حمید عباسیمقدم: حکایت، حکایت تازهای نیست. همانطور که از قدیم و ندیم گفتهاند، حکایت «مومن مسجد ندیده!» است؛ حکایت کسانی که تظاهر و ادعایشان گوش فلک را کر کرده اما در مقام عمل به مقدمات آنچه از سیره خود نقل میکنند هم پایبند نیستند. حکایت، حکایت «آبکش و آفتابه» است.
القصه! هفته قبل بود که دیپلمات اصلاحطلب که یکسالی هم هست دل به اقیانوس مواج سیاستبازی و حزبگرایی زده است در سخنانی که بیراه هم نبود اظهار داشت هستند بین اصلاحطلبان کسانی که به دشمن گرا میدهند و لیست این افراد هم در جیب ایشان است: «کسانی را یادم است که در دورانی که سفیر بودم با خارجیها مذاکره میکردند و به دشمن گرا میدادند؛ من آنها را بهعنوان اصلاحطلب قبول ندارم. لیستشان را هم دارم و اگر قرار باشد روزی ارائه دهم، ارائه خواهم داد.»
این سخنان و حاشیههایش از دو منظر قابل بررسی است؛ نخست آنکه تردیدی نیست که تعدادی از اصلاحطلبان نهتنها به دشمن گرا دادهاند بلکه بعضا در مقام نوکری در برابر دشمنان سر به آستان ساییدهاند یا عدهای دیگر که شاید تا چند سال پیش چهرهشان در رسانههای داخلی قابل رویت بود امروز و در کسوت اپوزیسیون از رسانههای دیگری باید نظاره شوند لذا جناب صادقخان خرازی خیلی هم به نکته خاصی اشاره نکرده و با یک بررسی ساده در رزومه عموم ضدانقلاب خارجنشین مشخص میشود ریشه خیلیها در کجاهاست! اما مقصود اصلی نگارنده بعد دوم و حاشیههای این سخنان است. اعترافات دست چندم صادق خرازی آنچنان واکنشی را بین اصلاحطلبان برانگیخت که کمتر کسی انتظارش را داشت؛ عبدالله رمضانزاده بلافاصله در مقام تخریب، «قاچاق نسخ خطی» را به او نسبت داد. محمدعلی ابطحی قاچاق عتیقه را به این مساله اضافه کرد. دیگری (احمد پورنجاتی) از درد خرازی که همانا سرلیست شدن در انتخابات است، گفت. روزنامه آرمان به کلی زد زیر همه چیز و گفت اساسا چه کسی گفته این آقا اصلاحطلب است و فلان شاخه جوانان اصلاحطلب در بهمان شبکه اجتماعی کمپین راه انداخت و الخ....
این موضعگیریها و واکنشها برای بسیاری بهتبرانگیز بود البته برای عدهای هم نبود. چگونه کسانی که یک عمر دم از آزادی بیان زدهاند و از حق انتقاد سخن گفتهاند و شعارشان همواره زندهباد مخالف من بوده است، اینچنین برآشفتهاند که کارشان به تهمت و افترا زدن به یکی از همفکرانشان رسیده است تا جایی که او را به دزدی و قاچاق متهم میکنند اما این اولین مرتبه نیست که شاهد اینگونه عکسالعملها از اصلاحطلبان هستیم. همین هفته قبل بود که بهنوش بختیاری به خاطر یک جمله خیلیخیلی ساده متهم به دلقکبازی و نان به نرخ روزخوری شد، آن هم از طرف کسانی که انتقاد را حق مردم میدانند. یا حدود همین 2 سال قبل بود که در جریان انتخاب شهردار تهران و رای خانم راستگو به قالیباف که اتفاقا همان یک رای سبب انتخاب او هم شد چنان شانتاژی علیه او راه انداختند که نگو و نپرس، در نهایت حزب اسلامی کار که از تشکلهای اصلاحطلب به حساب میآید به اتهام «دروغگویی» و «نفاق تشکیلاتی» وی را اخراج کرد. کلا انگار این جماعت با کلماتی چون صادق و راستگو و مترادفهای راستی و درستی مشکل دارند. نمونه بسیار است و مجال کم. در پایان فقط قسمتی از نامه خانم راستگو که در واکنش به بداخلاقیها خطاب به رسانهها نوشته شده بود را با هم مرور میکنیم:
«این دیکتاتوری و تکصدایی قبلا نیز داد بخش بزرگی از جناح موسوم به چپ و اصلاحطلبان فعلی را درآورده بود. یک حزب دولتی برآمده از دولت هفتم و هشتم از طرف تمام جریان تصمیم میگرفت و اگر کسی با آن تصمیم مخالفت داشت با بهرهگیری از گزارههای مختلف و در قالبهای زیبایی که داشت نهتنها مخالفان بلکه منتقدان را یا از صحنه بیرون میکرد یا مجبور به سکوت میکرد. این در حالی بود که ادعای گسترش جامعه مدنی و مشارکت مردم توسط آنان گوش فلک را کر میکرد.
اینجانب صراحتا اعلام میکنم با بخشی از جریان اصلاحطلب که اتفاقا بخش تندرو آن محسوب میشوند و جالب آنکه براساس جبر زمانه اکنون شعار اعتدال میدهند! و از دولت سهمخواهی میکنند زاویه داشته و دارم و تا آنجا که مطلع هستم بخش زیادی از نخبگان این جریان با اینجانب نیز همسو هستند اما غالبا به دلیل جلوگیری از هتکحرمت خویش جرات بیان انتقادات خود را از این قیممآبان ندارند».
آری! حکایت حکایت تازهای نیست. «حکایت رو است و سنگ پای...».