و دیگران که در مسجد همراهی با دو سید کرده بودند، در این سفر نیز همراهی نمودند و به درشکه یا به اسب یا به گاری نشسته به ایشان پیوستند. نوشتهاند کسانی هم پیاده رفتند آن روز را در ابنبابویه به سر برده و شبانه راه افتادند. حاجی شیخ فضلالله که دیر کرده بود او نیز بسیج سفر کرده 2 روز دیگر با بستگان روانه گردید و در کهریزک به آنان پیوست. عینالدوله میخواست باری این نگذارد و نتوانست...».(4) شیخ از زمانی که به طباطبایی و بهبهانی وعده همراهی داد، کلیه ارتباطات خود را با صدارت وقت قطع نمود و از این رو به هیچ یک از پیامهای او پاسخ نداد: «اما جناب حاج شیخ فضلالله نوری از دیروز که علما در مسجد سر میکردند، او نیز با صدارت قطع مراوده کرد، هر قدر شاهزاده به حضرت شیخ پیام فرستاد که تا اینجا بیایید، شیخ جواب سخت بداد».(5)
مخالفان شیخ و همچنین منتقدان او ضمن چشم بستن بر روحیه استبدادستیز شیخ- که او را زمانی همراه و در جبهه مخالفین استبداد به حرکت به سمت قم وادار نمود و دیگر زمان بهدلیل جابهجا شدن ماهیت عریان استبداد از نظام مطلقه پادشاهی به استبداد سیاسی جدید (در نگاه شیخ) در صف مخالفان مشروطه قرار داد- اتهام معاونت با استبداد را به او روا میدارند و این در حالی است که جناح مشروطهطلب در عمر سیاسی خود در مواردی نه چندان معدود از حمایت استبداد برخوردار بودهاند یا حداقل ائتلاف با استبداد را تجویز مینمودهاند، چنانکه « مجلس توانستی آزادیخواهان را به خریدن تفنگ و افزار جنگ وادارد یا از شهرهای دیگر تفنگچی بخواهد و به هرحال بسیج نیرو کند توانستی، محمد علیمیرزا را به نام سوگندشکنی از پادشاهی بردارد و با یک کار دلیرانه، نقشههای او را از حنایش اندازد. چنانکه همین کار را پس از چند روزی انجمن تبریز کرد و محمدعلیمیرزا را دستبسته گرداند، در این هنگام «ظلالسلطان» در تهران در آرزوی تاج و تخت میزیست و در آن راه برخی کوششهای نهانی مینمود (چنانکه روزنامه «تمدن» را به نوشتن گفتار درباره خود برمیانگیخت) مجلس توانستی او را همدست خود گرداند و به رخ محمدعلی میرزا کشد و بدینسان دست و پای او را بندد، ولی به هیچ یک از این راهها برنخاست و رشته را به دست پیشامدها سپرد و به گفته یکی از خودشان میخواستند کار را با ستمدیدگی از پیش ببرند و نیازی به بسیج نیرو نمیدیدند. این یک اندیشه خام بود که در دلهای برخی از پیشروان جای میداشت».(6)
چنانکه ملاحظه میشود مشروطه استبدادستیز همکاری با استبداد، جهت رسیدن به مقصود را برای خود عیب نمیداند، همانگونه که پیش از این نیز به این اقدام مبادرت نموده بود. برای مثال محمدعلی شاه در تبریز در حمایت از حرکت علما به قم و همچنین تحصن در سفارت انگلستان برای پدر تلگراف زد و طی تلگرافاتی دیگر از علما حمایت نمود، اگرچه این اعلام حمایت در حقیقت نه حمایت از مشروطهخواهی که با هدف تسویهحساب با «عینالدوله» که مخالف پادشاهی او پس از «مظفرالدین شاه» بود صورت میپذیرفت، اما هیچگاه مورد نکوهش مشروطهخواهان قرار نگرفت. سوال اساسی در این باب آن است که اگر آنچه به عنوان همکاری با استبداد به عنوان اتهام به شیخ وارد میگردد، واقعاً اتهام است، چرا مشروطهطلبان در فرصتهای مقتضی از آن دوری نجسته و اعلام انزجار نکردهاند؟! با عنایت به آنچه گذشت و ضمن تدقیق در اندیشه و عمل سیاسی شیخ میتوان این مساله را چنین تفسیر نمود که شیخ در این زمان منتهای سعی و کوشش خود را برای جلوگیری از حاکمیت یافتن مشروطه غربی به کار بست و نهایت تکلیف خویش را تلاش جهت جلوگیری از وقوع حالتی که تحقق آن سرنوشت و آینده اسلام و جامعه اسلامی را در هالهای از ابهام قرار داده بود، تفسیر میکرد. لذا حمایت او از وضع سیاسی و نظام سیاسی موجود نه به معنای حمایت از استبداد و دفاع از محمدعلیشاه مستبد، بلکه حمایت از نظامی است که در عمل صیانت از حدود و ثغور اسلام و احکام اسلامی را تحت نظارت علما پاس داشته و تا این زمان حداقل در این باب خلافی از آن صادر نگردیده بود. به بیان دیگر عطف به عقیده شیخ که میگفت: «این مردم که شاه را میخواهند محض این است که علم اسلام در دست ایشان است»(7) میتوان به این نتیجه رسید که حمایت شیخ و مشروعهخواهان از شاه جنبهای ابزاری داشته و چون او را در مقابله با مشروطه غربی (صرفنظر از اختلاف در نیات و مقاصد) در جبهه خود میدیدهاند تحقق شعاری واحد را با او پیجویی میکردهاند و شاهد این مدعا آنکه، هنگامی