printlogo


کد خبر: 143369تاریخ: 1394/5/18 00:00
از «خون» تا «قلم»

حسین قدیانی: «بسم‌ الله الرحمن الرحیم. انالله و اناالیه راجعون. به خدا من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می‌کشم وصیتنامه بنویسم. حال سخنم را برای خدا و در چند جمله، ان‌شاءالله خلاصه می‌کنم؛ خدایا! مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده. خدایا! من در این دنیا چیزی ندارم. هر چه هست، از آن توست. پدر و مادر عزیزم! ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم. عباس بابایی. 22 تیر 61 مطابق با ۲۱ رمضان سال ۱۴۰۳ قمری».
پنجشنبه هفته پیش ۱۵ مرداد ۹۴ بیست و هشتمین سالگرد شهادت سرلشکر خلبان «عباس بابایی» بود. ارتشی عاشق، غروب ۱۵ مرداد ۶۶ تا همسایگی خدا اوج گرفت. آسمانی بود؛ آسمانی‌تر شد! ۱۵ مرداد ۶۶ عدل مصادف شده بود با «عید قربان»! عید قربان... همان روز که «ابراهیم» خواست قید «اسماعیل» را بزند، عباس بابایی خودش را به قربانگاه فرستاد! و خودش را قربانی راه خدا کرد، آن هم در بلندای سپهر! برای امروز، حرف‌ها داشتم مطول و دور و دراز لیکن به طریقی چشمم افتاد به وصیتنامه مختصر و مفید شهید بابایی. این وصیتنامه را چند بار خواندم... و دست آخر دیدم با چند جمله، همه حرف را خود این شهید زده.
«بسم‌ الله الرحمن الرحیم. انالله و اناالیه راجعون. به خدا من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می‌کشم وصیتنامه بنویسم. حال سخنم را برای خدا و در چند جمله، ان‌شاءالله خلاصه می‌کنم؛ خدایا! مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده. خدایا! من در این دنیا چیزی ندارم. هر چه هست، از آن توست. پدر و مادر عزیزم! ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم. عباس بابایی. 22 تیر 61 مطابق با ۲۱ رمضان سال ۱۴۰۳ قمری».
اگر شهیدی در مایه‌های «عباس بابایی» خودش را خیلی به این انقلاب بدهکار می‌داند، لطفا یکی بدهی من به خون همین شهید را حساب کند! الباقی شهدا را حالا نمی‌گویم! انقلاب را حالا نمی‌گویم! راستی! توی خواننده چقدر بدهی داری به خون سرخ خلبان سبکبار؟ هیچ حساب کرده‌ای؟ و هیچ محاسبه کرده‌ایم یوم‌العیار قیامت، چگونه می‌خواهیم جواب خون همین «بلندمرد آسمانی» را بدهیم؟
***
دیروز شنبه ۱۷ مرداد هم «روز خبرنگار» بود، سالروز شهادت مظلومانه «محمود صارمی» در افغانستان به دست گروهک طالبان. اصلش چه فرقی می‌کند از ۱۷ مرداد ۷۷ تا 17 مرداد ۹۴ چند سال، چند ماه، چند هفته، چند روز، چند ساعت، چند دقیقه و چند ثانیه گذشته باشد؟ داغ این محاسبات، نسخه‌ای است که فقط برای مادران شهدا پیچیده شده و بس!
محمود صارمی در دیار غربت، غریبانه رخت شهادت به تن کرد تا خبرنگار، هم «آینه» باشد، هم «ترازو». آینه باشد صاف و زلال؛ ترازو باشد تراز و میزان. آینه باشد بلکه جامعه در حقیقت وجود
«ن و القلم» واقعیت خود را مشاهده کند؛ ترازو باشد بلکه جامعه در معیار ذی‌وجود «و مایسطرون» از داشته و نداشته کارنامه خود باخبر شود.
اصحاب رسانه به تأسی از خون شهید صارمی، هنگام «تنظیم خبر» اگر گاهی به جبر کار و اجبار روزگار، مجبورند واقعیت یا بخشی از واقعیت را قربانی کنند، ان‌شاءالله قربانی مصلحت خدا و رضایت الهی کنند، نه منفعت نفس و منیت اماره! کاش‌ اصحاب رسانه به تأسی از خون شهید صارمی، هنگام «تنظیم خبر» هرگز صداقت را قربانی «سخن دروغ» و حقیقت را قربانی «سخن شلوغ» نکنند!
اصلش، مصلحت ما قلم به دستان نیست این همه مخفی شویم پشت عنوان «مصلحت» آن هم بی‌هیچ عذر موجهی. «نان»فروشی است؛ «قلم» اما نمی‌توان برایش قیمتی گذاشت! فروختن قلم جز به خدا، جز به روح خدا، جز به جانشین حکیم روح خدا و جز به شهیدان راه خدا، معامله‌ای سراسر ضرر است؛ خواه آن را به «شیطان بزرگ» بفروشی، خواه به «شیطان کوچک» که همین خودت باشی، همین خودم! فلذا قلم، همان به خرج «ملت» شود، نه «دولت»هایی با عمر مستعجل و عقل بعضا مستهلک!
***
از «خون عباس بابایی» تا «قلم محمود صارمی» خون دل‌ها خورده شد تا همچنان، هم باب «شهادت» باز باشد، هم راه «کتابت».


Page Generated in 0/0058 sec