printlogo


کد خبر: 143377تاریخ: 1394/5/18 00:00
روایت خواندنی دکتر احمد آدامو الصفا از زیارت حرم حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع)
درحرم امام رضا(ع) هوای بهشت جاری است

زندگی احمد در یک نگاه
او اخلاق اسلامی و جالبی دارد و عجیب مرا یاد عالمان دینی می‌اندازد. حتی یک بار هم اسم
امام رضا(ع) را بدون علیه‌السلام نمی‌آورد. مستقیم در چشم‌هایم خیره نمی‌شود. برایم آیه‌های قرآن می‌خواند و احادیثی را یادم می‌آورد که در منابر شنیده‌ام. طوری از حرم و امام رضا(ع) حرف می‌زند که می‌فهمم با کلام امام زندگی کرده. احساساتش برایم رشک‌برانگیز است و در دلم فقط می‌توانم به حال خوبش حسرت بخورم. وقتی از او می‌پرسم آیا تحصیلات علوم دینی داشته یا خیر، می‌گوید: پدرم از علمای منطقه لاگوس بود. من همیشه در کلاس‌های درس ایشان شرکت می‌کردم و دروس دینی را به این ترتیب یاد گرفتم.
وقتی با این سوالم مواجه می‌شود که آیا اصالتا مسلمان بوده یا در میانه زندگی مسلمان شده است، می‌گوید: پدر و پدربزرگم مسلمان بوده‌اند اما من از دوره دبیرستان شیعه شدم.

ازدواج عاشقانه من
در ادامه این گفت‌وگو ماجرای عاشقانه‌ای از زندگی خانوادگی‌اش برای‌مان تعریف می‌کند که هر سه باهم می‌خندیم. لبخند رضایتش نشان می‌دهد زندگی مشترکش سخت برای او لذتبخش است. او ازدواج عاشقانه‌اش را اینگونه تعریف می‌کند: برای تحقیقی در رشته مطالعات فرهنگ و زبان ایگو (زبان بومی نیجریه) به دانشگاه لاگوس مراجعه کردم. آنجا استاد برجسته این رشته خانمی را به من معرفی کرد که جزو دانشجویان ممتاز دانشگاه بود. در جریان این تحقیق و پژوهش من بیشتر با ایشان آشنا شدم. او دختری مسیحی بود که توجه عجیبی به درس دانشگاهی‌اش داشت. من قرار بود حاصل آن تحقیق را به صورت مقاله منتشر کنم. وقتی مقاله را نوشتم استاد بشدت از آن راضی بود و حتی مرا به دانشجویانش معرفی کرد و به آنها گفت نگارش مقاله را از من یاد بگیرند.

ایمان مسلمان‌ها را دوست دارم
در مسیر این پژوهش آرام آرام بین ما علاقه و تعلق خاطر پیش آمد. با وجود اینکه او خیلی روی کارش مسلط بود اما جذب اخلاق مسلمانی من شد. در همان ایام یک‌بار ایشان به من گفت: «چقدر مسلمان‌ها قلب مهربانی دارند و پسرهای مسلمان چقدر پاک زندگی می‌کنند. من ایمان مسلمان‌ها را دوست دارم».
این علاقه ادامه یافت و ایشان مسلمان شد، بعد ما با هم ازدواج کردیم. حاصل این ازدواج 2 فرزند است؛ یک دختر به اسم زینب و یک پسر به اسم حیدر.

یادگار آن سفر
به اینجای گفت‌وگو که می‌رسد، می‌گوید: اسم پسرم یادگار سفر اولم به ایران و حضور در دوره هشتم جشنواره امام رضا(ع) است. علت این انتخاب، آشنایی‌ای بود که من با یک پسر ایرانی پیدا کردم که اسمش حیدر بود. همسرم دوست داشت اسم علی را برای پسرمان انتخاب کنیم و من به او گفتم حیدر هم یکی از القاب علی بن ابیطالب(ع) است. می‌خواستم اسم پسرم مرا یاد ایران و آن پسر مهربان بیندازد.