که احساس کردند او به دلیل ترس از اوضاع (پس از اجتماع باغشاه و اصرار بر مبارزه و سرکوب مشروطه) دوباره میل به مشروطه کرده است، پیش او رفته، اتمام حجت کرده و همچنین ضمن عریضهای به او خاطرنشان نمودند: «... چون این استدعا از جهت ادای تکلیف شرعی است، از صاحب شرع رخصت رجوع نداریم و متضرعانه جداً دستخط آفتاب نقط در آسودگی اصل اسلام از اضطراب و وحشت و دهشتی که در این مرحله دارند از سده سنیه استدعا داریم قسم به جمیع معظمات شرعیه که ماها بلکه تمامی اهل اسلام این مملکت برای تأسیس مجلس شورای عمومی حاضر نیستند و نتیجه آن را جز هدم دین و هرج و مرج و هدر دماء محترمه و هتک نوامیس اسلامیه نمیدانیم».(8)
و کلام آخر در این باب آنکه اگر نگاه شیخ به محمدعلیشاه جز نگاهی ابزاری جهت مقابله با مشروطه غربی و پاسداری از اسلام در سایه توسل به قدرت او بود، شیخ نمیبایست فکر مقاومت
مسلحانه- آنچنان که برخی گزارش کردهاند- را در شرایط قوت گرفتن مقوله تسلیم محمدعلی شاه در سر بپروراند: «مرحوم نوری بدون شک میدانست مقاومت مسلحانه در صورت شکست محمدعلی شاه عاقبت شومی برای وی خواهد داشت اما وی درست به دلیل شدت پایبندی به عقاید خود و ترجیح مشروعه بر مشروطه، حتی حاضر شد با توسل به مقاومتی سرسختانه تا پای دار پیش رود».(9)
-------------------------------------
پینوشت
1- احمد کسروی، پیشین، ص 430
2- آدمیت فریدون، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، ج2، (مجلس اول و بحران آزادی)، تهران، چاپ اول، انتشارات روشنگران، بیتا، ص 148
3- محمد ترکمان، پیشین، ج 2، ص 167
4- احمد کسروی، پیشین، صص 107-106
5- محمد ترکمان، پیشین، ص 168. لازم به ذکر است از این دست گزارشها در تاریخ مشروطه فراوانند. چنانکه کسروی از مخالفت شیخ با «اتابک» سخن گفته و از اتفاق و همدلی شیخ و علمای مشروطه در برابر او چنین حکایت میکند: «این مرد (اتابک) افزار کارش خوشرویی با مردم، دلجویی از هواداران خود و پول دادن به ملایان و دیگران بود، همیشه با اینها کار خویش را پیش بردی ولی این زمان آن افزار کند گردید و کسانی به دشمنیاش برخاسته بودند که پول نمیگرفتند و فریب نمیخوردند. این زمان در میان ملایان کسانی پیدا شده بودند که از چگونگی جهان آگاه میبودند و زیانهای کارهای اتابک را به کشور نیک میدانستند و از دلسوزی و غیرتمندی بازنمیایستادند، در طهران طباطبایی همچنان با اتابک دشمنی مینمود و چنین رخ داد که حاجی شیخ فضلالله نوری که از مجتهدان بنام و باشکوه تهران شمرده میشد و تازه از مکه بازگشته بود در دشمنی با اتابک با وی همراهی میکرد. (کسروی، همان ص 31)
همچنین «سیدمحمدعلی شوشتری» از شاهدان مشروطه ارتباط بین شیخ و محمدعلیشاه و استبداد سلطنتی را چنین گزارش کرده است: «مرحوم شیخ اساساً با تمام اعمال محمدعلی شاه مخالف بود و حتی در مکاتیبی که راجع به وساطت از «کریم دواتگر» ضارب خود به شاه نوشته معلوم میشود هرگونه نسبت استبداد به ایشان [مرحوم شیخ] افترایی صرف، بیش نبوده است. مرحوم شیخ در تمام مدتی که محمدعلیشاه در باغشاه سکونت داشت، برخلاف میل و رضایتش یک مرتبه او را به باغشاه بردند و در آن مجلس هم از مذاکرات شیخ، شاه فهمید که شیخ با اقدامات او و درباریانش مخالف است. در تمام مدت استبداد صغیر «مفاخرالملک» جانی حاکم تهران یا قاتل واقعی مرحوم «آقامیرزا مصطفی آشتیانی» هر وقت خواست به منزل شیخ برای ملاقات حاضر شود، مرحوم شیخ اجازه نداد و حتی پس از قتل فجیع مرحوم آقای میرزا مصطفی در حضرت عبدالعظیم چند ماهی که مرحوم حیات داشت، دیگر کسی ایشان را متبسم ندید و پس از آن واقع رابطه مرحوم شیخ که ظاهراً گاهگاهی با باغشاه وسیله مکتوبی در بین بود، قطع گردید و هیچگونه ربطی با شاه و درباریان نداشت. روزی را بهخاطر دارم که مرحوم «مشیرالسلطنه» که در آن تاریخ صدراعظم بود، برای رفع اختلاف و جبران از گذشته به منزل شیخ آمد و پس از مذاکرات زیادی که با شیخ کرد مأیوس از منزل شیخ خارج گردید و حتی در مراجعت به «حاجی آقای علیاکبر بروجردی» اظهار کرد این رفتار حضرت آقا با شاه و ما بدتر از رفتار سیدین سندین است. چه خوب بود نویسنده حضور میداشت». (محمد ترکمان، پیشین، ج 2، صص 362-361، روایت سیدمحمدعلی شوشتری)
6- احمد کسروی، پیشین، ص 503
7- غلامحسین زرگرینژاد، پیشین، ص 43، «نامه شیخ فضلالله نوری به مشیرالسلطنه (صدراعظم)»
8- همان، ص 41
9- همان، ص 43