printlogo


کد خبر: 143408تاریخ: 1394/5/19 00:00
آسیب‌شناسی کنکور و فروپاشی نظام‌های آموزشی

  طی 2 دهه اخیر در ایران به دلیل عدم تناسب و تقارن ظرفیت‌های دانشگاه با تقاضای مخاطبان، شاهد سیل بزرگی از متقاضیان دانشگاهی بودیم، متولدینی که موج جمعیتی نامتقارن و نامتعادلی را در هرم جمعیتی ایجاد کردند. این مسأله سبب شد کنکور به عنوان معیار کلیدی برای سنجش کیفیت لازم برای ورود به دانشگاه به یک مقوله محوری تبدیل شود. تمرکز کنکور بر مولفه‌های کمی و تستی، ‌سبب شده بود کنکور بیش از آنکه به یک امر کیفی تبدیل شود، به یک مکانیسم کمی و مجموعه‌ای از مهارت‌های تست‌زنی تبدیل شود. محوریت کنکور در زندگی بخش اعظم دانش‌آموزان و نقش تعیین‌کننده آن در سرنوشت زندگی آنها به حدی وسعت یافت که می‌توان از «سندرم کنکور» در ناخودآگاه همه جوانان ایرانی تحصیلکرده صحبت کرد.  این سندرم نه‌تنها نقشی کلیدی در گذارهای هویتی و تحولات سلسله‌مراتبی نوجوان و دانش‌آموز ایرانی بازی می‌کرد، بلکه به‌تدریج به یک شاه‌کلید مولفه‌های اصلی تعیین‌کننده در هویت او تبدیل شد.  کنکور نه‌تنها یک مسأله آموزشی است، بلکه به‌تدریج به مسأله‌ای روانشناختی،‌ خانوادگی، خویشاوندی و در لایه‌های عمیق به یک امر بنیادین در ساختارهای اقتصاد سیاسی و نظام‌های فرهنگی و اجتماعی جامعه ایرانی تبدیل شد.  کنکور گذرگاه رسیدن به بسیاری از امتیازات و مناصب و موقعیت‌ها شد، به چیزهایی که به‌گونه‌ای فرهنگی به عنوان نیازهای ضروری برای ما تعریف شده بودند، برای ازدواج، کار و منزلت اجتماعی به مدرک دانشگاهی نیاز هست، و هرچه مدرک بالاتری داشته باشید، امکان کسب منافع و امتیازات بالاتری را دارید. به همین دلیل هم بود که به‌تدریج برای جوان ایرانی، هرچه بوی موفقیت می‌داد، باید از طریق غول چراغ جادوی کنکور برآورده می‌شد. این اهمیت سندرم کنکور به‌گونه‌ای است که فرآیند گسترده‌ای را در ساختارهای خانوادگی و اقتصاد سیاسی کنکور ایجاد کرده، و مبین یک نزاع دائم میان 2 نیروی متضاد است: از یکسو خانواده‌ها و خود فرد که به دنبال موفقیت در کنکور هستند و از سوی دیگر نهادهایی که از این نیاز حیاتی،‌ می‌خواهند بیشترین نفع اقتصادی را ببرند.  منازعه میان این 2 تمایل، به گسترده‌تر شدن هرچه بیشتر این سندرم منجر شد. دولت‌ها هم در این میانه یکی  به نعل و یکی به میخ می‌زدند. این سندرم گاه به‌طور 24 ساعته عمر یک جوان را برای یک یا
 2 سال می‌گرفت.  غول کنکور برای سیر و سیراب شدن،‌ عمر جوان را می‌طلبید و سوء‌مدیریت‌های دولتی و سوء‌استفاده‌های نهادهای کنکوری، سبب شده بود این سندرم بخش مهمی را در ناخودآگاه ایرانی پیدا کند، و تجربه کنکور جایی شد که شخصیت جوان ایرانی ساخته یا تخریب می‌شد.  کنکور پل صراط کاذبی شد که هرکس مهارت تست‌زنی بالا یا ویژگی‌های روانشناختی برتری می‌داشت، می‌توانست به بهشت تخیلی و توهمی آن‌ سوی آن برسد، در غیر این‌صورت وارد قعر جهنمی از سرکوفت‌ها و بی‌هویتی‌های بعد از پشت کنکور ماندن می‌شد.  