آن مکاشفه شگفت‌انگیز
وقتی از او می‌پرسم چرا فرهنگ رضوی را برای مطالعات و فعالیت‌هایش انتخاب کرده، ماجرای مکاشفه‌ای را تعریف می‌کند که برای‌مان عجیب است. می‌گوید: شبی در حال عبادت و تهجد بودم. نزدیکی‌های سحر خوابم برد. بین خواب و بیداری مکاشفه‌ای برایم اتفاق افتاد که مطمئنم خواب نبودم. در آن مکاشفه سید بزرگواری که قدی بلند داشت و لباسی سفید تنش بود به من گفت: «احمد بلند شو و به حج برو. تو قرار است به حج مشرف شوی». من تعجب کردم چون هیچ برنامه‌ای برای سفر حج نداشتم. نه ثبت‌نام کرده بودم و نه حتی به فکرم رسیده بود. در آن خواب چیزهای دیگری هم دیدم که قابل بیان نیست. وقتی از آن حالت بهت‌زدگی خارج شدم، نماز خواندم. صبح اول وقت از طرف رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی در لاگوس با من تماس گرفتند و گفتند تو از طرف جشنواره‌ای به نام جشنواره امام رضا(ع) برای سفر به ایران دعوت شده‌ای و باید به مشهد بروی. من مدارکم را به رایزنی بردم و در عرض 3 روز همه مراحل سفر من انجام شد و من به ایران آمدم. آنجا حسی در من شکل گرفت که انگار مورد عنایت حضرت رضا(ع) قرار گرفته‌ام.

آخرین امامی که او را شناختم
در میانه این گفت‌وگوی چند ساعته در نیمه شب به حضرت ثامن‌الحجج(ع) که می‌رسیم چیزهایی می‌گوید و احساسی بر کلامش غالب می‌شود که انسان را متحول می‌کند. حتی لحن کلامش بی‌آنکه با من همزبان باشد، منقلبم می‌کند. وقتی از او می‌پرسم چرا سراغ امام رضا(ع) رفتید و چرا ایشان در زندگی شما اینقدر جایگاه برجسته‌ای دارند، می‌گوید: راستش امام رضا(ع) آخرین امامی بود که او را شناختم. قبل از آن درباره همه ائمه اطلاعات داشتم. نیجریه یک کشور بزرگ آفریقایی با تعداد زیادی مسلمان است. شیعیان هم در این کشور فراوانند. ما در مرکزی که داشتیم درباره همه ائمه برنامه و مراسم برگزار می‌کردیم. یکبار قرار شد مراسمی برای امام هشتم(ع) برگزار کنیم. قرار بود من در آن مراسم سخنرانی کنم در حالی که هیچ اطلاعاتی درباره امام رضا(ع) نداشتم و به ناچار باید تحقیق و مطالعه می‌کردم.
 وقتی سراغ زندگی امام رضا(ع) رفتم با دورانی عجیب و حیرت‌انگیز مواجه شدم. اطلاعات زیادی کسب کردم بنابراین به آن مراسم رفته و سخنرانی کردم. سخنانم برای همه حضار فوق‌العاده شگفت‌آور و البته جذاب بود. آن روز بود که فهمیدم هیچکس در نیجریه حتی علمای شیعه آنجا، درباره این امام آگاهی چندانی ندارند. وضعیت آنها هم مثل من بود. تقریبا کسی چیزی نمی‌دانست و اطلاعی نداشت. بعد از آن سخنرانی تازه همگی متوجه شدیم چنین شخصیت شگفت‌انگیزی در تاریخ اسلام وجود دارد. بعد، آن مکاشفه اتفاق افتاد و  در ادامه من  به ایران آمدم.
قولی که به امام رضا(ع) دادم
به اینجای گفت‌وگو که می‌رسیم از او می‌خواهم درباره اولین سفرش با ما حرف بزند. اولین سفری که در قالب هشتمین جشنواره بین‌المللی امام رضا(ع) انجام شد. انگار که یادآوری آن سفر به وجدش آورده
باشد با لحنی سرشار از شوق می‌گوید: اولین بار سال 2010 / 1389به دعوت جشنواره بین‌المللی امام رضا(ع) به ایران آمدم. اولین باری که برای زیارت به حرم رفتم بعد از زیارت و اتفاق‌هایی که آنجا افتاد، وقتی می‌خواستم از حرم خارج شوم روبه‌روی گنبد امام رضا(ع) ایستادم و آنجا قولی به ایشان دادم. به حضرتشان گفتم: «من این لحظه با شما عهد می‌بندم که وقتی این سفر به پایان رسید و از مشهد خارج شدم حتما درباره شما کتابی بنویسم».

