مرتضی اسماعیلدوست: فیلم «ساکنطبقهی وسط» براساس ایده ارزشمندی ساخته شده است. طرحی از نویسندهای که در بنبست دستیابی به نخ کاراکترهای فیلمنوشتش، به تسبیح ذات گوهرمند آدمی میرسد و در برزخ چرایی زیستن، گردشی مدور از پیدایی نطفه آفرینش مینماید. اگرچه تکرارهایی بسیار از این داستان گوهرمند در آثاری مختلف و با زاویه نگاهی متمایز از فیلمسازان به ثبت رسیده است اما طرح موضوع سرگشتگی انسان چنان پیچیده بوده که باز هم میتواند به مانند پرسش بیزوال آدمی جاری شود که به دنبال رسیدن به بهشتی برین، «از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود» را به گهواره نگاه میرساند.
در این میان، فیلم «ساکن طبقهی وسط» در ترسیم انگاره ذهنی مشوش از غایتی نامتناهی، حتی به اولین نقطه از نقطههای بیشمار این سوال فلسفی هم نزدیک نمیشود، چرا که نماهایی از هم گسیخته و بیهدف در غیاب وحدتی ساختاری، همچون اداهایی روشنفکرانه تعبیر میشود. همانا آنچه در حصول به هدفی منسجم در پیچشی همذاتپندارانه با مخاطب موثر است، وجود فیلمنامهای جزئینگر در ثبت موضوعی جهانشمول است چرا که آثاری پدیدارشناسانه که به دنبال طرح پرسش از باب آفرینش هستند، برای دستیابی به موفقیت در کلیت تصویر، نیاز به کسب اطلاعاتی گسترده درباره فلسفه ادبی و ازلی پیدایی جهان طبیعی و احوالات مابعدالطبیعه در فراسوی گستره جهانهایی موازی از حیات دارند و امر کائنات، بحثی دمدستی نیست که با نماهایی عشوهگرانه با گریمهای راجر واترز، کویین و نیوتن تا شیخ صنعان، سهروردی و مسیح مصلوب در جلوی دوربین به سرعتی آنی ظاهر شده و غیب شود و روح پُرفراز آدمی را نمیتوان در صحنه تماشاگرپسند مدلینگ! به نمایش گذارد. لازم به اشاره است که ترسیم قافیههای فکری از وجود فلسفه زندگی نیاز به نظامی اساسی همچون دایرهای مدون از هستی دارند تا خنثایی اثر در این پیمایش نامتناهی، بتواند تصویری سرگردان را به رخ کشاند و بیننده را به تردیدی دوباره از فلسفه حیات به نگاهی متمایز سوق دهد اما سازنده فیلم «ساکن طبقهی وسط» به جای ارائه این بیهویتی کاراکتر اصلی، ساختار فیلم را به چندپارگی کشانده است و به جای ثبت علامتی سوال از تفکر، به تمسخر مشاهیر تاریخی دست زده است. شهاب حسینی در فیلم «ساکن طبقهی وسط» بدون در نظر داشتن اصل وحدت در عین کثرت، تنها با توسل جستن به تک نماهای شخصیتهای تاریخی، موفق به ثبت بیشترین تعداد از نقشآفرینی شده که اگر این افتخاری است، میتوان باز تعداد بیشتری از آنها را ردیف کرد و با روحی برهنه از معرفت و تنها با بزک کردن جلوی دوربین به این رویه باطل ادامه داد! اما وقتی بحث از عرفان شرقی و مدد گرفتن از توحید انسانی مطرح میشود، نمیتوان براحتی تصاویری مضحکانه را به چشم بیننده گسیل داشت و اگر بدون مطالعه و فهم عوالم وجود به دنبال ترسیم نگاهی چنین فراگستر باشیم، نتیجه سماعی عارفانه به سایهای از رقص پشت پنجره میرسد تا به گونهای خامدستانه تصور شود که در این بیهویتی ساختار با اتفاقات، حتما تماشاگر فیلم هم میبایست شیفته از آن گردد که افسونگر پشت پنجره چه کسی است و فیلمساز در انتهای فیلم، چه راز مهمی از این مساله را خواهد گشود!
در «ساکن طبقهی وسط» به همریختگی کامل در فرم و معنا بشدت احساس میشود و عقیم ماندگی رخ داده نه در شخصیت اصلی فیلم بلکه در روایت گسسته فیلمساز هویداست. در این فیلم، کولاژی بیقاعده از عدم چینش صحیح در سیر فیلمنامه، به از هم پاشیدگی رنگ شخصیتها مبدل شده است. از طرفی تلفیق معناگرایی شرقی با مدرنیته غربی به بیان دیالوگهای پرطمطراق و تصنعی ختم شده و توسل به اخلاقگرایی جای خود را به شعارزدگی مفرط در قالب نمایش انواع ستارههای سینما داده است. حتی تمسخر جهانی فانی با نمایش سکانسهایی چندپاره که گویی هر نما سازی جداگانه میزند، نه تداعیکننده سینمای پستمدرن است و نه فریادرس انسانی در جستوجوی کاوش زیست. تنها اداهایی است تهی از منطق روایت و بینگاه در فرم که تصویری بازنماینده از وصال به جهان متافیزیک نخواهد بود.
فیلمنامه سیدهادی کریمی با نگاهی کاملا سطحی از تورق آثار فلسفه وجود، به منحنی بیقاعدهای درآمده که حتی بر مبنای جذابیت اثر هم به قهقرا میرود. شاید اگر کارگردان در اولین ساخته خود به سراغ موضوعی ساده از روایتی امروزیتر میرفت، میتوانست در به سرانجام رساندن اثر خود موفقتر عمل کند. انتخاب این ایده اگرچه بسیار قابل توجه است اما پیمایش این اثر به انباشتی از آموزههای فلسفی و دینی در باب پدیدههای طبیعی و عوالم مابعدالطبیعه نیاز دارد و دستیابی به تابلوی مانای آفرینش، نیاز به نقاشی خلاقانه دارد.