کنکور به مکانیسمی مناسکی تبدیل شد که از یکسو نابرابری‌های آموزشی را تشدید می‌کرد (هرکس پول داشته باشد تا کلاس کنکور برود و کتاب‌های آموزشی بخرد، می‌تواند شانس موفقیت در کنکور داشته باشد) و از سوی دیگر مکانیسمی شد برای بازتولید قدرت و مشروعیت‌بخشی نامشروع به آن. به‌واسطه محوریت یافتن کنکور، مساله مهارت‌های تست‌زنی آنقدر اهمیت یافت که به‌تدریج کل ساختار آموزشی مدرسه را دربرگرفت. بسیاری از مدارس و کلاس‌ها، ‌حتی در برخی موارد از دوره ابتدایی، معطوف به مهارت‌های تست‌زنی شدند، و گویی کل نظام آموزشی مدرسه طراحی و تنظیم شده است تا «شهروند تستی» یا «شهروند تست‌زن» تربیت کند.  همانطور که مدارس نظامی قرار است افرادی با مهارت جنگیدن و کاربرد سلاح تربیت کنند،‌ مدارس ما نیز در نهایت قرار شد دانش‌آموزانی با مهارت تست زدن و کاربرد تکنیک‌های تستی تربیت کنند. به‌تدریج این فروپاشی محتوایی مدرسه به واسطه کنکور، رشد کرد و آموزش عالی را نیز در بر گرفت. هرچند در ابتدا برای برخی افراد، گذار از کنکور کارشناسی، کفایت مذاکره بر سر دستیابی میان منافع دانش‌آموز و جامعه را اعلام می‌کرد و دانش‌آموز از قیف وارونه کنکور رد شده بود و کار را تمام‌شده می‌دانست.  بعدها بچه‌غول‌های جدیدتر و اشکال جدیدی از این دیو کنکور متولد شدند، در مقاطع ارشد و دکترا. لذا این غول فسادآور و فاسد‌کننده، در مقاطع بالاتر هم خودش را بازتولید کرد. آنچه این غول را هرچه بیشتر فربه و فربه‌تر کرده و از آن خون‌آشام مهیب‌تری می‌ساخت، اقتصاد سیاسی پس آن بود.  مقاطع دانشگاهی، مبنایی برای ارتقای‌ شغلی و کسب منزلت‌های اعتباری بالاتر و مهم‌تر از همه، منافع بالاتر شد، از سوی دیگر بنگاه‌های آموزش تست ‌زدن و تستی شدن هم به دنبال منابع جدید ثروت بودند.  وقتی مدرک‌گرایی بیانگر یک منبع مهم در نمایش و به رخ کشیدن سرمایه فرهنگی و نمادین شد، ‌گذار از کنکور، آیین گذار به این مدارج بالاتر شد. پسوند یا پیشوند دکتر، به نامی جادویی تبدیل شد که هزاران نفر به هزاران مکر و حیله به دنبال کسب آن شدند. در نتیجه این فرآیندها، سندرم کنکور، کل نظام آموزش مقدماتی و آموزش عالی را در خود بلعید و آنها را در باتلاقی از فروپاشی محتوایی فروبرد. از آنجا که نظام آموزشی به عنوان یک مناسک‌گذار قرار بود شهروند مطلوب را تربیت کرده و ارزش‌های جامعه را بازتولید و منتقل کند، به یک مناسک صوری و توخالی تربیت مبدل شد و هرچه بیشتر کیفیت، قربانی صورت و کمیت شد. همانطور که سندرم کنکور توانست محتوای مدرسه را قربانی مهارت تستی و دانش تستی کند، در مقاطع بالاتر هم کنکور عامل اصلی تشخیص سره از ناسره یا خوب از بد شد. همه چیز در فرمالیسم تکنیکال کنکوری فرورفت و نظام آموزشی توسط غول چراغ کنکور بلعیده شد. وقتی همه چیز به این سندرم پیوند خورد، شبکه‌ای از میانبر‌ها و راه‌های میانه و گاه زیرآبی رفتن‌ها به‌وجود‌ آمد. با توجه به اینکه بازارهای سیاه، معمولا درآمد بیشتری دارند، مخاطبان و مشتریان آنها هم هر روز بیشتر می‌شدند و فرصت‌های بیشتری هم برای بازارهای فاسد آموزش‌ عالی و کنکور شکل گرفت.  سندرم فساد در نظام آموزش عالی که متأثر از عوامل داخلی و خارجی این سیستم است، هرچه بیشتر از کنکور فاصله گرفته و وارد فضای دانشگاه و بویژه «هیات علمی‌های زورکی» شده است.
*بخشی از یادداشت «جبار رحمانی»
از سایت انسان‌شناسی و فرهنگ


Page Generated in 0/0059 sec