کاش آن روز از من راضی باشند
احمد ادامه می‌دهد: به لاگوس که بازگشتم به قولم عمل کردم. مطالعه و تحقیق کردم و کتاب «امام رضا(ع)، شهید مشهد» را نوشتم. از آن زمان تا به حال همه فعالیت‌های من روی امام رضا(ع) متمرکز شده. علاقه‌ای میان من و ایشان شکل گرفته که من فکر می‌کنم تا روز قیامت باقی خواهد ماند. کاش آن روز وقتی مقابل‌شان حاضر می‌شوم بتوانم به ایشان بگویم کارهای من سپاس ناچیزی است به الطاف شما... [کلامش نیمه تمام می‌ماند و گریه اجازه ادامه گفت‌وگو را به او نمی‌دهد].
از او می‌خواهم بگوید چه چیزی در وجود و شخصیت امام رضا(ع) دیده که تا این اندازه شیفته و عاشق حضرتش  شده است. احمد می‌گوید: آن مکاشفه و بعد هم آن سفر، این احساس را در من به وجود آورد که ایشان عنایتی خاص به من دارند اما من کاری برای‌شان نکرده‌ام.
یادم هست وقتی در آن برنامه درباره امام رضا(ع) سخنرانی کردم حتی علما و روحانیون شیعه شگفت‌زده شدند چون آنجا هیچ کس هیچ چیز درباره زندگی، شخصیت و سیره امام رضا(ع) نمی‌دانست. با تمام قلبم می‌گویم آن سخنرانی آغاز مرحله جدیدی برای من بود و من وارد دوران تازه‌ای از زندگی شدم. وقتی آن مکاشفه و بعد هم آن سفر اتفاق افتاد تمام مسیر زندگی‌ام عوض شد. احساس کردم  امام هشتم به من لطف دارند اما من کاری درباره ایشان نکرده‌ام. در فرهنگ ما مسلمان‌های آفریقایی است که اگر کسی هدیه‌ای به ما می‌دهد ما از او تشکر و در حد توان، آن را جبران می‌کنیم. من دیدم مورد عنایت امام بوده‌ام اما کاری برای ایشان نکرده‌ام.

دلم برای‌تان می‌سوزد که مشهد نرفته‌اید
از او خواهش می‌کنم بیشتر درباره اولین سفرش به مشهد با ما حرف بزند؛ اینکه چه هوایی در حرم مطهر جریان داشته، او چه احساسی پیدا کرده و آن سفر چه دستاوردی برای او به دنبال داشته است؟ وقتی مترجم سوالاتم را برایش ترجمه می‌کند او آه بلندی می‌کشد و بعد از نفس عمیقی در حالی که صدایش بلندتر و چهره‌اش برافروخته‌تر شده، می‌گوید: ببینید! وقتی از سفر اول به ایران بازگشتم و به نیجریه رفتم، در لاگوس جلسه‌ای برگزار شد که همه علمای برجسته شیعه نیجریه در آن حضور داشتند. قرار بود من گزارش سفرم را به آنها ارائه کنم. وقتی می‌خواستم شروع به حرف  زدن کنم، امکان صحبت برایم نبود. چند دقیقه اول فقط گریه کردم و بعد سعی کردم احساساتم را به آنها ابراز کنم. به آنها گفتم من اعتقاد دارم اگر کسی به مشهد نرود حقیقتا شیعه نیست. من با تمام وجودم احساس می‌کنم قبل سفر به ایران واقعا شیعه نبوده‌ام و حالا که از مشهد بازگشته‌ام شیعه شده‌ام. آن روز به آنها گفتم دلم برای‌تان می‌سوزد که تا به حال مشهد نرفته‌اید و بارگاه امام رضا(ع) را ندیده‌اید. فقط می‌خواهم این را بدانید تا زمانی که از نزدیک بارگاه امام هشتم(ع) را زیارت نکنید هیچ وقت احساس واقعی شیعه بودن را درک نمی‌کنید و هیچگاه شیعه را نخواهید شناخت، چون در حرم امام رضا(ع)، هوای متفاوتی جریان دارد. اصلا هوای بهشت در آنجا جاری است. من یک روانشناسم و با نگاه روانشناسانه و از دریچه رفتارشناسی آنچه را اتفاق می‌افتد تحلیل می‌کنم. به نظر من در فضای حرم مطهر که باشی معنویت از آن فضا به انسان تزریق می‌شود. تا وقتی وارد حرم نشده‌اید نمی‌دانید چه انسان بزرگی در آن حرم وجود دارد.

با تمام روح و جانم امام رضا(ع) را احساس کردم
آدامو کلامش را اینطور ادامه می‌دهد: به معنای واقعی کلمه من اولین بار احساس شیعه بودن را در حرم امام رضا(ع) لمس کردم. شما می‌توانید کتاب‌های زیادی درباره امام رضا(ع) بخوانید یا حتی بنویسید، می‌توانید فیلم و عکس از حرم رضوی ببینید. همه اینها ممکن است ولی هیچ وقت به ایشان نخواهید رسید و به آن احساس واقعی نائل نمی‌شوید اما اگر حرم امام رضا(ع) را زیارت کنید حتی  اگر هیچ کتابی را  هم نخوانده باشید خیلی از مفاهیم را خواهید شناخت. من در حرم با تمام روح و جانم امام رضا(ع) را احساس کردم و روحم تعالی یافت. مثل کسی که در تاریکی مطلق بوده و آنگاه به نور مطلق و بی‌نهایت رسیده این اتفاق برای من در بارگاه ایشان افتاد و تمام وجودم روشن شد.
در آن سفر خیلی چیزها دیدم و متوجه شدم. عمیقا اعتقاد دارم کسی که امام رضا(ع) را نمی‌شناسد، پیامبر(ص) را نشناخته است و کسی که پیامبر اسلام(ص) را نشناسد خداوند را هم نخواهد شناخت چون صفات خداوند در وجود ایشان تجلی یافته است.

