معصومه مرادجانی: دولت آمریکا بهعنوان اصلیترین عضو شورای امنیت سازمان ملل که نقش بسزایی در مذاکرات هستهای ایران و 1+5 دارد، توانست طی مذاکرات تا سرحد امکان برنامه جامع اقدام مشترک را در راستای منافع ملی خود پیش ببرد اما آنچه قابل تامل است آن است که هنوز جوهر جمعبندی مذاکرات خشک نشده، شاهد رفتارهای متفاوتی از سوی کاخ سفید در صحنه بینالملل و در درون آمریکا هستیم. خوی زیادهخواهانه آمریکا تاب نیاورد و اندکی پس از تهیه برجام شاهد جار و جنجال سیاسی در میان سیاستمردان آمریکا و برداشتهای متفاوت از متن جمعبندی مذاکرات وین بودیم. از اقدامات زیادهخواهانه اخیر آمریکا پس از جمعبندی مذاکرات میتوان به فریبکاری برای سوءاستفاده از متن برجام و قطعنامه 2231 شورای امنیت سازمان ملل و افزایش اختیارات 1+5 اشاره کرد که نمونه آن را در طرح افزایش زمان انقضای دخالت شورای امنیت از 10 سال به 15 سال و درخواست زیادهخواهانه مبنی بر ملزم بودن آژانس به تحویل تمام اسناد مربوط به توافق احتمالی به کنگره آمریکا میتوان دید که بار دیگر ماهیت بیطرف بودن آژانس بینالمللی انرژی اتمی را زیر سوال میبرد. از سوی دیگر دیری نپایید که شاهد فضاسازی آمریکا درباره نقش منفی ایران در تحولات منطقه و جهان بودیم که بر موج ایرانهراسی بیش از پیش افزود. باز کردن زخمهای کهنه اتهامات علیه ایران در آن سوی آبها در آرژانتین درباره پرونده آمیا و حمله ساختگی صهیونیستها به مرکز همیاری یهودیان در بوئنوسآیرس از آن جمله بود تا بار دیگر فشارهای بینالمللی علیه ایران افزایش یابد و امتیازات بیشتری از ایران گرفته شود.
از سوی دیگر مواضع کاخ سفید، کنگره و دیگر مراکز تاثیرگذار در سیاست خارجی آمریکا قابل بررسی است. امروز در کنگره آمریکا شاهد هستیم بسیاری از اعضای 2 حزب دموکرات و جمهوریخواه با هم همنوا شده و مخالفت خود را با جمعبندی مذاکرات اعلام میدارند و بر خلاف عادت مرسوم نگاه حزبی را کنار زده و پرونده هستهای ایران را شدیدا مرتبط با منافع ملی خود قلمداد کرده و بدان به عنوان فصل مشترک 2 حزب جمهوریخواه و دموکرات مینگرند. از سوی دیگر دولت اوباما طی چند سال گذشته بویژه طی 2 سال اخیر بسیار تلاش کرده است مذاکرات هستهای را به سرمنزل مقصود برساند و برای این امر به موافقت کنگره با برنامه جامع اقدام مشترک نیاز دارد. آنچه ما امروز شاهد هستیم تناقضاتی محاسبه شده است که میان کنگره آمریکا و کاخ سفید وجود دارد که این امر در فلسفه سیاست خارجی آمریکا معنای ویژهای دارد.
برای بررسی این تضاد باید اندکی عمیقتر و از بالا به صحنه نگریست. نخبگان سیاسی و مسؤولان آمریکایی از 2 منظر به ایران و مذاکرات هستهای مینگرند؛ دسته اول سیاسیون نومحافظهکاری هستند که متمایل به لابی صهیونیستی هستند؛ به اعتقاد آنان جمهوری اسلامی ایران دشمن آمریکاست و باید سرنگون شود و روش سرنگونی جمهوری اسلامی را تحریمهای گسترده و شکننده میدانند فلذا همواره بر طبل تحریمهای شدید علیه ایران میکوبند و طی سالهای گذشته از هر نوع اقدامی ولو تحریمهای شدید دارویی علیه ایران دریغ نکردهاند. گروه تاثیرگذار دیگری نیز در آمریکا وجود دارد که آنان نیز در سرنگونی حکومت ایران تردیدی ندارند و اصولا اهتمام خود را برای این مهم به کار گرفتهاند اما با شکل و تاکتیکی متفاوت؛ از نظر آنان تحریمها نه تنها جمهوری اسلامی را سرنگون نکرده است بلکه در عرصه عمل ایران را قدرتمندتر کرده است لذا باید راهکار دیگری را برگزید که بهترین و کمهزینهترین آن کنترل و در نهایت تضعیف قدرت فزاینده ایران از طریق مذاکره است.
برای درک بهتر صحنه باید عملکرد کنگره آمریکا را بررسی کرد. در نامهای که چندی پیش اعضای کنگره آمریکا به کاخ سفید فرستادند، آمده بود اگر مذاکرات را ترک کنند دیگر به هیچ وجه نمیتوانند برنامه اتمی ایران در مراکز هستهای و نظامی را متوقف کنند و ثانیا اگر توافق نشود، رژیم تحریم چندجانبهای که ایران را پای میز مذاکره آورده بود، فرو میپاشد. فلذا دولت و کنگره آمریکا نسبت به موفقیتهای خود در جمعبندی هستهای شبههای ندارند و این اختلافات جار و جنجالی سیاسی بیش نیست که ریشه عمیقی در اقتصاد این کشور دارد.
از نکات برجستهای که درباره نمایندگان آمریکا میتوان بدان دقت کرد آن است که هر کدام از این نمایندگان از قدرت بالایی برخوردارند و به نوعی هر کدام رئیسجمهور بالقوهای هستند که دارای قدرت اقتصادی بالایی هستند و رئیسجمهور شدن نمایندهای از جمهوریخواهان یا دموکراتها موضوعیتی ندارد و خطوط اصلی یکسان است، زیرا نظام امپریالیستی که پرچمدار آن آمریکاست، به استیلای قدرت اقتصادی خود مینگرد و اصولا بر خلاف کشورهای جهان سوم «اقتصاد» با «سیاست» در ایالات متحده عجین شده است و...تمام تلاش رئیسجمهور باید در راستای جلب نظر یکدرصد ثروتمند جامعه آمریکا باشد که چرخ اقتصاد آمریکا با سرمایه آنان میچرخد و به همین دلیل است که با بررسی دقیقی خواهیم دید رؤسای جمهوری با پول سرمایهداران آمریکایی انتخاب میشوند لذا نماینده دموکرات یا جمهوریخواهی که به قدرت میرسد، باید برنامههای کلان خود را در راستای اهداف اقتصادی آنان قرار دهد و در سیاست کلان خود در تصویب قراردادهای اقتصادی بینالمللی آنان را دخیل کند. در نگاهی جامع میتوان دریافت در آمریکا تقسیم کار یکی از اصلیترین مسائلی است که دیده میشود و دولتها و نخبگان سیاسی و اقتصادی سود حاصله را با هم تقسیم کرده و منافع کوچکتر برای آنان موضوعیتی ندارد و مخالفتهای سیاسی را چیزی جز دعوای زرگری نمیتوان قلمداد کرد.