می‌دانستم این سفر تکرار نخواهد شد
احمد آداموالصفا که سفر دومش به مشهد را متفاوت از سفر اول می‌داند، ادامه می‌دهد: بار اولی که به زیارت آمدم نمی‌دانستم به کجا می‌روم. در عرض 3 روز، بار سفرم را بستم و راهی ایران شدم. هیچ تصویری از اینکه به کجا خواهم رفت، نداشتم. حرم امام را ندیده بودم و هیچ تصوری از آن نداشتم اما این بار که می‌خواستم بیایم از قبل می‌دانستم قرار است به کجا بروم. چند روز قبل از آمدنم روزه گرفتم. غسل زیارت کردم و سعی کردم همه مقدمات روحی برای این سفر معنوی را فراهم کنم. در ذهنم می‌دانستم که به کجا می‌روم. می‌دانستم باید قدر این سفر را بدانم. می‌دانستم این سفر با این حس و حال تکرار نخواهد شد. سفری که در آن همگی مرا با نام خادم امام رضا(ع) می‌شناختند. معلوم نیست دوباره چند سال دیگر می‌توانم به زیارت امام رضا(ع) بیایم.

هنوز هم دست آیت‌الله را بر سرم احساس می‌کنم
این خادم نمونه فرهنگ رضوی در ادامه به دیدار میهمانان خارجی جشنواره امام رضا(ع) با حضرت آیت‌الله العظمی جوادی‌آملی اشاره می‌کند و می‌گوید: این سفر در همه ابعادش خیلی خیلی شگفت‌انگیز بود. در کتابخانه آیت‌الله العظمی مرعشی‌نجفی در قم، روزنه‌های جدیدی از زندگی به رویم باز شد که فراتر از امور عادی و روزمره بود. دیدار با آیت‌الله العظمی جوادی‌آملی تاثیر عجیبی بر من گذاشت. در دیدار با آیت‌الله اتفاقی افتاد که من تا عمر دارم آن را فراموش نمی‌کنم. آیت‌الله بر سر من دست کشیدند و من هنوز دست ایشان را بر سرم احساس می‌کنم. قبل از آمدن با خودم عهد کرده بودم بخشی از درآمدم را در راه فرهنگ و معارف رضوی هزینه کنم اما این بار که به حرم امام رضا(ع) آمدم فهمیدم  اگرهر چه دارم را وقف امام هشتم(ع) کنم، باز هم کم است و کاری نکرده‌ام.

حاشیه پررنگ‌تر از متن
در این سفر چند روزه، یک تصویر از این مرد آفریقایی مهربان، عجیب در ذهنم مانده است. یادم هست یک روز که از زیارت حرم حضرت فاطمه معصومه(س) بازمی‌گشتیم در گوشه یکی از صحن‌های حرم حضرت معصومه(س) چند نفر از طلاب علوم دینی  را دیدم که دور آقای آدامو حلقه زده بودند، کنجکاو شدم و جلوتر رفتم. آنها به زبان انگلیسی داشتند با هم حرف می‌زدند. معلوم بود از طلبه‌های خارجی حوزه علمیه قم بودند. همینطور که نگاهم بین‌شان می‌چرخید متوجه دختربچه‌ای  5-4 ساله شدم که با ترس و تعجب خیلی زیاد به صورت آدامو خیره شده بود. چند لحظه بعد که خود آدامو هم متوجه این قضیه شده بود، خم شد و دختربچه را با مهربانی بغل کرد. پیش خودم گفتم عجب کاری کرد، الان است که بچه از ترس، زهره‌ترک شود و با صدای بلند فریاد بزند! اما اینطور نشد. کودک با تعجب و با انگشتانش به صورت آدامو می‌کشید. نگاه دخترک در چشمان مرد سیاهپوست قفل شده بود. شاید تا آن وقت آدمی به این سیاهی ندیده بود! اما نگاه نافذ و مهربان آدامو، کودک را آرام کرده بود. وقت گروه تمام شده بود و باید از حرم خارج می‌شدیم.
حالا چیزی را که می‌دیدم باور نمی‌کردم. آدامو می‌خواست خداحافظی کند اما دختربچه از بغلش پایین نمی‌آمد!


Page Generated in 0/0068 sec